فیلم پن: احیای مردگان زنده؛ پرده‌برداری از کهن‌الگوی زامبی در آثار جرج ای. رومرو

احیای مردگان زنده؛ پرده‌برداری از کهن‌الگوی زامبی در آثار جرج ای. رومرو

 

«و ناگهان با خود فکر کرد حالا من دیگر فردی غیرعادی هستم. عادی بودن یک مفهوم غالب بود، معیار اکثریت و نه معیار یک انسان تنها … دایره‌­­ی کامل. هنگامی که واپسین احساس از دست‌ها و پاهایش رخت برمی‌­بست با خود می‌­اندیشید. دایره‌­ی کامل.» (من یک افسانه‌­ام[۱]، ریچارد متیسن[۲]، ۱۵۹)

حتی برای آن‌هایی که تا به‌­حال هرگز یک فیلم وحشتناک از نوع زامبی ندیده‌­اند صرف اشاره به اسم زیرژانر تصویری مشخص از اجساد بی‌­مغزی را به ذهن متبادر می‌سازد که به‌­دنبال خوردن گوشت تن زندگان هستند و تنها از ناحیه‌­ی سر آسیب‌­پذیرند. همچو تعبیری، البته نه به ­صورت مطلق، با ظهور فیلم‌های بی‌­شماری راجع به آن در آگاهی جمعی دنیای جدید شکل گرفته است. تعریف مذکور مشخصا با ریشه‌های فرهنگی اسطوره­‌ی زامبی تناقض دارد کما این­که در تقابل آشکار با موجودات احیاشده‌­ی بی‌­اختیاری است که در سنت وودو[۳] می‌­بینیم. در حقیقت، زامبی‌هایی که امروزه می‌­شناسیم­ نتیجه‌­ی مستقیم بازتعریف مؤلفی چون جرج رومرو از هویت زامبی‌ها است. این جریان از اثر محوری‌­اش شب مردگان زنده (۱۹۶۸)[۴] آغاز و تا جدیدترین کارش خاطرات مردگان (۲۰۰۷)[۵] ادامه یافته است. رومرو زمینه‌های فوبیای فرهنگی را از ژانر زامبی گرفت و آن را به‌عنوان ابزاری تعاملی برای طرح انتقادات اجتماعی بازتعریف کرد. ضمن این­که قراردادهای ژانری پیش و پس از خود را شدیدا تحت‌تاثیر قرار داد.

این جستار در پی واکاوی سیر تکاملی مفهوم زامبی از پیدایش در متون مذهبی تا تفسیر مجدد آن در دوران مدرن است. پس ابتدا به ریشه‌های اسطوره‌­شناسی زامبی در سنت آفریقایی-کارائیبیِ وودو[۶]و تفسیر -اشتباه- آن در جامعه‌­ی آمریکایی/اروپایی خصوصا از خلال نگاهی به تاثیرات هارور کلاسیک زامبی سفید (ویکتور هلپرین، ۱۹۳۲)[۷] بر آثار پس از خود می‎پردازم. سپس، در متن انقطاع زیرژانر زامبی از پیشینه‌­ی خود و بسط آگاهی آمریکایی از خشونت بصری بی‌­معنایی که همزمان در ویتنام و خود آمریکا در جریان بود، بافت سینمایی و جامعه‌­شناختی‌­ای که شب مردگان زنده در پس­‌زمینه‌­ی آن روی پرده رفت را تشریح می‌­کنم.  سپیده‌­دم مردگان (۱۹۷۸)[۸] دنباله‌­ی موفق شب مردگان زنده را می‎توان ادامه­‌ی منطقی بازبینی و اصلاح گفتمان اجتماعی رومرو دانست. تاثیر مستقیم صورت‌­بندی هستی‌شناختی مجدد او از موجودی به نام زامبی و تاکید بر سویه‌های اجتماعی آن را در ماندگاری و پیشرفت کهن‌­الگوی نامیرایان در نمونه‌های مدرنی مانند ۲۸ روز بعد (۲۰۰۲)[۹] دنی بویل و بازسازی زک اسنایدر از سپیده­‌دم مردگان (۲۰۰۴) خواهیم دید. نهایتا اوج کار رومرو را در سه­‌گانه‌­ی مردگان، یعنی خاطرات مردگان، هم به‌منزله‌­ی بازگشتی به فرم و هم رقیبی جدی برای معیارهای زامبی قرن بیست‌­ویکمی که نشان­‌دهنده‌­ی انسجام، دوام و قابلیت سازگاری آرای مؤلف با تغییرات اجتماعی است، به بحث خواهم گذارد.

پیش از این­که سروقت آثار رومرو برویم لازم است بدانیم بدواً زامبی در فرمی کاملا متفاوت از آن­چه در رسانه‌های مدرن امروزی رواج یافته پدید آمد اما هنوز هم شباهت‌هایی ساختاری میان دیوهای پیش و پس از رومرو دیده می‎شود. قبل از پیدایش مفهوم زامبی چنان ­که از دیوشناسی خاص وودو نشأت می‌­گرفت، ایده­‌ی مردگان زنده در بن‌­مایه‎های روان‌شناسی انسان مطرح شده بود. اشباح، خون‌­آشامان و گولم‌ها همگی از سنن باستانی سرچشمه می‌گیرند و بیشاپ چنین مساله‌­ای را به این گفته‌­ی فروید مرتبط می‎داند که «… برای اغلب مردم اوج امر غیرطبیعی به­‌وسیله‌­ی هر چیزی راجع به مرگ، اجساد مردگان، از گور بازگشتگان، ارواح و اشباح بازتاب می‎یابد» (بیشاپ، ۲۰۰). بنابراین مردگان زنده، به‌مثابه خیالی‌­ترین کهن‌­الگوی هارور، به‌­طرز اجتناب‌­ناپذیری با مفهوم امر غیرطبیعی یا عجایب شناخته‌­شده ارتباط دارد.

