فیلم پن: با من بخواب – یک واکنش شخصیِ خشمگینانه اما در عین حال فمنیستی

با من بخواب – یک واکنش شخصیِ خشمگینانه اما در عین حال فمنیستی

 

من گستاخیِ با من بخواب[۱] (۱۹۹۳) اولین رمانِ ویرژینی دپانت[۲] را دوست داشتم. روی جلد کتاب طرحی از یک دختربچه که سرش با هاله­‌ا­ی خون‌­رنگ احاطه شده بود، دیده می‎شد. این موضوع اشاره به کشتار مفتضحانه‌­ای بود که دو ضدقهرمانِ کتاب، نادین و مانو در حال گذر از فرانسه مرتکب می‌­شدند. در یک فروشگاه شیرینی‌­فروشی شهرستانی، بدون هیچ بهانه‌­ای به یک پسربچه­‌ی نق‌­نقو، مادربزرگ کلافه‌­اش و دو دختر فروشنده شلیک کرده و آنها را می‌­کشتند. آنها به خود می­‌گویند، این جرمی است که هیچ‌­وقت به خاطر آن بخشیده نخواهند شد. در آن لحظه کتاب لحنی تقریبا سورئال می‎یابد – یک جنایت تمام ­عیار، یک کشتار بی‌­دلیل – همان ­طور که در مانیفست برتون به تفصیل شرح داده شده است (یک کنش سورئالیستی ایده‌­آل این است که با یک اسلحه به خیابان بروید و به جمعیت شلیک کنید) یا حتی در تئاتر شقاوت آرتو.

علی­‌رغم این­که دپانت برخی اوقات عمل می‎کند، به نظر می‌­رسد موضع نئو-فمینیستی ستیزه‌­جویانه‌­ی او در سرتاسر کتابش دغدغه‌­های اخلاقی بکری را به تصویر می‌­کشد. قتل، قتل است، قتل است. می­‌تواند سرگرم ­کننده باشد، می­‌تواند فریادِ یک شورش باشد، می‌­تواند آخرین مأمن نفی‌­شدگان باشد، می‌­تواند منعکس ­کننده‌­ی قتل تدریجی ما به دست جامعه باشد؛ ولی هرگز قابل توجیه نیست. هیچ قتل خوب یا بدی وجود ندارد. افرادی که لایق مردن باشند، وجود ندارند و یا همین‌طور افرادی که لایق نباشند. هیچ ­کس سزاوار مردن نیست – قتل بد است – و قهرمان‌­های کتاب دپانت می­‌دانستند که بد هستند، و از آن لذت می‌­بردند.

به نظر من گرچه کتاب به دور از ایده‌­آل بود، طراوت و جذابیت خاصی داشت. پس از آن بود که در جولایِ سال ۲۰۰۰ فیلمِ با من بخواب، به کارگردانی مشترک دپانت و پ+و+ر+ن+­استار سابق، کورالی ترینتی[۳]، به روی پرده‌­ی سینماها رفت. کمی بعد از انتشار تبلیغات، یک وکیل دست راستی به دادگاه عالی شکایت کرد و کاترین تاسکا، وزیر فرهنگ فرانسه، را تحت فشار قرار داد تا تصمیمش را عوض کند و فیلم را با رده­‌ی  X (21+) درجه‌­بندی نکند. به‌صورت اتفاقی آن شب من به پاریس رفته بودم و روز بعد به دیدن اولین نمایش ماتینئه­‌ی[۴] فیلم رفتم (یک سینمادار شجاع تصمیم گرفته بود تا جای ممکن با جریمه‌­ها مقابله کند و فیلم را با فشارهای قانونی پایین نکشد)، و بعد چند تقاضانامه علیه سانسور و لهِ آزادی بیان هنری امضا کردم. پس از این­که فیلم رده‌­ی X دریافت کرد، دیگر در سالن‌­های عادی نمی‌­توانست به نمایش دربیاید و به زنجیره‌­ی سینماهای مخصوص (پ+و+ر+ن) تبعید شد، همچنین تهیه‌­کننده‌­ی فیلم مجبور به بازپرداخت کمک ­هزینه‌­ی موسوم به avance sur recettes شد که رسمی در فرانسه برای کمک به سینمای مولف است.

