فیلم پن: پرده‌ی زخمی

پرده‌ی زخمی

 

هیچ جنبه‌­ای از سینمای سال‌­های اخیر نتوانسته به اندازه آن چه افراط­‌گرایی نوین نامیده می­‌شود و در اواخر دهه‌ی ۹۰ برجسته شد، جنجال و واکنش‌­های متضاد برانگیزد. خود این وجه تسمیه می‌­تواند گمراه کننده باشد چرا که از وجود یک جنبش یا ژانر جدید خبر می­‌دهد درحالی‌که در واقع بیشتر به معنی گرایشی در بین کارگردان‌­های هنری با علایق تماتیک و سبکی بسیار متفاوت می‌­باشد که هر کدام به نوعی به تاکتیک‌­های شوک مرتبط با ژانر افراطی متوسل می­‌شوند. فیلم‌­های آسایا، بریا، دِ ون، دومون، گراندریو یا نوئه که زیبایی­‌شناسی و تجربیات سبکی فیلم‌­های هنری و مولف را با فیلم‌­های ترسناک، چندش‌­آور یا پ+و+ر+ن+وگرافیک در هم می‌­آمیزند، تا حد زیادی منتقدان و مورخان سینما را مجذوب، دلزده و عصبانی کرده ­است. چرا که این فیلم‌­ها نه تنها با علاقه‌­شان به خشونت و تحقیر جسمی، ظرفیت تماشاگران را می‌­سنجند بلکه در مقابل قرارگیری بر هر زمینه‌ی معناداری هم مقاومت می­‌کنند. این فصل در تلاش برای یافتن چنین معنا­یی بوده و برای این کار، قصد داریم از نقد رایج درمورد سینمای افراط­‌گرای نوین فراتر برویم؛ نقدی که این سینما را به عنوان یک بهره‌­برداری پست‌­مدرن از تکنیک‌­های فرمی و افکت‌­های شوک می‌­داند که تا حدود کمی گسترش یافته‌­اند تا توخالی بودن ایدئولوژیک و بن‌­بست هنری‌­ای که سینمای اواخر قرن بیستم فرانسه با آن شناخته می‌­­شود را پنهان کند. برای این منظور من افراط­‌گرایی نوین را به ظهور دوباره سینمایی مرتبط می‌­کنم که می­‌شود در ارجاع به نوشته‌­های ژرژ باتای آن را سینمای هزینه نامید. اگرچه همان طور که درجایی با الیزابت ازرا اشاره کرده‌­ام، این سینما ریشه‌­هایش را در سنت تئاتر گرند گویگنول و سریال‌های اولیه لویی فویاد می‌­یابد اما، در این فصل در دوران پس از جنگ به دنبال تلاش‌­های هنری و فلسفی‌­ای می‌­گردیم که به عقیده من همچنان به عنوان زمینه‌­ای فراگیر برای به چنگ آوردن معنای فرم‌­های افراطی سینمای فرانسه باقی مانده‌اند. به همین منظور در این فصل پارادایم اشاره شده توسط کریستن راس در کتاب ماشین‌­های سریع، بدن­‌های پاکیزه حتی نسبت به نوشته­‌های دیگرم در مورد این موضوع نقش کلیدی‌تری دارد. در بررسی کلاسیک او از فرانسه‌ی پس از جنگ، راس در مورد تغییر عمیقی صحبت می­‌کند که جامعه فرانسه را به سوی تقلید از مدل آمریکایی مدرنیزاسیون سریع کشاند تا بتواند از خاطرات گذشته نزدیک خود (جنگ دوم جهانی، اشغال توسط آلمان و هولوکاست) فرار کرده و نیز از عکس‌­العمل‌های شدید پایان دوره مستعمراتی فاصله بگیرد. او می‌­نویسد:

جدا کردن این دو موضوع در واقع به معنی نادیده گرفتن یکی از موضوعات و یا منتسب کردن آن به یک دوره زمانی متفاوت است. در واقع همین اتفاق هم افتاده است، دیدگاه رایج در فرانسه این است که تاریخ استعماری فرانسه چیزی بیش از یک تجربه بیرونی نبوده که ناگهان و به صورت کاملا پاکیزه‌­ای در سال ۱۹۶۲ پایان یافته است. سپس فرانسه به سراغ سرحدات جدیدی رفته، بزرگراه­‌های مدرن، سازمان­‌های اقتصادی اتحادیه اروپا و آشپزخانه‌های تمام الکترونیک […] مدرنیزاسیون یعنی وعده یک سازش عالی بین گذشته و آینده در یک حال ابدی، دنیایی که تمام ناملایمات تجربه زیست اجتماعی حل شده‌اند، جایی که فقر از بین برده شده و مهم‌­تر از همه مبارزه طبقاتی امری مربوط به گذشته است. لکه‌های تضاد در تلاش مافوق انسانی در جهت نظافت این لکه‌­ها تمیز شده‌­اند و همه این­ها به برکت سطوح تازه‌­ای از فراوانی و تقسیم ثروت عادلانه حاصل شده‌­اند.

راس در نوشته سال ۱۹۶۶ خود به حضور یک مدل دوگانه تاریخ در فرهنگ معاصر فرانسه اشاره می­‌کند. با وجود اینکه این مدل هنوز هم پابرجاست اما در پایان قرن حداقل به صورت گسترده‌­ای مورد انتقاد قرار گرفته است. پایان ممنوعیت استفاده از بایگانی‌­ها، قرار گرفتن جنگ الجزایر در برنامه درسی مدارس و دادگاه محاکمه مارسل پاپن در سال ۱۹۹۸ موجب دامن زدن به بحث در مورد شکست کشورهایی چون فرانسه در مورد منازعات اخیر شده است. نوشته‌­های جدید در مورد “سندروم ویشی” میراث پیچیده دوران استعمارزدایی و دوران اشغال و نیز تاثیرات پایدار و بالقوه فاجعه‌­بار آنان را مورد توجه قرار می‌­دهند. یکی از مواردی که نشانه چنین روندی است، دوران کاری مخوف جنایتکار جنگی، مارسل پاپن است که نه تنها در برنامه­‌های سرکوب و تبعید حکومت ویشی همکاری کرده است بلکه بعدها به عنوان افسر پلیس مسئول سرکوب تظاهرات مسالمت آمیز الجزایری‌­ها (FLN جبهه آزادی‌بخش الجزایر) در اکتبر ۱۹۶۱ در پاریس نیز بوده است. گرچه او در سال ۱۹۹۸ در دادگاه محکوم شد، اما در سال ۲۰۰۲ و هنگامی که در میان حیرت همگان به دلیل وضعیت نامناسب سلامت از زندان آزاد شد دوباره مورد توجه قرار گرفت. همان طور که ریچارد گلسان تاریخ‌نگار در بررسی خود از سیاست‌­های فرانسه در دوران پس از مرگ حکومت ویشی می‌­نویسد:

در چارچوب تاریخ فرانسه پس از جنگ منطقی است بگوییم آن چه اکنون به نام “سندروم ویشی” می‌­شناسیم باید در مقام روحی از گذشته­ به کار رود که زنده، پایدار و فراموش نشدنی می‌­تواند جسد باقی مانده از فرانسه را حتی بیش از پنجاه سال بعد از پایان جنگ جهانی دوم تسخیر کند.

سینمای افراطی نوین درست در زمانی ظاهر شد که این جسد به لرزه درآمده بود. در این هنگام انتقادات جدید در مورد نقش فرانسه در دوره اشغال، دوران استعماری و نیز تلاش‌­هایی برای مرتبط کردن آنان با فجایع جنگی اخیر در رواندا و بالکان شدت گرفته بود. سینمای فرانسه در پانزده سال گذشته این مسایل حساس را به صورت مستقیم‌­تر و با سبک سینمایی کلاسیک‌­تری و به صورت رئالیسم اجتماعی و به خصوص سینمای سیاسی بیان کرده است. از سوی مقابل در سینمای افراطی با برجسته‌­کردن وجه مادی و تجسمی این موضوعات، ارتباطی پیچیده‌­تر و دارای خوانشی سخت­‌تر درمورد این موضوعات مطرح شده است.

با دانستن این نکته که بسیاری از این فیلم‌­ها مشخصا از کدهای مربوط به ژانر افراط استفاده می‌­کنند، ذات تاریخی موضوعات معاصر به همراه ظهور اکستریمیسم، این وسوسه را به وجود می‌­آورد که آن را نمونه‌­ای کلاسیک از “بازگشت آن چه سرکوب شده” و یا مثالی رادیکال از “سندروم حافظه تحریف ­شده” بدانیم. اما ارائه‌ی چنین خوانشی باعث می­‌شود فرم‌­های افراطی سینمای فرانسه را که از نو احیا شده­‌اند را فراموش کرده و نسبت به دید انتقادی‌­ای که در دهه ۵۰ و ۶۰ (به خصوص در کارهای ژرژ فرانژو) علی‌رغم سانسور موجود در آن دوران به ظهور رسید، بی‌­توجه باشیم. همچنین موجب می‌­شود خاص‌بودگی آن چه سینمای افراطی‌­ نوین نامیده می‌­شود را نادیده بگیریم که در تکیه آن بر زیبایی‌شناسی احساس و مقدم شمردن آن بر مباحث رو به آینده و امیدوارانه می‌­باشد.

هدف من در اینجا اعطای ارزش انتقادی و تاریخی به این مجموعه فیلم‌­های بسیار متنوع، جهت قرار دادن‌شان در قالبی از گفتمان­‌های تجویزی و از پیش تعیین شده نیست. همچنین قصد ندارم به طبیعت هولناک و ابتدایی این آثار مشروعیت ببخشم. خاص بودگی این گروه از فیلم‌­ها درست در این نهفته است که در برابر خوانش‌­های استعاری سنتی مقاومت می‌­کنند، چراکه نمی‌­توان آنان را به سادگی در یک معادله‌ی زیبایی‌­شناسانه‌ی معقول قرار داد. غلیان احساساتی که مشاهده‌ی این فیلم‌­ها ایجاد می‌کند نحوه‌­ی فهم آنان را تعیین می‌­کند، همان طور که برایان ماسومی در  Parables for the Virtual اشاره می­‌کند، برای فهم این فیلم‌­ها باید آنان را احساس کرد.

در این فصل من تعدادی از موتیف‌­هایی که توسط راس و در رابطه با جامعه پس از جنگ فرانسه در سینمای افراطی وجود دارد را پیگیری می­‌کنم، جایی که این موتیف‌­ها هم به عنوان بخشی از زیبایی‌شناسی وام گرفته شده از گذشته این جریان و هم در جزئیات داستانی و روایی آنان به صورت پارادایم‌هایی که در کتاب ماشین‌­های سریع، بدن‌­های پاکیزه موجود است، عمل می‌­کنند. این وام‌گیری از گذشته از طریق یک شباهت غیرمحتمل بررسی شده است: مقایسه‌­ای بین کلئو از پنج تا هفت (۱۹۶۲) آنیس واردا و مشکل هر روزه (۲۰۰۱)  اثر کلر دنی.