این ایده محصول بلافصل آگاهی جهانی نسبت به فناپذیری بشر و ترس از مشاهده­‌ی کسانی است که روزی به‌مثابه محل اشتراک ماده و روح زنده (آشنا) بودند و حالا به مرده (ناآشنا) بدل شده‌­اند؛ ماده‌­ای خالص تهی از آن­چه یونانیان باستان نوئوس[۱۰] توصیف می‎کردند و با اغماض می‎توان آن را به «ذهن»[۱۱] یا «روان» [۱۲] ترجمه کرد اما دقیقا به آن چیزی اشاره می‎کند که شیء را حیات می‌­بخشد.[۱۳]  ذات غیرطبیعی مرگ ترس ما از فناپذیری را تحریک می‎کند اما در مورد مردگان زنده امر غیرطبیعی به سطح وحشتی جمعی برکشیده می‎شود. مرگ گرچه ترسناک است اما اجتناب‌­ناپذیر نیز هست و می‎توان آن را پذیرفت و بدان آشنایی یافت. ولی ایده‌­ی زنده شدن جسدی بی­‌جان به شکل موجودی بیگانه با حالت زنده‌­ی پیشین خود فرآیندی بیگانه‌­ساز را پیش می‎برد که با قوانین طبیعی سر ناسازگاری دارد. از اینرو، در هر فیلم زامبی اغلب لحظه­‌ی رویارویی شخصیت اصلی با جسد احیا شده­‌ی فامیل یا دوست سابقش به‌­منظور بکارگیری در اوج یا یکی دیگر از نقاط محوری پیرنگ فیلم جهت تقویت رابطه‌­ی میان زندگان و مردگان در نظر گرفته می‎شود. به همین خاطر است که باربارا در شب مردگان زنده وقتی برادر زامبی‌­شده‌ی خود را می‌­بیند سرانجام خود را به گله‌­ی دیوها تسلیم می‌سازد یا هلن کوپر وقتی می‌­فهمد دخترش نامیرا شده است «اجازه می‎دهد تا سلاخی‌­اش کنند» (بیشاپ، ۲۰۳). هر دو زن از مقابله به مثل عاجزند چون از ترس قالب تهی کرده‌­اند.

عملکرد امر غیرطبیعی به‌عنوان علت طبیعی ترس از نامیرایان یک خصلت عادی و فراگیر میان انسان‌ها است اما در ژانر زامبی بر آن تصریح نمی‎شود. در واقع، میراث تاریخی زامبی اولیه از اضطراب‌های قومی و اجتماعی شکل‌گرفته پیرامون جامعه‌­ی آفریقایی-کارائیبی‌های ساکن وست ایندیز (کشورهای جزیره‌­ای حوزه‌­ی دریای کارائیب) در اوایل قرن بیستم ریشه می‎گیرد. برده‌هایی که از آفریقا به دنیای جدید آورده شدند داغ ننگ بدویت و اعتقاد به معنویات بدوی قاره‌­ی «سیاه» را نیز با خود به جوامع جدیدشان، به خصوص جزیره‌­ی سیاهپوست‌­نشین هائیتی، آوردند (رودز، ۷۰). استقلال هائیتی در سال ۱۸۰۴ و ظهور ملتی عمدتا سیاهپوست تحت حاکمیت آفریقایی-هائیتیایی‌ها به منشا اضطرابی روزافزون برای اتحادیه‌­ی ایالات برده‌­دار جنوب آمریکا بدل شد (رودز، ۷۰). در نتیجه، درک نادرست از مراسم وودو به‌­خاطر تهیه‌­ی گزارش‌های موهن و تحقیرآمیز درباره‌­ی این آیین و نیز انتشار جزیره‌­ی جادو (۱۹۲۹)[۱۴]، کتاب (غیر)انسان‌­شناختی ویلیام سیبروک[۱۵] که بومیان هائیتی را به بچه­‌کشی و آدمخواری متهم می‎کرد، زمینه‌­ی رواج سوءظن و ترس نسبت به «دیگریِ» آفریقایی-کارائیبی را فراهم آورد (رودز، ۷۲).