با این ­حال وقتی فیلم را تماشا کردم خبری از آن کشتار زننده‌­ی بچه‌ها نبود. این جریان با یک صحنه‌­ی بسیار غامض جایگزین شده بود. مانو (رافائل اندرسون) یک معتاد مواد مخدر و بورت (زن عرب‌­تبار متولد فرانسه) و نادین (کارن باخ)، فاحشه‌­ای تحت تعقیب، به یک باشگاه جنسی می‌­روند. شما فکر می‌­کردید که رفتن به چنین مکانی به معنی انجام عملی جنسی است (بالاخره اسم اصلی فیلم به فرانسه با من بخواب معنا می‎دهد). نه! آن­ها به آن­جا می‎روند تا با حسی از انزجار شاهد انحطاط جنسی و حماقت آشکار طبقه­‌ی متوسط باشند، مردمانی که برای فرار از حماقت خود به باشگاه‌های آن ­چنانی پناه می‎برند. بنابراین وقتی مردی پنجه‌­های زشت‌اش را روی بدنِ نحیف مانو می‌­گذارد، نادین به او می‌­گوید گورش را گم کند. مرد در حالی‌­که رنجیده­­ خاطر شده می‌­گوید: «ما که داخل مسجد نیستیم!»، به خوبی نشان می­‌دهد که او آدم بی‌شعور پرروی لاقیدی است که از عرب‌­ها تنفر دارد. به دنبال آن درگیری خونینی اتفاق می‌­افتد و چند نفر از مشتری‌­های باشگاه هدف گلوله قرار گرفته و کشته می‎شوند؛ در حالی که برخی از ناحیه­‌ی شرمگاه تیر خورد‌ه‌­اند. و البته آن نژادپرست ولگرد هم بعد از این­که از شدت ترس جلوی -خانم­های- قاتل به خود می‌­پیچد نهایتا از ک+و+ن مورد اصابت گلوله قرار می‎گیرد.

چه چیزی باعث شد به یاد مرگ گارسیا لورکا بیفتم؟

هیچ فیلم‌سازی مسئول مزخرفاتی که درباره‌­ی کارهایش می­‌نویسند، نیست. اما روزی به ریویویی در نشریه‌­ی LA برخوردم که تاملی در باب قتل‌­های موجه مانند آن­چه در باشگاه جنسی یا در مورد زن بی‌­گناهِ جلوی دستگاه خودپرداز روی داد، انجام داده بود و ازقضا احساسی را تأیید می‌­کرد که از زمان دیدن فیلم برای اولین بار در پاریس مثل خوره به جانم افتاده بود. صرف ­نظر از چیزی که کتاب درباره‌­ی مسایل اخلاقی مطرح می‌­کند، فیلم به بهانه­­‌ی شوک‌­آور بودن، خود را زیر پوششی از دغدغه‌های اخلاقی ضدجنسی، دست راستی، محافظه‌­کارانه و انتقام‌­جویانه پنهان می‎سازد.

واقعیت آشکاری در تولید فیلم‌­های تجاری وجود دارد که هیچکاک در هنگام اکران فیلم خرابکاری (۱۹۳۶) بدان پی برد، این­که تماشاگران هر چیزی را می‌­بخشند – مثل قتلِ عام، اعدام در اتاق گاز، جسد ریزریزشده‌­ی یک زن، شکنجه با اره‌­برقی – اما قتل یک کودک را نه. بنابراین می‎توان نتیجه گرفت حذف آن صحنه که در کتاب نقشی محوری داشت، یک تصمیم زشت و بزدلانه در راستای دستیابی به فروش انبوه بود. به نظرم اکنون اساسا نبودِ صحنه‌­ی جایگزین از وجودش بهتر است.

می­‌خواهم مهربان باشم و این ضعف‌­ها را به کم­‌­تجربگی فیلم‌­سازها نسبت دهم. جرات می‎خواهد یک نویسنده‌­ی جوان و یک پ+و+ر+ن+­استار سابق درحالی‌­که هیچ­کدام تابه ­حال پشت دوربین قرار نگرفته‌­اند با چنین موضوع پیچید‌ه‌­ای درگیر شوند. با این ­حال شاید بهتر بود تحقیقات بیشتری انجام می‌­دادند. هستی‌­شناسی تصویر فیلمیک – شاخص واقعیت – طبیعتی دارد که ترجمه‌­ی کنش‌­های خشونت‌­آمیز از زبان ادبیات به فیلم را به امری چالش­برانگیز بدل می‎سازد.