ماشین­‌های شکسته، بدن­‌های کثیف

در سینمای دهه­‌های ۵۰ و ۶۰، مدرنیزاسیون، مصرف‌­گرایی و مدل آمریکایی، عناصر همیشه حاضر در روایت‌­ها هستند. از مد، وسایل مصرفی و حضور شدید تبلیغات تا ماشین‌­ها و جنون سرعت و عشق به موسیقی جز. در افراط­‌گرایی نوین، این عناصر از یک موضع ضداتوپیایی از نابودی، حذف و اکسپلویتیشن به کار گرفته می‌­شوند تا تحقق ضمنی شکست در گذار به یک دوره جدید را برجسته کنند. دور‌ه‌­ای که قرار بود منازعات پیشین توسط مصرف‌گرایی توده‌­ای در ابعاد جهانی از بین برده شود، همان منازعات را در حال جوشیدن زیر لایه‌­های تازه‌­ای از فراوانی و تقسیم ثروت عادلانه می‌­یابد. مقولاتی که توسط راس به عنوان نشانه­‌های تحول فرهنگی در دوره پس از جنگ فرانسه بیان شده­‌اند، یعنی ایده‌­آل‌سازی یک مدل آمریکایی، پیکربندی دوباره فضاهای شهری و خانگی، تاکید و علاقه بیش از حد به بهداشت و پاکیزگی، ماشین و خانه به عنوان فضاهای امن، خصوصی و وظیفه‌­مند، ظهور “مرد نو” در قالب ” jeune cadre” یا مدیر جوان شرکت، همه و همه طنین تغییر شکل داده شده‌ی خود را در دنیاهایی می‌­یابند که توسط فیلم‌­های افراط‌­گرای نوین ساخته شده‌­اند و نیز تاثیرشان در زیبایی‌­شناسی افراط موجود در این فیلم‌­ها واضح است. ابتدا توصیف راس از مدل کاری جدید در قالب یک مدیر شرکت باعلاقه را در کنار نمایش صریح نرمالیزاسیون شرکت­‌ها که در فیلمِ در پوست من نشان داده می‌­شود، در نظر بگیریم؛ شخصیت اصلی فیلم، استر (در این مرحله “jeune cadre” می‌­تواند یک زن هم باشد) مانند قهرمان رمانِ چیزها اثر جرج پرک، در یک شرکت مارکتینگ مشغول به کار است. حال توصیف راس از ماشین و خانه مدرن را در نظر بگیرید که هم به عنوان نشانه­‌هایی از دستاورد اجتماعی در نظر گرفته می­‌شوند و هم فردگرایی در حال رشدی را در دوره مصرف­‌گرایی نشان می­‌دهند و آن را کنار شوخی شیطانی­‌ای قرار دهید که در آن مانو، قهرمان زن فیلمِ با من بخواب که یک قربانی تجاوز است، این حمله‌ی خشونت‌­آمیز به بدنش را با رفتن مخفیانه به داخل ماشین کسی مقایسه می‌­کند. این سکانس که در یک انبار نیمه ویران فیلم‌­برداری شده، به خوبی با ظاهر ویدیویی دارای وضوح کم و زشتِ فیلم هماهنگ است. بحث راس در مورد اینکه در فرانسه، اتومبیل ظهور مدرنیزاسیونی را مشخص می‌­کند که به عنوان “جامعه مصرف” شناخته می‌­شود و به صورت شکل جدیدی از حرکت که خود رانندگان و مسافران را به صورت کالا در می‌آورد، مشخصا در تعریفی که کاراکتر فیلمِ با من بخواب (که یک پ+و+ر+ن‌استار است) از تعرض جنسی می‌­دهد، مشاهده می‌­شود:

اگه تو توی پروژه‌­ها (فیلم­‌های پ+و+ر+ن) پارک کنی، عمدا ماشینت رو خالی می‌کنی. چون یکی قراره زورکی واردش بشه ولی من هیچ چیز با ارزشی توی واژن‌ام نمی‌ذارم که به درد اون کثافت‌­ها بخوره.

در ماشین‌­های سریع بدن‌­های پاکیزه، راس ظهور اتومبیل را با افزایش محبوبیت سینمای ژانر آمریکایی مقایسه می‌­کند. هر دوی این تغییرات فرهنگی و اقتصادی با توجه به تعالی افسانه زندگی آمریکایی انجام شده‌­اند:

در اواخر دهه‌ی ۱۹۵۰، کارگردانان جوان فرانسه و سینماروها همزمان محصولات آمریکایی را که با قوانین خط تولید و در ژانرهای محدود ساخته می‌­شدند، ترجیح دادند.

در فیلم‌­های افراط­‌گرای نوین هم علاقه به مدل آمریکایی قابل ردیابی است چرا که شماری از این فیلم‌­ها به بازی با تحریف سنت‌های این ژانرها می‌­پردازند («با من بخواب» و «معشوقه شیطان» با ژانر تریلر، «مشکل هر روزه» با ژانر ترسناک و «تیره» و «بیست ونه نخل­» با ژانر فیلم جاده‌ای) و یا درمورد انتخاب لوکیشن و شخصیت­‌ها این سنت‌­ها را احیا می‌­کنند («معشوقه شیطان»، «بیست ونه نخل»، «مشکل هر روزه» و «یک زندگی نو»). با این حال تا پایان قرن بیستم این علاقه‌­مندی به قضاوت در مورد واقعیت تیره سرمایه‌­داری و تقدس‌­زدایی از افسانه‌ی قدیمی آمریکا تبدیل شده بود. راس اشاره می­‌کند که ترکیب فانتزی‌­های کمال‌­گرایانه در مورد تکنولوژی و مکان امن، چیزی بود که “راه زندگی آمریکایی” از ماشین انتظار داشت. ادعایی که در بازدید هولناک برونو دومون از این افسانه‌­های قدیمی در فیلم بیست ونه نخل  قضاوت می‌­شود.

اما یکی از برجسته‌ترین ارتباط‌­ها بین مطالعه راس و پدیده افراط­‌گرایی نوین در سینما، مورد مربوط به قطبیت کثیفی/تمیزی می‌­باشد. راس اشاره می­‌کند که نیاز به پاکسازی خاطرات مربوط به جنگ جهانی دوم و دوران استعماری، خود را در “وسواس ملی در مورد نظافت” نشان می‌­دهد. او سپس در این مورد بحث می‌­کند که چگونه زنان به عنوان “قربانیان و تصمیم‌­گیرندگان اصلی در بازتولید اجتماعی” مورد تاکید بدنه اصلی این وسواس می‌شوند. یکی از مشخصه‌­های بارز افراط­‌گرایی نوین در کم‌­اهمیت کردن کلیشه‌­های مربوط به زنان به خصوص در کارهای مربوط به سینماگران زن است. علاوه بر با من بخوابِ  دپانت و ترین تی، در پوست من د وَن و مشکل هر روزه  اثر دنی، فیلم‌­های کاترین بریا نمونه­‌های عالی از “خواری” زنانه این فیلم‌­ها هستند. همان طور که آسبورن گرونشتاد اشاره می­‌کند:

این گونه تصاویر که به لحاظ فرهنگی ممنوع و به لحاظ تصویری قبیح تلقی می‌­شوند تلاش می‌­کنند تا با غیرکالایی‌­سازی بدن به یک حالت آزادانه در مقابل سازمان­دهی تقلیل ­دهنده بدن در هژمونی امر تماشایی برسند.