به سبب اختلاط واقعیت و خیال در گزارش‌های تهیه شده از آیین وودو جای تعجبی ندارد که چرا هیچ منبع روشنی برای توضیح مفهوم زامبی وجود ندارد. رودز عقیده دارد که این واژه معانی و تلفظ‌های گوناگونی در طول تاریخ داشته است و به بسیاری چیزها از جمله «زومبی» خدای مارها، ارواح از گور بازگشته و ماده­‌ای که در ساخت داروهای جادویی به کار می‌­رفت، اطلاق می‌­شد. ریشه‌­ی این واژه احتمالا به کلمه‌­ی انزومبه[۱۶] در زبان کیمبوندو[۱۷] بازگردد که معادل از گور بازگشته است (بیشاپ، ۱۹۷) اما کتاب توهین‌­آمیز سیبروک بود که برای اولین بار واژه­‌ی مورد نظر را با ایده‌­ی مردگان زنده در فرهنگ آمریکایی پیوند داد (رودز، ۸۱). چه سیبروک را مبدع این ارتباط بدانیم و چه بالذات چنین معنایی از پیش در ریشه­‌شناسی کلمه وجود داشته باشد، بکارگیری این واژه برای توصیف یک روح بازگشته به دنیای زندگان در قامت جسدی متحرک مساله‌­ای بحث‌­برانگیز به شمار می‌­آید اما اهمیت نوشته‌­ی سیبروک در این است که مثل هر دروغ شسته‌­رفته‌­ی دیگری بهره‌­ای از حقیقت در آن نهفته است. ایده­‌ی تبدیل آدم‌ها به زامبی ابداع سیبروک نیست بلکه او از پایه‌­های رمزآلود و جادویی آن به نفع خود بهره جست. مراسم درمان‌گرانه‌­ای در آیین وودو وجود دارد که توسط اقلیتی فوق‌­رمزی از بوکورها[۱۸] یا پزشکان جادوگر به‌جا آورده می‎شود. این مراسم می‎تواند موقتا حالتی شبیه مرگ را شبیه‌­سازی کند (بیشاپ، ۱۹۸) که به‌­طرز جالبی یادآور دارویی است که در رومئو و ژولیت شکسپیر به ژولیت خورانده شد. مصرف­‌کننده‌­ی این دارو را می‎توان زنده به خاک سپرد و بعدا او را از گور درآورده به زندگی‌اش باز گرداند. چنین چیزی بی‌­شک موجب ترسی غیرطبیعی از مرگ زندگان می‎گردد. انتشار گسترده‌­ی این تعبیر اشتباه از پدیده­‌ی زامبی قدمی جدی بود در شکل ­گرفتن چیزی که بدل به اولین فیلم زامبی تاریخ سینما شد؛ زامبی سفید (۱۹۳۲) ساخته­‌ی ویکتور هلپرین که روی علاقه و ترس آمریکایی‌ها نسبت به وودو حساب باز کرده بود.

زامبی سفید مثال بارزی از ذهنیت نخستین ما نسبت به زامبی‌ها است که جزیره­‌ی جادو مبلغ آن بود. زامبی‌های فیلم نشان­‌دهنده‌­ی نمونه‌های مختلفی هستند که سیبروک در کتاب خود از آن‌ها نام برده است. موجوداتی که گرچه بالذات شرور نیستند اما توانایی کنترل اعمال خود را ندارند و برده­‌ی بوکوری هستند که به آن‌ها زندگی دوباره بخشیده و تحت انقیاد خود درآورده است. صحنه‌­ای که مِردِر لوژاندر با بازی بلا لوگوسی روسری مادلین (مج بلمی[۱۹]) را می‌­دزدد نمودی از این سازوکار است. وقتی نیل (جان هرون[۲۰]) و مادلین سوار بر دلیجان از میان مزارع نیشکر عبور می‎کنند از کنار دسته‌­ای از زامبی‌ها رد می‎شوند که در حال کار روزمره در مزرعه هستند و کمترین اعتنایی به دلیجان یا مسافران داخلش ندارند. وقتی لوژاندر به دلیجان نزدیک می‎شود کمی بعد ستونی از زامبی‌ها به دنبالش می­‌آیند. در نهایت راننده‌­ی دلیجان به‌­خاطر آن‎چه زامبی‌ها قادر به انجامش هستند پا به فرار می‎گذارد نه به این دلیل که آن‌ها ذاتا موجودات خشنی هستند. لوژاندر پس از قاپیدن روسری از داخل دلیجان فراری ناگهان بازمی‌­ایستد، زامبی‌ها نیز خشک‎شان می‎زند و تنها زمانی از جای خود تکان می‌­خورند که او راه افتاده و به دنبالش می‎روند. نکته‌­ی مشهود در صحنه‌­ی مذکور این است که شرارتی که بعدا در این فیلم از سوی زامبی‌ها می‌­بینیم امری ذاتی نبوده بلکه اجرای صرف منویات بوکور آن‌ها است. بنابراین شرور راستین در زامبی سفید به­‌طور خاص نه زامبی‌ها بلکه جادوگری است که آن‌ها را مدیریت می‎کند، امری که همزاد ترس فرهنگی از اساس وودو است. انتخاب لوگوسی، بازیگری خارجی برای تصویر کردن یک تهدید خارجی، به‌عنوان ارباب زامبی‌ها آشکارا نشان‌­دهنده‌­ی سودجویی از احساس ترس نسبت به «دیگری» است. با این تفاسیر، هرچند وحشت بنیادین از پدیده‌­ی غیرطبیعی مردگان زنده زامبی سفید را به فیلم‌های رومرو پیوند می‎دهد اما استفاده از عنصر ترس به گونه‌­ای هدفمند در فیلم حاضر به لحاظ ساختاری آن را از فیلم‌های زامبی دهه‌های بعد بیگانه می‌سازد.