یک منطقه‌­ی خطرناک وجود دارد – که در ادبیات توسط افرادی مثل ساد، زاخر-مازوخ، لوتره‌­آمون، باتای، اوشیما، تانیزاکی کشف شده است – اما سینما ندرتا به سمت آن رفته است. سال­‌ها‌ی زیادی طول کشید تا پازولینی جرات به خرج دهد و از ساد اقتباس کند. ۱۲۰روز در سدوم یا سالو (۱۹۷۵) اثری دارای اندیشه­‌ی سینمایی بُرنده است که بر مفاهیمی همچون قتل‌­های مکرر بر اساس ارتباط میان س+ک+س و خشونت؛ ارو+تیسم و سرکوب؛ خون، مدفوع و اسپرم؛ تمایل به مالکیت، سرکوب و نابودی دیگران و میل به مورد تجاوز قرار گرفتن توسط زیردستان تمرکز دارد. میزانسن به گونه‌­ای سامان­دهی شده تا استعاره‌­ای برای این فضای زمینه‌­ای بسازد که در آن سادیسم و مازوخیسم به هم می‎رسند و با ایمان به نظم اجتماعی، برخی از فانتزی­‌های جنسی خصوصی به عنوان یک سیستم درمی‌­آیند.

اشتباه نکن. قصد من از استفاده از نام ساد و پازولینی این نیست که به عنوان معیاری برای کم‌­ارزش جلوه دادن دستاورد­های دپانت به عنوان یک نویسنده و فیلم‌­ساز بهره بگیرم؛ این ­می‌­تواند به اندازه­‌ی کشتن یک زنِ بی­‌گناه جلوی دستگاه خودپرداز ناعادلانه باشد. اما کتاب دپانت به من این نوید را داد تا شاهد فصل جدیدی از نوشتار زنانه[۵] باشم که بی­‌رحمانه به قساوت خودمان نگاه می‌­کند. این فیلم که او با همکاری کورالی ترین­تی کارگردانی کرد چنین امیدهایی را بی‌­نتیجه گذاشت. چرا ما باید خوب باشیم (کشتن هوسران‌­ها) وقتی سعی می‌­کنیم که بد باشیم (کشتن، دزدی، مصرف مواد مخدر، تحت تعقیب بودن، سوءاستفاده از مردان برای لذت جنسی و بعد دورانداختن آنها مثل اشیا بی‌­مصرف)؟ در حقیقت، فیلم استعدادهای بالقوه‌­ی بسیاری داشت. درباره‌­ی زنانی نبود که توسط مردان لعنتی مورد سوء­استفاده قرار می‌­گیرند (موج دوم فمینسیم) بلکه راوی زنان سلطه‌­گری بود که به مردان دستور می‌­دادند تا با آن­ها بخوابند: کاوشی تفکربرانگیز در تمایلات جنسی زنانه.

با این حال در این سطح، حتی کتاب هم کم می‌­آورد. می‎شود گفت مثل تلما و لوییز چیزی که منجر به شروع داستان می­‌شود واکنش ترس­‌خورده و عصبی مانو به قربانی شدن خشونت‌­آمیز زنان (تجاوز و قتل) بود و یک خشم فزاینده از این­که به خاطر نادین به دست مشتریانش استثمار شود (یک نقش‌­آفرینی باشکوه توسط باخ که بی‌­سروصدا تناقضات شخصی زندگی او را نشان می‌­دهد کسی که می‎توان ادعا کرد حضورش فیلم را نجات می‎دهد). چرخش جالب روایت این نبود که قهرمانان زن فیلم به قتل متوسل می‎شدند بلکه در تصمیم آن­ها به زیرپا گذاشتن محدودیت‌­های نگاه شیئی‌­نگرانه/دیگری‌­ستیزانه‌­ی مردان بود؛ با افراط در رابطه‌­ی جنسی بی­‌محابا با مردانی که زنان را خوار می‌­شماردند به همان اندازه که آنها مردان را. این موضوع، شجاعت آن را طلب می‌­کند که دیگربودگی خود را ببینی. دپانتِ نویسنده لحظات شگفت‌­انگیزی از این شجاعت را خلق می‎کند اما دپانت­ کارگردان تقریبا به کل در این کار ناکام می‌­ماند. او هنوز جنسیت زنانه را از دریچه‌­ی تعصبات ایدئولوژیک خود می‌­بیند. نکته­‌ی قابل ذکر دیگر (عدم)بازنمایی همجنس‌گرایی زنانه است که دوستان ل+ز+ب+ی+ن پاریسی من را، همان‌­هایی که کتاب را به من پیشنهاد کردند، مایوس کرده بود. به رغم صمیمیت رو به رشد آن­ها و مشارکت در جرم و رابطه‌­ی جنسی، نادین و مانو به‎طور ظاهری دگرجنس‌­خواه هستند. این مرزی است که آن­ها تصمیم گرفته‌­اند به آن حمله نکنند.(۱)