در فیلم‌­های کارگردانان ذکرشده، تصویری از جسمانیت زنانه ارائه می‌­شود که به صورت سیستماتیک برخی از اصول پاکی، نظم بورژوایی و موارد بهداشتی را هم به لحاظ تماتیک و هم به لحاظ سبکی زیرپا می‌­گذارد. به این ترتیب این فیلم‌­ها یک فضای برهانی و تصویری می‌­سازند که پارادایم‌­های توضیح داده شده توسط راس را صریحا در آن واژگون می‌­کنند. راس اشاره می­‌کند که چگونه گفتمان بهداشت در تبلیغات‌­های ساخته شده در فرانسه پس از جنگ روی درخشش و سطوح براق تاکید می­‌کنند تا از “اروتیسیزم از دست دادن مرزها” اجتناب کنند. به طور مشخص او اشاره می‌­کند:

هیچ اهمیتی به سطح داده نمی‌­شود، وجه‌­های قابل لمسی هم وجود ندارد حتی به صورت تخیلی فقط درخشش نرم.

از سوی مقابل سینمای افراطی‌­نوین از این شیوه سنتی دور شده و به سوی یک زیبایی‌شناسی بیشتر باروک و قابل‌لمس رفته تا مخصوصا بتواند مرزها را هدف قرار دهد، به سطوح نفوذ کند حتی به سطح خود تصویر فیلم، همان طور که گرونشتاد می‌­نویسد:

چه چیزی به جز تصویر شنیع و بیش از حد قابل لمس مایعات بدن انسان می‌­تواند غیرقابل لمس بودن و غیرقابل نفوذ بودن تصویر فیلمی را تحت‌­الشعاع قرار دهد؟

خیرگی گیرای دوربین با کاوش در سطوح و چین و چروک‌­ها در اشیای بی­‌جان و جاندار، روبه رو شدن با حس خواری و مقاومت در برابر اصلاح تصویری، همگی راه­‌هایی برای درگیر­شدن با ترس شدید از مادی بودن هستند. بعد از یک وقفه چهل ساله در پرداخت سینمای هنری به گفتمان پاکیزگی و کثیفی، این یک تنوع چشم‌گیر محسوب می‌شود بین دلفریبی و درخشش بازتابنده ظاهر سطوح و وحشت درون آنان که زمینه لازم را برای بازخوانی و مقایسه دو فیلم کلیدی فراهم می‌­آورد: کلئو از پنج تا هفت و  مشکل هر روزه.

 

فیلم‌های کلئو از پنج تا هفت  و مشکل هر روزه. کلئو و کٌر: در پسِ پژواک ناآشنای عنوان‌های این دو فیلم و نام‌های شخصیت‌های‌شان، چه موارد مشترکی را می‌توان بین اثر سیاه و سفید وابسته به موج نوی آنیس واردا و اثر خونین کلر دنی که با فاصله‌ی چهل سال از یکدیگر بر روی پرده رفته‌اند، جستجو کرد؟ بین شخصیت زیرکِ کٌرست‌پوشِ فیلم واردا و هیولای خون‌خواه و مخفی کار فیلم کلر دنی چطور؟ استدلال راس در مباحثات مربوط به جامعه‌ی فرانسه پس از جنگ قابل تعمیم به کلیت (بدنه‌ی) این دو فیلم می‌باشد. در فیلمِ کلئو  مدرن‌سازی (نوسازی) و تطهیر و پاکیزگی موارد به زبان نیامده‌ای هستند که در زیر متن فیلم وجود دارند و به تصاویر و موسیقی متن نفوذ می‌کنند و به واسطه‌ی بدن کلئو(شخصیت زن فیلم) تجسم می‌یابند؛ بدنی که ممکن است مبتلا به سرطان باشد اما پاکیزه و کاملا محدود شده است. چهل سال بعد، این ناپاکی بدن، مخاطرات رشد سرسام‌آور و بدون کنترل تکنولوژیکی و رواج سرمایه داریِ مبتنی برسود هستند که در  مشکل هر روزه، به صورت عناصر کلاسیک ایفای نقش می‌کنند. هر دو فیلم در مورد بیماری صحبت می‌کنند، و هر دو اشاراتی گسسته، هرچند مکرر، به میراث ادامه‌دار تاریخ مستعمراتی فرانسه دارند؛ بنابراین یک ارتباط بین بدن‌ها و سیاق فیلم‌ها با بدنه‌ی جامعه و زخم‌های گندیده‌ی تاریخ برقرار می‌شود. در حالی‌که کلئو درباره‌ی ظواهر و (شکست) پنهان‌کاری در مورد بیماری است، در مشکل هر روزه، وحشت موجود در فیلم مجالی برای این نوع ظواهر و محدودیت‌ها باقی نمی‌گذارد و بیماری ناگهان آغاز می‌شود و خون ناشی از آن به شکلی وحشیانه بر روی صفحه پاشیده می‌شود. علی‌رغم سبک و سیاق کاملا متفاوت دو فیلم، هر دو حساسیت مشترک و باروک مانندی را به نمایش می‌گذارند. یک تمایل قابل مقایسه در استفاده از فیلم به عنوان فرمی از ونیتا(توضیح: نوعی اثر هنری سمبلیک (عموما نقاشی) که دلالتی است بر ناپایداری زندگی، پوچی لذت و قطعیت مرگ، که در این آثار اغلب نمادهای ثروت، ناپایداری و مرگ در کنار یکدیگر قرار می‌گیرند)، به منظور نمایش قرابت مرگ و درگیر شدن با تاریخ.