در عین حالی که پارادایم قومیت‌­هراسانه­‌ی زامبی سفید پس از آن در فیلم‌های زامبی بسیاری ادامه پیدا کرد اما نحوه­‌ی نمایش زامبی‌ها به‌­طرز اجتناب‌­ناپذیری طی زمان دستخوش تغییر گردید. دندل[۲۱] می‌گوید که فیلم‌های زامبی پس از جنگ نمایان­گر نوعی ابهام در هستی‌شناسی زامبی بود که مرز میان زامبی نشأت گرفته از سنت وودو را با جوانان تحت‌تاثیر مواد مخدر یا مهاجمان مریخی کمرنگ ساخت (همان، ۴). زامبی‌های فضانورد (۱۹۶۸)[۲۲]  فیلم بنجل تد وی. میکل[۲۳]  مثال جذابی برای این سردرگمی در تشخیص هویت زامبی‌ها است که در همان سالی که شب مردگان زنده اکران شد به نمایش درآمد. در زامبی‌های فضانورد حداقل با معیارهای اولیه یا مدرن هیچ زامبی واقعی‌­ای وجود ندارد. این «زامبی‌های فضانورد» در حقیقت سایبورگ‌هایی ساخته‌­ی دست یک دانشمند دیوانه بودند که انرژی‌شان را از نور خورشید تامین می‎کردند و قادر بودند به‌­گونه‌­ای عقلانی بیاندیشند. مثلا وقتی منبع انرژی سایبورگی از بین می‌­رفت از یک چراغ قوه برای جبران آن بهره می‎گرفت. این گولم‌های سایبرنتیک نشانه‌های نادری از آدمک‌های فاسد و آدمخواری داشتند که رومرو در همان سال به دنیا شناساند. تنوع فراوان تفاسیر ارائه شده از این دوره موجب ساده‌­سازی بیش از حد و نیز عدم یکپارچگی در اسطوره‌­ی زامبی شد. امری که هدف رومرو در براندازی درک مسلط از فیلم زامبی را تسهیل کرد. سینماروهای آمریکایی در این دوره هرگز آمادگی رویارویی با تصاویر خشن و لحن به شدت تیره‌­وتار شب مردگان زنده را نداشتند.

با توجه به شهرت فیلم در سرآمدی فیلم‌های زامبی شگفت­‌انگیز است که هیچ ­کجای آن از واژه‌­ی زامبی سخنی به میان نمی‌­آورند. مردگان زنده در برنامه‌های رادیو دیو خوانده می‎شوند ولی قهرمانان فیلم هیچ ­گاه با نام خاصی از آن‌ها یاد نمی‎کنند. روشن است که پس از ۳۴ سال استفاده­‌ی مستمر سینما از واژه‌­ی «زامبی» و ایجاد ابهام در آن، نه مفهوم نخستین زامبی در آیین وودو که صرف ذات مردگان زنده‌­ی بی‌­روح و هراس غریزی ما از آن‌ها توجه رومرو را به خود جلب کرده بود. او با افزودن خصلت آدمخواری و نیز ارائه‌­ی توضیحی علمی (گرچه مبهم) برای احیای مردگان صورت سنتی این دیوها را متحول ساخت. احتمالا من یک افسانه‌­ام، رمان ریچارد متیسن، بالاترین تاثیر را در میان آثار ادبی بر شب مردگان زنده گذاشته باشد. دندل ضمن موافقت با این نظریه رمان را «سراسر منبع الهام فیلمنامه‌­ی جرج رومرو» می‌­داند (همان، ۹۹). برخلاف اقتباس‌های مدرن از پدیده‌­ی خون‌­آشام، من یک افسانه‌­ام با افزودن مفهوم سرایت عفونت از جانداران به یکدیگر جنبه‌­ی رمزآلود زامبی شدن را تقلیل داد. فیلم‌های بعدی بیشتر بر واکنش‌های بیوشیمایی به‌عنوان دلیل احیای مردگان تمرکز داشتند. اما با وانهادن علت زنده شدن مردگان در ابهام بود که رومرو فیلم خود را از دیگر نمونه‌های ژانر مستثنی ساخت. هیچ جادوی وودویی در کار نبود، هیچ دانشمند دیوانه‌­ای در داستان حضور نداشت و هیچ داروی تخدیرکننده‌­ای هم مسئول بروز چنین بیماری همه‌­گیری نبود. همه­‌ی آن چیزی که می‌­دانیم این است که وقتی شخصی می­‌میرد جسدش توسط یک نیروی ناشناس قدیمی نبش قبر می‎شود تا به ­صورت ناخودآگاه زنده شده و از زندگان تغذیه کند و قربانیانش نیز به نوبه‌­ی خود همین سیر را طی نمایند.

غیبت بوکور یا کنترل ­کننده­‌ی زامبی به ­طور جدی منبع ترس را از یک «دیگری» منحوس به دیوهای درنده‌­خو انتقال می‎دهد که هیچ قصد یا انگیزه‌­ای جز قتل و خوردن گوشت تن زندگان پس پشت اعمال آن‌ها متصور نیست. اگر فرض کنیم این اتفاق پیامد انعکاس پرتوهایی از سطح سیاره زهره باشد که ماهواره‌­ای از رده خارج به سوی آن گسیل داشته است، در نتیجه تنها دلیل این مساله منشئی کاملا مادی دارد و خبری از یک برنامه‌­ی از پیش ­تعیین‌­شده یا انتقام­‌گیری شخصی در میان نیست. احیای مردگان در شب مردگان زنده رخدادی عالم­‌گیر است و هرکسی می‎تواند مظنون به دست داشتن در آن باشد. زامبی‌ها الزاما عجیب و غریب نیستند بلکه اشباحی از ساکنین شهر‌های دورافتاده هستند، کسانی که هم آشنا به نظر می‎رسند و هم مطلقا ناشناس. پدیده‌­ی زامبی با علتی نامعین و گستره­‌ای فراگیر تصویری از آخرالزمان، روز داوری یا دست­کم دورنمایی سیاه و متعفن از «رستاخیز مردگان» را به ذهن متبادر می‌سازد. اما اگر به راستی روز داوری در شب مردگان زنده فرارسیده باشد همچون زامبی سفید فناپذیری «دیگران» را قضاوت نمی‎کند بلکه موضوعِ داوری فناپذیری خودمان است.