و من چرا هنوز به مرگ لورکا فکر می­‌کنم؟ (۲) صحنه‌­ی شلیک به ک+و+ن آن مرد منحرف، می­‌تواند به گونه‌­ای ناشی از یک تمایل نهانی به «هوموفوبیا»[۶] باشد؟ محدودیت نگاه شخصی دپانت نسبت به جنسیت، پیش از این محرز شد، اما در کتاب چنین چیزی بروز نمی­‌یابد تا در فیلم با آن روبه رو شویم. اگر هدف دستیابی به مخاطب است، این مساله قابل‌­قبول‌­تر به نظر می‎رسد که به ک+و+ن یک مرد هرزه‌­ی بالغ شلیک بشود تا به سرِ یک پسربچه­‌ی نق‌­نقو و صحنه به گند کشیده شود. مرد هرزه یک عنصر نامطلوب تلقی می‌­شود که هم شخصیت‌­های داستان و هم تماشاچیان در مورد نفرت از او یکصدا هستند. مانند تمام فیلم‌­های فانتزیِ انتقام‌­جویانه (از خانم ۴۵(آبل فِرِرا، ۱۹۸۰)[۷] تا آرزوی مرگ (مایکل وینر، ۱۹۷۴)[۸] و نمونه‎های بی‌­شمار از هردو ژانر) او حرامزاده‌­ای است که سزاوار مردن است. از این رو او باید همچون یک هیولا به تصویر کشیده شود. او بدون شک از لحاظ اخلاقی زیر سوال است. کدام گردن­‌کلفتی به باشگاه جنسی می‎رود تا مفعول باشد؟ ما نه، ما نه، صدای جمعیِ نویسنده و کارگردانان جوان و جذاب فیلم، چه شخصیت­‌هایی که به آن­ها پول پرداخت می‌­شود (نادین) و چه آن­هایی که شکار می‌­شوند (مانو) وقتی به آن­ها تجاوز می‌­شود اما هیچ ­وقت هیچ ­وقت هیچ ­وقت لازم نیست به جایِ خاصی بروند تا آن را پیدا کنند، از پ+و+ر+ن+­استارهای واقعی (باخ و اندرسون) که نقش‌­های اصلی را بازی می‌­کنند (کسانی که برای این کار به آن­ها پول داده می‌­شود) تا مخاطبان باحالی که برای دیدن یک فیلم هنریِ ارو+تیک می‌­روند اما هیچ ­گاه خودشان را در یک باشگاه جنسی به کشتن نمی‎دهند. او (مرد هرزه) همچنین یک نژادپرست زن­ ستیز بود. دیگر چه؟ شاید، یک همجنس‌­گرا؟ (۳) دپانت/کورالی ترین­تی به راحتی از این مرز می‎گذرند که ممکن است حاصل یک اشتباه بوده باشد.