فیلم  کلئو از پنج تا هفت در تابستان سال ۱۹۶۱ فیلم‌برداری شد و در سال ۱۹۶۲ به روی پرده رفت. در زمانی که فرآیند دردناک و خونین انحلال امپراطوری مستعمره‌ای فرانسه در حال شکل گیری بود. چنان که مشهور است دولت فرانسه سیاست سانسور سخت‌گیرانه‌ای در ارتباط با جنگ‌های استقلال و به خصوص در ارتباط با مبارزات الجزایری‌ها برقرار کرد، سیاستی که به طور چشم‌گیری بر روی محصولات سینمایی تاثیرگذار بود. بنابراین در فیلم واردا، اشارات و کنایه‌ها به شرایط سیاسی غیرمستقیم می‌باشند. شخصیت زن فیلم واردا، یک خواننده‌ی پاپ پیرو مد روز است که در ابتدا به صورت یک زن جوانِ درون‌گرا، تصویر می‌شود. کسی که سرمست از موفقیت‌ها، جذابیت و دلربایی خود است و هیجان‌زده از چیزی که راس از آن به عنوان  اشتیاق و میل جدید به سمت سبک‌سری، به سمت تغییر سلیقه در لباس و مد یاد می‌کند. اما آگاهی کلئو نسبت به سرطان، زندگی او را به بحران تبدیل می‌کند. همراه با درک او نسبت به آسیب‌پذیری‌اش، آگاهی فزاینده‌ای نسبت به واقعیت به دست می‌آید. واقعیتی که صدای جنگی که خیلی دور نیست را تشدید می‌کند. بسیاری از تفسیرهایی که در مورد فیلم کلاسیک واردا نوشته شد، این فیلم را به عنوان اثری مبدع و پیشرو معرفی کردند و از آن به عنوان اثری از آگاهی زنانه نوظهور یاد شد و ارجاعات غیرمستقیم فیلم را به شرایط سیاسی- و به خصوص جنگ الجزایر- به عنوان پس زمینه‌ای برای ترسیم  تجربیات زن جوان از خودآگاهی و خودباوری، تصدیق کردند (Hayward 1992; Flitterman-Lewis 1996; Smith 1998; Mouton 2001). بدون شک روشی که فیلم از آن برای ارجاعات سیاسی خود استفاده می‌کند بر اهمیت استعاری بیماری تاکید می‌کند و راه را برای تفسیرهای نمادین باز می‌گذارد؛ مانند جنگ‌های استعماری که همچون سرطان به جان اجتماع افتاده است و در پس چهره ظاهرا بدون تغییر شهر آفتابی پاریس پنهان شده است. همان طور که فلورنس مارتین در تفسیر خود از فیلم به این نکته اشاره می‌کند:

هم سرطان کلئو و هم عزیمت آنتوان به جنگ به هر طریق ناپسند و وقیحانه است. هر دو حکایت از مرگی بالقوه دارند، مرگی که زننده است و مشاهده نمی شود{…} همچون سرطان کلئو، جنگ آن قدرها دور از نظر و پنهان نیست که از دیدگاه فرانسه (و کلئو) نادیدنی است، بلکه در تابستان ۶۱ بسیار مشهود می‌شود.

واردا  به طور جالب توجهی برای نشان دادن اینکه چطور واقعیت، ناخواسته به سطح زندگی خودمحورانه‌ی کلئو  نفوذ می‌کند، به مونتاژ متوسل می‌شود. زمانی‌که زن جوان مسافت طولانی را در شهر سوار بر تاکسی می‌پیماید، شاهد جالب‌ترین ارجاعات به وقایعی هستیم که در زمان استعمار رخ دادند. همان طور که تاکسی از روبه روی گالری مغازه‌ای عبور می‌کند، نیمرخ کلئو در مقابل مجموعه‌ای از نقاب‌های آفریقایی، بر روی شیشه نقش می‌بندد. آشکارا، بر حضور ماسک‌ها از طریق نمای نقطه‌نظر و نمای معکوس تاکید می‌شود و دو کلوزآپ که با شدت و حدت به کلئو و نقطه‌ی دید ما هجوم می‌آورند. لحظاتی بعد دوباره تاکسی در مقابل یک گالری سرعتش را کم می‌کند و دوباره نقاب‌های آفریقایی ظاهر می‌شوند، این بار و علی‌رغم اینکه کلئو سعی در روی‌گردانی و دفع نگاه خیره‌ی خود دارد به شکلِ کلوزآپ‌هایی که به صفحه نمایش حمله‌ور می‌شوند. بلافاصله ماشین توسط گروه جوانی از دانشجویان متوقف می‌شود- جوش و خروش دانشجویان سال اولی با پوششی بالماسکه. یک دانشجوی سیاه‌پوست برای لحظه‌ای مقابل شیشه/کلئو ظاهر می‌شود و زن جوان به سرعت خود را عقب می‌کشد. در ادامه از طریق صدای متن است که اشاره‌های تاریخی راه خودش را به تاکسی گرفتار شده در آن محیط بسته و به درون آگاهی تماشاگر باز می‌کند. راننده رادیو را روشن می‌کند و آگهی‌های بازرگانی به گوش می‌رسد- شامل تبلیغ ویسکی آمریکایی – و همین طور اخبار زنده‌ای که از شورشی در الجزایر و دادگاه محاکمه‌ای در این شهر صحبت می‌کند. همان طور که والری اورپن می‌گوید، چیزی که این خرده ریزه‌های داستانی را- اشارات زودگذری که این قضیه را یادآوری می‌کنند که “هزاران مایل آن طرف‌تر، مردم هر روز در حال جان دادن هستند”- تلخ و زننده می‌کند این تضاد موجود بین محتوای خبر است که به گوش می‌رسد و تصاویر همزمان از “پاریس زیبا، آفتابی، که در آن مردم هر روز خیلی عادی به سر کار می‌روند، سوار اتوبوس می‌شوند و به کارهای‌شان می‌رسند”.