اخلاقیات انتقادی خودشناسانه‌­ی شب مردگان زنده را می‎توان از اثرات جانبی من یک افسانه­‌ام قلمداد کرد. رمان حول شخصیت رابرت نویل می‎گردد. او پس از شیوع یک اپیدمی ویروسی که قربانیانش را به جانوران شریر شبه‌خون­‌آشامی بدل می‎کند، آخرین انسان زنده در محدوده‌­ی لس‌­آنجلس به شمار می­‌آید. آن‌ها شب ­هنگام برای شکار او که در خانه‌­اش سنگر گرفته است از خواب مرگ برمی­‌خیزند. علی‌رغم دیگر داستان‌های خون‌­آشامی من یک افسانه‌­ام تمرکز خود را چندان متوجه کشمکش میان زندگان و نامیرایان نساخته که بر انزوا و ملال ناگزیر نویل. او به امید یافتن راه بهتری برای مبارزه با اشرار داستان، خود را وقف جست‌­وجوی دانش نهفته در پس بیماری خون‌آشامی کرده و بدین ترتیب موفق می‎شود از چاه الکلیسم و بی­‌انگیزگی نجات یابد. نویل با آزمایش نظریاتی که از کتاب‌های پزشکی به عاریت گرفته و نیز دانش تجربی­‌ای که از پیش اندوخته (بیزاری از سیر، بی‌­دفاعی در برابر نور آفتاب) در ظل امنیت روشنایی روز روش‌های مختلفی را برای کشتن نامیرایان می‌­آزماید. در پایان کتاب فاش می‎شود که گرچه او مطمئن است دارد دنیا را از لوث وجود خون­‌آشامان پاک می‎کند، در حقیقت تنها اسطوره‌­ی خون‌­آشامان را وارونه کرده است. این نویل است با تبدیل شدن به «شبحی ناپیدا که تنها ردی که از خود باقی می‎گذارد اجساد بی‌­خون عزیزان آن‌ها (خون‌­آشامان) است» (متیسن، ۱۵۹) در مورد شبیخون زدن و کشتار اعضای جمعیتی که حالا اکثریت جامعه را تشکیل می‎دهند دچار تردید می‎گردد. من یک افسانه‌­ام بر مدار دیدگاه سنتی به معادله‌­ی مطلق خودِ خیر و دیگری شر باقی نمی‌­ماند و در عوض به استقبال نسبیت شر می‎رود. در خلال قسمت اعظمی از کتاب خواننده با نویل همذات‌­پنداری می‎کند چون قادر است با او این‌­همانی کند، چون می‎تواند به ­خاطر همسانی نژادی با او آشنایی پیدا کند. اما در پایان ولو این­که در تمام مدت خون­‌آشامان را دیگری پنداشته باشیم، پی می‌­بریم که «عادی بودن مفهومی ساخته‌­ی دست اکثریت است» (همان، ۱۵۹). خون‌­آشامان، برعکس، نویل را به چشم یک «دیگری» مشکوک می‌­نگرند، کما این­که کاملا حق دارند. او در چرخش کنایی منطق داستان به افسانه‌­ی خون‌­آشامِ خون‌­آشامان بدل می‎شود بنابراین آن آشنایی‌­ای را که او در خود می‌­یابد به طرزی آینه‌­وار بازتابی است از همان ناآشنایی که در خون‌­آشامان می‌­بیند.

شب مردگان زندهبه‌مثابه یک نقد اخلاقی خودشناسانه که در انتهای دهه ۱۹۶۰ و میانه­‌ی جنگ ویتنام و جنبش حقوق سیاهپوستان روی پرده رفت احتمالا از فضای قطبی شده‌­ی جامعه در زمان جنگ نیز بهره گرفته باشد. بر خلاف جبهه‌­گیری متحد مردم در زمان جنگ جهانی دوم، آگاهی جمعی اواسط دهه‌­ی ۱۹۶۰ آمریکا به ­دلیل مواجهه با تصاویر خشونت‌­آمیزی که هم از خط مقدم و هم از خاک خودی به چشم می‎خورد حالا دیگر یک صدا بر درستی اِعمال خشونت در خاک بیگانه صحه نمی‌­گذاشت. در حالی که بی‌­شمار کسان از هر دو طرف در جنگ جان خود را از دست دادند، مستندات بی‌رحمی‌های آمریکاییان سفیدپوست علیه جامعه‌­ی سیاهپوستان نشان داد که آمریکایی‌ها درست مثل «دیگری»‌های کمونیست‎شان مستعد انجام اَعمال خشونت‌آمیز غیرقابل ­توجیه هستند. مقابله‌­ی خشن پلیس با جوانان معترض نیز به نوبه‌­ی خود مردم را با قساوت کسانی آشنا ساخت که ادعا داشتند جنگ ویتنام را به‌خاطر دفاع از آن‌ها به راه انداخته‌­اند. مطلق‌­گرایی اخلاقی رفته‌­رفته از نظرها محو و آرمان رویای آمریکایی به­ تدریج بدل به کابوس شد. تا حدود زیادی مثل رابرت نویل و دیوهای انسان­‌خواری که روزگاری برای خود شهروندان قانون­مندی بودند آمریکاییان هم به آن «دیگری» بدطینت نهفته در لایه‌های پنهان وجود خود پی بردند. بیشاپ ضمن اشاره به تشابهات میان پروتاگونیست‌ها و آنتاگونیست‌ها در شب مردگان زنده می‌گوید: «بِن تقریبا به اندازه‌­ی خود زامبی‌ها خشن و غیرمنطقی است» (همان، ۲۰۴). اگر ترس می‌­توانست هرکدام از پروتاگونیست‌های زنده را به جرگه‌­ی نامیرایان درآورد و مسبب گسترش بی­‌اعتمادی در میان پناهندگان آن خانه‌­باغ پنسیلوانیایی شود در نتیجه بحران بی‌­اعتمادی در هر خانه‌­ی آمریکایی به ­صورت بالقوه امکان بروز داشت.