اگر شما ایدئولوژی را نادیده بگیرید، برمی­‌گردد و مجددا زنگ درِ شما را می­زند. (شاید بهتر است بگوییم از درِ پشت می­‌آید) دپانت و کورالی ترین­تی پیش از آن­‌که آمادگی کامل داشته باشند بی‌­گدار به آب زده‌­اند. شاید برای‌شان مهم نبوده، شاید این کار را فقط به خاطر پول انجام داده باشند. خوش به حال‌­شان. با این وجود حتی اگر فیلم‌­سازی به بزرگی کاترین بریا از فیلم حمایت کرده باشد (شاید به همان دلایلی که من هم انجام دادم، مقابله با سانسور!) میزانسن‌های شلخته و سناریوی بی‌­دروپیکر آن سبب شده اعتبار فیلم‌­سازیِ فمنیستی خدشه‌­دار شود. خوشبختانه زنانی چون پگی اَهوِش، شانتال آکرمن، کاترین بریا و نینا مِنکِس هستند که مجدانه از خلال زوایای پنهان جنسیت زنانه به کشف مرزهای خیر و شر دست می‎زنند. انقلابی بودن به معنای شوکه کردن طبقه بورژوا نیست – این همیشه به موضعی محافظه­‌کارانه ختم می‌­شود – بلکه شهامت خیره شدن به خورشید سیاه روان انسان است.

یادداشت‌ها:

(۱) در سال ۱۹۸۹، من در یک کنفرانس فمنیستی شرکت داشتم که در آن یک پژوهش‌گر مقاله‌­ای ارایه داده بود که در  بحث درباره‌­ی شکست نویسنده‌­ی گمنام داستان اُ در تصور همجنس‌­گرایی قهرمان زن رمان «اثبات می‌­کرد» کتاب توسط یک زن نوشته نشده است. مشکل استدلال مذکور این نبود که خیلی وقت پیش ثابت شده نویسنده­‌ی داستان اُ در واقع یک زن (دومینیک اوبری، یک ویراستار برجسته در انتشارات معتبر گالیمار) است بلکه مشکل اساسی دیدگاه ذات­‌گرایانه‌­ای است که فکر می‎کند تنها یک مرد می‌­تواند رفتارهای جنسی تجاوزگرانه‌­ی مبتنی بر اشکال قضیب‌­محور امر جنسی یک قهرمان زن را تصور کند. همان طور که لکان هوشمندانه در یکبار دیگر (Encore) اشاره می‎کند، هیچ کس نمی­‌تواند زنان را از تصور این­که دارای آلت مردانه باشند منع کند اما تنها «تعدادی از مردان واقعا منصف» ظرفیت این را دارند که خودشان را در قالب یک جنسیت «نا-کامل» (Not-Whole) تجسم کنند. به‎طور واضح می‌­توان گفت تصورات جنسی دپانت توسط دیدگاه خود محدود شده است که روابط جنسی اساسا چیزی (هم لذت­‌بخش و هم منزجرکننده) است که بین مرد و زن اتفاق می‌­افتد و آلت مردانه دال مرکزی آن است. در میان مردانی که دیدگاه‌­شان محدود به آلت مردانه نیست، من این ریسک را می‎پذیرم که از ساد نام ببرم. کسی که در رمان خود، ژولیت هیچ حد و حدودی نمی­‌شناسد و زن و مرد در اغواگری و کردن و کشتن به تساوی نقش دارند.

(۲) فدریکو گارسیا لورکا (۱۹۳۶-۱۸۹۸) نمایشنامه­‌نویس و شاعر همجنس‌گرا که به باورهای چپ‌­گرایانه‌­اش شناخته می‌­شد توسط گروهی از سربازان فالانژیست (فرانکوئی) در ابتدای جنگ داخلی اسپانیا با تیر خلاصی که گویا در مقعدش خالی شده بود، اعدام شد.

(۳) این آن ­­طور که به نظر می‌­رسد بعید نیست؛ در انگلستان ویکتوریایی معمولا جنایات جنسی صورت­ گرفته علیه زنان به منحرفان ازلی-ابدی یعنی مردان همجنس‌گرا نسبت داده می‎شد. این استدلال به هالیوود نیز راه پیدا کرد و در Dressed to Kill دی‌­پالما و تقلیدهای بی­‌شمارش به قوی‌­ترین شکل بر آن صحه گذارده شد.

 

پی‌نوشت:

[۱] Baise-moi

[۲] Virginie Despentes

[۳] Coralie Trinh Thi

[۴] افتتاحیه / (فرانسه = نمایش جشن شروع فیلم در بعدازظهر)

[۵] l’écriture féminine

[۶] همجنس­‌گراستیزی

[۷] Ms. 45 [Abel Ferrara, 1980]

[۸] Death Wish [Michael Winner, 1974]

 

منبع:

سنسزآوسینما