چهل سال بعد، دنی، پاریسِ روشن که همواره موسیقی جز در خیابان‌هایش به گوش می‌رسد (اشاره به فیلم واردا) را به شهری گوتیک تبدیل می‌کند که تصاویر فیلم‌های لویی فویاد و ژرژ فرانژو از پاریس را به یادمان می‌آورد. در مشکل هر رزوه، صدای مالیخولیایی موسیقی تیندراستیکس (بند راک آلترنتیو بریتانیایی) جای موسیقی پاپ و صدای آگهی‌های بازرگانی که ویسکی تبلیغ می‌کنند را می‌گیرد و وحشت از هر تصویر فیلم تراوش و در کوچه و خیابان و در کناره‌های رود سن و در حومه‌ی شهر به خواب فرورفته، کمین می‌کند. در توافق با ویژگی‌های کلاسیک ژانر، داستان ترسناک دنی، داستانی است آشنا در مورد پیشرفت‌های علمی که به خطا رفته‌اند. درام تا حدودی سرسری و مستتر فیلم که به شکلی بیضوی طراحی شده است سرنخ‌هایی را فاش می‌کند که فریب سود و موفقیت، نوعی رابطه‌ی فرانسوی-آمریکایی و پیوند به مستعمره‌ی سابق فرانسه، گویان، را با هم ترکیب می‌کند.  ویروس کشنده‌ای که دو شخصیت اصلی، شین و کٌر، را آلوده می‌کند، ابتدا از گویان شیوع می‌یابد. ظاهرا به دلیل حرص و طمع و جاه‌طلبی است که محقق آمریکایی، شین، اکتشافات همکار فرانسوی‌اش را می‌دزدد و به بیماری آلوده می‌شود و خودش و کٌر، همسر همکار فرانسوی‌اش را به هیولاهایی تبدیل می‌کند که قربانیان خود را فریفته و زنده زنده می‌خورند.

با اینکه دو فیلم جهان‌های کاملا متفاوتی را به نمایش می‌گذارند، اما نوعی از هنر ونیتاگونه را می‌توان در هر دو فیلم در وجود موتیف‌هایی مشاهده کرد که بر بیهودگی سعی و کوشش در مواجهه با فناپذیری انسان تاکید می‌کنند. در مشکل هرروزه، علم، طمع و عشق عواملی هستند که هیچ اثری بر روی پیشرفت بیماری و اجتناب‌ناپذیری مرگ ندارند. در کلئو، واقعیت بیماری و مرگ در ابتدا بهواسطه‌ی وفور اشیا مد روز و آینه‌ها که کلئو در آنها آسودگی غیر‌واقعی و گمراه کننده‌ی خود را می‌یابد- همچون زن جوان در نقاشی‌های قرن شانزده هانس بالدانگ گرین، کسی که برای واردا منبع الهامی برای این فیلم بوده است-موضوعی حاشیه‌ای و فرعی است.

نیز می‌توان از اثری مربوط به دوره‌ای متفاوت در تاریخ نقاشی نام برد که می‌توان از آن به عنوان وجه اشتراک دو فیلم یاد کرد- اثر مشهور مارسل دوشان به نام برهنه‌ای از پله پایین می‌آید، شماره ۲.

کلئو و مشکل هرروزه هر دو دارای سکانسی هستند که در آن راه پله نقش مهمی را در لحظه‌ای قهقرایی ایفا می‌کند. راه پله در فیلم کلئو یادآور اثر دوشان در ترکیب کوبیسم‌گونه‌اش است و استفاده از این المان در مونتاژ به عنوان ابزاری استعاری قابل توجه می‌باشد. در انتهای سکانس افتتاحیه، کلئو را می‌بینیم که به دنبال اطمینان حاصل کردن از آینده‌ی خود با استفاده از فال‌گیری است، اما این صورتک مرگ است که از داخل انبوه کارت‌ها بیرون می‌آید و کلئو  با اضطرابی فزاینده آن مکان را ترک می‌کند. در سکانسی که در ادامه می‌آید شاهد زن جوان هستیم که پس از ترک مکان فال‌گیری، از پله‌ها پایین می‌رود. در اینجا به وسیله هم پوشانی متوالی نماها، پیوستگی مکان-زمان تضعیف و برای لحظه‌ای در عین حال دراماتیک از دست می‌رود، همچنان که لایه‌های زمانی پنهان شده، رفته رفته شکل می‌گیرند تا بی‌طرفی فریبنده‌ی برداشت سینمایی را مختل کند. این عامل اثری که باقی می‌گذارد اثری است دیداری که رد مرگ را در زیر لایه‌ی واقعیت زندگی روزمره نشان‌مان می‌دهد. در ادامه وقتی کلئو به دوست خود می‌رسد در تلاش برای انکار آگاهی از سرنوشت شومِ خود، به دلبستگی‌های فریبنده‌ی همیشگی‌اش مانند آراستگی پناه می‌برد. تصاویر، زن جوان خوش قیافه را در قاب می‌گیرد که با دقت در حال آرایش کردن است. کلاه گیس بلوندی را سر می‌گذارد و لباس چسبی را به سبک آمریکایی می‌پوشد. در حالی‌که تومور ممکن است از درون در حال گسترش باشد و سلول‌هایش را آلوده کند، اما در ظاهر هنوز نشانه بدی وجود ندارد؛ مشاهده‌ی چهره‌ی زیبا و بدن بی‌نقص او در آینه، به کلئو این اجازه را می‌دهد که وجود بیماری را در خود انکار کند.