در مستند کابوس آمریکایی (آدام سایمون، ۲۰۰۰)[۲۴] تام گانینگ می‌گوید نوع وحشتی که از مواجهه با آدمخواری گروهی از موجودات دیومانند به ما دست می‎دهد شب مردگان زنده را از معاصران خود جدا می‌سازد. به اعتقاد او آدمخواری به گرایش والدین در بیان ستایش خود از فرزندان‌­شان با وانمود کردن به «خوردن آن‌ها» نظر دارد و این در ذهن بچه‌ها به‌مثابه تعبیر دقیق‌­تری از این­که یک غریزه‌­ی بنیادین در چنین حالاتی والدین را به خوردن فرزندان خود وادار می‎سازد، ثبت می‎شود. من ترجیح می‎دهم به نفع یک تحلیل هستی‌شناسانه‌­تر از دیدگاه‌های روانشناختی فاصله بگیرم. چنان ­که پیشتر اشاره کردم، مرگ خود بذر ترس را در اندیشه‌­ی مادیت یا فناپذیری ما می‌کارد. ما از غیاب روح و از فقدان هویت سوبژکتیوی (ذهنی‌­ای) می‌­ترسیم که بر هر فرآیند روانی مقدم است. دقیقا به همان دلیلی که ما از زامبی‌ها به ­خاطر ادامه‌­ی وجودشان در کالبدی کاملا مادی که به ­وسیله­‌ی پست‌­ترین غرایز به حرکت درمی­‌آید متنفریم خود از دچار شدن به چنین وضعیتی وحشت داریم. زامبی‌ها نه فقط با کشتن روح­شان بلکه با آدمخواری به ما نشان می‎دهند که آن‌ها نیز همان ­طوری به ما نگاه می‎کنند که ما به آن‌ها: چیزی که بیش از یک توده‌­ی گوشت و خون نیست. این دیوها طوری ما را از هم می­‌درند که ما حیوانات را. آن‌ها قوه‌­ی شناخت و آگاهی ما را به رسمیت نمی‌­شناسند و این به ما یادآوری می‎کند که با هر حیوان یا گیاه دیگری برابریم، نه کمتر نه بیشتر. شب مردگان زنده با تداعی عکس‌های خبری رقت­‌انگیز از سربازان مثله‌­شده در میدان جنگ و بی‌­شمار سربازان وظیفه‌­ای که خوراک ماشین جنگ می‎شوند، خاک خودی را نشانه می‎رود.

اینجا با فیلم زامبی‌­ای طرفیم که گفتمان اخلاقی برآشوبنده‌­تری از آثار ماقبل خود را در پیش گرفته است و از فیلم‌های پروپاگاندایی که زامبی‌ها را به‌عنوان سمبل تهدیدات اردوگاه چپ یا خطرات مصرف مواد مخدر به تصویر می‌­کشیدند، پیچیده‌­تر است. شب مردگان زنده از بی‌­اعتنایی به عنصر فرهنگ در سنت فیلم زامبی خودداری کرده تا به کیفیتی درون‌­نگرانه‌­تر دست یابد، اثری که به شهادت همگان یک شاهکار است. دندل، رومرو و شب مردگان زنده را صاحب جایگاهی رفیع می­‌داند: «رومرو شکسپیر فیلم زامبی و این هملت اوست» (همان، ۱۲۱). بالشخصه با قیاس دندل مخالفم. رومرو قطعا استاد سینما و بوکور فیلم زامبی مدرن است اما حمله­‌ی شب مردگان زنده به غرور آمریکایی و دستان خون­‌آلودش بیشتر با مکبث همخوانی دارد تا هملت. تصمیم­‌گیری درباره­‌ی این­که آیا شب مردگان زنده اوج کار رومرو است یا نه واقعا کار دشواری است اما اگر قرار بود همه­‌ی فیلم‌های مجموعه‌­ی مردگان را با آن بی‌قراری اگزیستانسیالیستی حاکم بر هملت مقایسه کنم دنباله‌­ی شب مردگان زنده یعنی سپیده‌­دم مردگان انتخاب من بود.

یازده سال طول کشید تا رومرو بتواند به ژانر زامبی، ژانری که یک دهه پیش خود آن را احیا کرده بود، بازگردد. در این فاصله چشم‌­انداز سینمایی و اجتماعی به کلی دگرگون شده بود. جنگ ویتنام به پایان رسیده و شب مردگان زنده با تاثیرگذاری مستقیم بر بیش از ۳۰ فیلم در سرتاسر اروپا و آمریکای شمالی طی مدتی کمتر از یک دهه موجب شکل‌­گیری زیرژانر زامبی شده بود (دندل، ۷). رومرو این بار با شیوع نوعی از مصرف­‌گرایی پوچ، خاص حومه‌­ی شهرهای آمریکا، درافتاد و بدین ترتیب اصالتی را که به این ژانر بخشیده بود اعاده کرد. همگام با هجوم سیل خروشان جمعیت به مجتمع‌های تجاری گویی سپیده‌­دم مردگان نیز در همراهی با این حرکت خانه‌­باغ فیلم قبلی را رها ساخته و پناهگاه انسان‌ها را به -مجتمع تجاری- مونروویل مال منتقل کرده است.

همان­ طور­که در شب مردگان زنده هویت زامبی مجددا صورت­‌بندی گردید، در سپیده‌­دم مردگان نیز تکامل مشهودی در روش تصویرسازی جامعه‌­ی نامیرایان مشاهده می‎شود. در حالی که شب مردگان زنده به لحن سرد و بی‌رحمانه‌­اش مشهور است رومرو رگه‌هایی از کمدی را به دیوهای سپیده­‌دم مردگان تزریق کرد. زامبی‌ها همچنان همان شیاطین تنبل، کودن و آدمخواری هستند که در اولین قسمت مجموعه‌­ی مردگان دیدیم اما در دنباله‌ها فقدان تعقل در این موجودات به رومرو اجازه می‎دهد تا با آن‌ها طوری رفتار کند که پسربچه‌­ای ذره‌­بین‌­به ­دست با مورچه‌ها. یک زامبیِ تنها هیچ­ گاه تهدید خاصی تلقی نمی‌­شود کما این­که در برخی صحنه‌ها راجر و پیتر از میان توده­‌ای از آن‌ها می‌­لولند و هرکدام که حرکتی تهدیدآمیز انجام دهد به­ راحتی از سر راه خود برمی‌­دارند. احیانا ابزوردترین صحنه­‌ی فیلم وقتی است که پیتر و راجر ابتدا داخل مال شده و طی یک عملیات بزن‌­دررو برای به ­دست آوردن لوازم مورد نیازشان کل وسایل برقی و مکانیکی مال از جمله موزاک[۲۵]  آن را راه می‌­اندازند که فضای مجتمع را پر می‎کند از صدای سرخوشانه‌­ی ویولن و سوت‌هایی گاه‌­وبی‌گاه. مونتاژ تداومی را هرجایی می‎توان انتظار داشت جز در یک فیلم هارور آن هم وقتی زامبی‌ها دارند به ­طرز احمقانه‌­ای در گوشه کناره‌ها تلوتلو می‎خورند، با همدیگر برخورد می‎کنند، روی زمین می‌­افتند و از حرکت پله‌­برقی‌ها شگفت‌­زده می‎شوند. باورش سخت است که این دلقک‌های دست‌­وپاچلفتی همان هیولاهایی باشند که کمی پیشتر گلوی آدم‌ها را از هم می‌­دریدند و دست و پای آن‌ها را از تن جدا کرده گوشتش را می‎خوردند. رومرو بالاخره در جایی کات می‎زند تا تصویر کله‌­ی آویزان یک مانکن زن را کنار تصویر یک پرستار زامبی سرگردان بگذارد و این موجود غیرمعمولی شبه‌­انسانی را به جسمی خنثی همچون مانکن تقلیل دهد. به علاوه، در صحنه‌­ی پایانی، کشتار دسته‌­جمعی نامیرایان به‌­وسیله‌­ی دارودسته‌­ی موتورسواران بلیدز اند اسلج[۲۶]  فیلم را به سمت کمدی اسلپ‌­استیک جوانانه‌­ای می‌­برد که گویی قرار است در پایان با پاشیدن آب معدنی و پرتاب کیک به سروصورت یکدیگر به اتمام برسد. گرچه فیلم اصلا خالی از لحظات وحشت‌­انگیز و خون‌بار نیست اما رومرو با گنجاندن فصول کمیک در خلال فیلم روند خلل­‌ناپذیر هارور در فیلم زامبی را به چالش کشیده و از این راه یک بار دیگر ژانر را ارتقا می‌­بخشد.

گرچه  سپیده‌­دم مردگان به جهت میان‌­پرده‌های کمدی­‌اش برجسته شده اما پرده‌­ی چهارم آن نیز که ماجرای مفصل مسدود ساختن ورودی‌ها توسط گروه آدم‌های فراری و کشتار مابقی زامبی‌ها را روایت می‎کند، شایان توجه است. سکانس مذکور در واقع یک نمایش درخشان ۲۵ دقیقه‌­ای است بدون حتی یک بار مواجهه با زامبی‌ها؛ موجوداتی که بیشتر خطراتی ناپیدا محسوب می‎شوند تا تهدیداتی مستقیم همچون آدمخواران شب مردگان زنده. گروه فراری‌ها که سالم و سرحال داخل یک مجتمع تجاری امن پناه گرفته‌­اند، به همه‌­ی اجناس موجود دسترسی دارند و تا جایی که می‎توانند از آن‌ها استفاده می‎برند. مقدار بسیار زیادی پول از بانک برمی‌­دارند، بدون هیچ تردیدی خرید می‎کنند، با غذاها و پوشاک آنچنانی یک زندگی شاهانه راه انداخته‌­اند و انباری مخفیگاه خود را به چیزی مثل تبلیغات ایکیا بدل کرده­‌اند. با این حال، جزیره­‌ی امنی که آن‌ها برای خود ساخته‌­اند سرابی بیش نیست و بدتر شدن حال راجر به سبب زخم ناشی از گازگرفتگی توسط زامبی‌ها تاکیدی است بر این وضعیت ناپایدار.