صحنه‌ی راه پله در فیلم مشکل هرروزه، به دنبال صحنه‌ی مهلک کشتار می‌آید. تاکسی، شین را از میان محله‌ای تاریک و متروکه در حومه شهر به ویلایی می‌رساند که در آنجا کٌر قتل وحشیانه‌ای را انجام داده است. صحنه‌ای که شین بعد از ورود به درون خانه با آن روبه رو می‌شود، هرج و مرجی کامل است. کٌر در بالای راه پله ظاهر می‌شود، با نیم‌رخی که درون سایه تاریک فرو رفته و مایل به سرخی زننده‌ای است. کٌر بلوز کوتاهی (یا پارچه‌ای ) آغشته به خون به تن دارد. همان طور که کٌر از پله‌ها به طرف شین پایین می‌آید، نگاه خیره‌ی دوربین بدون حرکت او را در قاب می‌گیرد و اجازه می‌دهد که وحشت و افتضاح صحنه، صفحه‌ی نمایش را در برگیرد. در فیلمِ کلئو، بدن -بدن شخصیت، بدن فیلم، بدن شهر- محل بازی‌های ظاهری است که از خلال آن دوربین هنرمندانه، امر ترسناک و هولناک را به طور هشداردهنده آشکار می‌کند و از طریق آن، مکررا این ترس و واهمه به سطح و ظاهر چیزها نفوذ می‌کند. نمایش‌ها و بازی‌های سطحی در فیلمِ مشکل هر روزه نیز جز موتیف‌های اصلی به شمار می‌آید که از میان ارجاعات فیلم و کلیشه‌های ژانر مورد تاکید قرار می‌گیرند؛ همانند نمایش دقیق و همراه با جزییات محیط پاکسازی شده‌ی آزمایشگاه، صحنه‌های تکرار شونده‌ی حمام، نمایش کارهای عادی که توسط پیشخدمت‌های زن در هتل محل اقامت زوج آمریکایی صورت می‌گیرد و تاکید بر ژست‌های خاص(برای مثال صحنه بدون دیالوگی که در آن همسر شین به پیشخدمت در تعویض ملافه‌های سفید تختخواب کمک می‌کند ). اما دوربین همچنین تصاویری از خیال‌پردازی‌های شین که در آنها ملافه‌های خونین، بدن زن جوان را در خود می‌پوشانند، نشان‌مان می‌دهد، تصویری که بعدا بازتابش را در ظاهر کر، در صحنه‌ی راه پله می‌بینیم. شیوه‌ی  فیلم‌برداری در مشکل هر روزه، تاثیرات مختلف سینمای خشن (Splatter) را در بر می‌گیرد که بین نگاه خیره یک مشاهده‌گر پنهان، و نزدیکی عطوفت‌گونه به بدن‌ها و تماشای آنها در قالب تکه‌هایی مثله شده و تبدیل شده به توده‌هایی از گوشت و خون، متناوبا در رفت وآمد است. مرز بین فروپاشی درونی و بیرونی؛ ناپاکی‌های خونین مستولی می‌شوند و همان طور که کلوزآپ‌های فیلم تاکید می‌کنند، این ناپاکی و خون از بین نخواهد رفت. قراردادهای ژنریک به دنی این اجازه را می‌دهند که جهانی را بازسازی کند که در آن لایه‌های زمانی و دورانی مختلف با هم همزمان وجود داشته باشند، از اروپای قبل از جنگ گرفته (کوچه پس کوچه‌های تاریک پاریس و خون‌آشام‌های پرسه‌زن) تا دهه‌ی ۱۹۵۰ آمریکا (زن زیبا و خوش لباسِ شین شمایلی مشابه مدل‌هایی دارد که در مجلات دهه‌ی ۵۰ آمریکایی و یا در فیلم‌های هالیوودی آن زمان مشاهده می‌شدند) و زمان حال (دوران پسااستعماری سرمایه‌داری و رقابت‌های علمی پیشرفته). همانند ویروس، ژانر در سرتاسر بدنه‌ی سینمای فراملی منتشر می‌شود و در نتیجه فیلم یک فراخوانی ناکامل از تاریخ خودِ ژانر وحشت را شکل می‌دهد که به تدریج تاریخ‌های مختلفی از ژانر را به یکدیگر ارتباط می‌دهد که به زعم راس روش‌های نوسازی این طرز تلقی را منکوب کرده‌اند.

سوزان سانتاگ در مطالعه‌ی کلاسیک خود، راجع به استفاده‌های استعاری و کنایی از بیماری، مانند سرطان، و روشی که کنایه‌ها می‌توانند درد را به انتزاع تقلیل دهند و آن را به یک عنصر صرف از گفتمان ایدئولوژیک تبدیل کنند، هشدار می‌دهد. با این حال همان طور که نوشتار و فیلم‌سازی اخیر نشان داده است، استعاره‌های بیماری که وجود چنین سردرگمی‌ها و ارجاعات متعدد به آنها را تصدیق می‌کنند، خود را وسیله‌ای قدرتمند برای تثبیت آثار در زمینه تاریخی می‌دانند، به طوری که واقعیت‌های ناخوشایند و سرکوب شده را یادآور می‌شوند. کریستن راس بر اهمیت استعاره از این نظر تاکید می‌کند. او ساخته‌های هنری در دهه‌های ۵۰ و ۶۰ را با نگاهی دقیق و انتقادی بررسی می‌کند؛ آثاری که ظاهرا فرآیند نوسازی(مدرنیزاسیون) سرمایه‌داری را به طریقی منعکس می‌کنند که در آنان بر بیان صاف و ساده و عاری از هرگونه استعاره و صفت و معانی مجازی تاکید می‌شود. به خصوص، او بر سبک نوشتاری آلن رب گریه یکی از پایه گذاران رمان نو، تاکید می‌کند. کسی که استدلال می‌کند که این ” قدرت تزکیه و پاکی نگاه ” است- نگاهی منحصرا ابژکتیو ، منفصل و بی‌طرف – که  زبان را از  “میل قوی به استعاره‌پردازی و آلودگی‌های آن” رها می‌کند. از طرفی آدام لوونشاین در Representation, Shocking، بر قدرت ذاتی در فیلم به ویژه برای بیان دیدگاهی از گذشته که نمی‌توان آن را از حال جدا کرد، تاکید می‌کند. تعریف لوونشتاین از آنچه او  “لحظه تمثیلی” می‌نامد بیان‌گر چیزی است که در این فصل برای نزدیک شدن به آن تلاش شد: واکاوی  افراط‌گرایی نوین در بافت و در متن خودش.  لوونشتاین در استدلال خود “لحظه تمثیلی”  را این گونه تعریف می کند: “یک فرآیند پیچیده از عینیت بخشی {….} یک برخورد تکان دهنده بین فیلم، تماشاگر و تاریخ که در آن ثبت‌های فضای جسمانی و زمان تاریخی گسسته شده و درهم تنیده می‌شوند.

اگر چه بسیاری از فیلم‌های افراطی فرانسوی، در اکتشاف خود در جسم‌ها و بدن‌ها (بدن پرسوناژ و بازیگر و به طور گسترده‌تر بدنه اجتماع و بدنه خود فیلم) به عنوان بدنی که بیمار، مثله‌شده و یا بی‌عفت شده است، راه به خوانش‌های استعاری و تمثیلی می‌دهند، تلاش آنها برای رسیدن به نوعی زیبایی‌شناسی جسمانی، ارتباط دوباره‌ای بین امر استعاری و امر نفسانی و محرک برقرار می‌کند. به همین ترتیب، شوک و هراس به کار رفته در فرم این فیلم‌ها است که گذشته را عینی جلوه می‌دهد و نشان می‌دهد که چگونه زخم‌های گندیده‌ی تاریخ به زمان حال سرایت می‌کنند. همان طور که لوونشتاین اظهار می‌کند:

صحبت از ترس‌های تاریخ یا ترومای تاریخی، در واقع تشخیص این ترس‌ها و هراس‌ها به عنوان زخم‌ها و جراحاتی در کالبد فرهنگ و تاریخ می‌باشد که در بستر تعاریف معمول و سنتی در باب زمان و فضا، سرباز می‌کنند.

نتیجه‌گیری: تاریخ واقعیتی است که در جسم و گوشت  جاری است:

در شماره‌ی اخیر کایه دو سینما، سیریل نیرات فیلم‌های معاصری که توسط کارگردانان الجزایری و فرانسوی ساخته شده‌اند را با یکدیگر مورد مقایسه قرار داده است. نیرات در مورد آثار کارگردانان الجزایری، طارق تقیه و رباح اومر زاییمه می‌نویسد:

فیلم‌های این کارگردانان از کشورهایی می‌آیند که تاریخ در آنها ایده‌ای قدیمی و رو به زوال نیست، اما در عین حال واقعیتی است که در جسم و گوشت جا خوش کرده و زنده است. آیا سینمای کشور ما نیازمند تحولی تاریخی است تا از این بی‌اشتیاقی و بی‌تحرکی که گریبانش را گرفته، بیرون بیاید؟

با توجه به تاریخ پرتلاطمی که این دو کشور از سر گذرانده‌اند، چنین دیدگاه انتقادی راجع به سینمای فرانسه به نظر  موثر اما در عین حال تحریک‌آمیز می‌باشد. در سال‌های اخیر شاهد فیلم‌های پرسروصدا و جنجالی در غالب فیلم هنری در کنار فیلم‌های جریان اصلی بوده‌ایم که در صدد احیا و نمایش دوباره‌ی زمینه‌های تاریخی و سیاسی فرانسه بوده‌اند؛ زمینه‌هایی که کمتر مورد توجه قرار می‌گرفتند و کشمکش‌ها و تعارضات گذشته را با پیامدهای امروزی‌شان ارتباط دادند. پیش‌بینی ظهور مجدد چنین سینمای سیاسی صریحی، که سینمای افراطی نوین فرانسوی نامیده می‌شود، شوکی در سیستم ایجاد کرد. این سینمای نوین در مسیر شگفت‌زده کردن تماشاگر از امکانات فرمال سینمای اکسپریمنتال و ژانرهای افراطی بهره برده است تا استدلال  ” قدرت تزکیه و پاکی نگاه ” را به نفع نوعی نگاه خیره‌ی قابل لمس رد کند و خلاف آن را ثابت کند.

در واقع به عنوان پدیده‌ای که در اواخر قرن بیست و اوایل قرن بیست ویک ظهور کرد، سینمای افراطی پیشنهاد می‌کند این نوع پارادایم که در نظریات راس اتخاذ شده است و مربوط به یک زمینه تاریخی دقیق است، تلالو و پژواکی عمیق را در بافت  سیر تدریجی تغییرات فرهنگی و اجتماعی کشور فرانسه ابقا می‌کند. مدرنیزاسیونی که در اواخر قرن بیست اتفاق افتاد همراه با این تغییرات، نیروی محرکه‌ی خود را در جهت فراموش کردن به کار برد. همراه با ورود تکنولوژی‌های جدید و ورود اینترنت و تبدیل شدن آن به بخشی از زندگی روزمره‌ی دنیای غرب، سوالات پیرامون فرسودگی و رو به زوال رفتن واقعیت جسمانی و سوالات پیرامون بازنویسی تاریخ که در استدلال راس بخش عمده و مرکزی را به خود اختصاص می‌دهند معانی و پاسخ‌های جدیدی را شامل می‌شوند. در دوران پساانسان (توضیح: از جمله مفاهیمی که در مباحثات علمی و آینده‌نگرانه به آن پرداخته می‌شود و به بررسی وجودهایی فراتر از نسل انسان می‌پردازد) بدن می‌تواند از محدودیت‌های گوشت و استخوان رهایی یابد همان طور که فیلم می‌تواند از نشانه‌های پوسیدگی و از بین رفتن تصاویر آنالوگ قدیمی خلاص شود. این بدان معناست که نشانه‌شناسی و زیبایی‌شناسی جسمانی افراط گرایی نوین را می‌توان همچون واکنشی آشوب‌گرانه و نوپا در برابر محرک‌هایی که نامادی‌ و بی‌تن‌کردن پدیده‌ها را نشانه رفته‌اند، دانست.

 

منبع:
این مقاله ترجمه‌ای است از فصل سوم کتابِ زیر:

The New Extremism in Cinema: From France to Europe, Tanya Horeck and Tina Kendall, Edinburgh University Press, 2011