این­که زامبی‌های رومرو ذاتا موجوداتی تمثیلی‌­اند بر کسی پوشیده نیست. در مورد اخیر آنان نمادی از طبیعت بی­‌روح مفهوم پوچ مصرف‌­گرایی هستند. این استعاره وقتی ملموس‌­تر می‎شود که زامبی‎ها را دقیقا در مقام مصرف‌کنندگان پوچ‌­گرای کالا (گوشت انسان) در نظر بگیریم. فساد فزاینده­‌ی بدن راجر در جریان تبدیل او به یک نامیرا مشابه فساد اخلاقی خود گروه است. تدوین سکانس مربوطه به عجولانه‌­ترین شکل ممکن این قضیه را لو می‎دهد و رومرو بدون نگرانی خاصی درخصوص پیشرفت روایت یا روابط علت و معلولی از این صحنه به صحنه‌­ای از شادی سبکبارانه‌­ی شخصیت‌ها کات می‎زند. اما هر کات ناهمزمان در میان فضاهای گسسته نشان­‌دهنده‌­ی تصاویر سطحی شادی‌های گذرانی است که ابتدا با موسیقی پیروزمندانه‌­ای شروع و هرچه پیش می‎رود بیشتر و بیشتر با احساس تشویش و آشفتگی همراه می‎شود. در صحنه­‌ی کوتاهی که توپ تنیس پیتر به سقف برخورد کرده و داخل محوطه‌­ی پارکینگ طبقه‌­ی پایین می‌­افتد ناگهان با گله‌­ای از زامبی‌ها رودررو می‎شویم. آن‌ها زمانی که گروه فراری‌ها داشتند به دور از قیامت زامبی‌ها از خوشی‌های پرشمار مخفیگاه دنج‌­شان لذت می‌­بردند در آن نقطه تجمع کرده بودند. این نشان می‎دهد که زندگان مرده حتی در لحظات ایمنی و آرامش هم حضور مستمری دارند. استفاده‌­ی کنایی از سبک در بستر فیلم هارور به فاصله­‌گذاری میان تماشاگر و هراس‌های جهان  سپیده‌­دم مردگان یاری می‎رساند و با ایجاد همچو وقفه‌هایی در جریان ممتد تنش‌­زایی داستان به آن‌ها اجازه می‎دهد تا به ­جای غرق شدن در حمام خون هارور به خوانشی از ماجرا مطابق بیماری‌های زندگی مدرن برسند. در  سپیده­‌دم مردگان نیز مثل باقی فیلم‌های زامبیِ رومرو تمرکز داستان بر نامیرایان آدمخوار نیست بلکه محور اصلی آن مبتنی بر تجربه­‌ی انسانیت از مرگ زندگان است. فرم سینمایی غیرمعمول رومرو برای عملی ساختن چنین امری ضروری است. با این همه، طبق گفته‌­ی خود رومرو، این مردگان زنده­‌ی خیالی در حقیقت خود «ماییم … مردگان زنده ما هستیم» (مستند کابوس آمریکایی).

در دو فیلم اخیر و قسمت سوم مجموعه، روز مردگان (۱۹۸۵)[۲۷] ، رومرو در نیمه­‌ی دوم قرن بیستم دو بار فیلم زامبی را نوسازی کرد و بدین ترتیب عناصر سبک شخصی او در آناتومی عمومی فیلم زامبی مدرن جای گرفت. سی سال پس از اکران شب مردگان زنده هنوز هم ایده‌های آخرالزمانی، آدمخواری‌های سبعانه، وفاداری به توضیحات علمی برای احیای مردگان در مقابل توجیهات رمزی و استعاره‌های کنایه­‌آمیز اجتماعی، در اعقاب ژانر زامبی مدرن به چشم می‎خورد. فیلمی مثل ۲۸ روز بعد (۲۰۰۲) را در نظر بگیرید. موفقیت بزرگ آن یادآور تجدید حیات یک ژانر نیمه‌جان توسط شب مردگان زنده است، امری که بر تداوم تاثیر دیرپای رومرو صحه می‎گذارد.

بویل با شروع از یک بریتانیای آخرالزمانی و نمایش کلاستروفوبیک (تنگناترسانه) واپاشی خانواده­ای تحت‌تاثیر تشعشعات اتمی نه­ تنها فرمول روایی نضج‌­یافته در سه‌­گانه‌­ی مردگان که روش‌­شناسی خاص رومرو را نیز به خدمت گرفت. عین شب مردگان زنده که زامبی‌ها شباهت اندکی به اخلاف خود در آیین وودو داشتند، بویل هم به همان اندازه با پرهیز و بی‌­اعتنایی نسبت به سنت با مخلوقاتش رفتار کرد. زامبی‌های او مثل هر زامبی دیگری از خصوصیات ویژه‌­ی نژاد خود ازجمله غریزه‌­ی گوشت‌خواری و ظاهری (پوست و پوشاک) مندرس برخوردارند اما دو تفاوت برجسته نیز دارند: آن‌ها نه مردگان زنده بلکه انسان‌هایی هستند که توسط توحشی فراگیر به مصرف رسیده‌­اند؛ و تلوتلو نمی‌­خورند بلکه به ­طرز خوف­‌انگیزی می‎دوند. بویل با سرعت دادن به زامبی‌های خود فصل جدیدی در تکامل زامبی‌های سینمایی گشود. این­جا دیگر خبری از آن آدمک‌های متحرک رقت­‌انگیز و بعضا کمیک سپیده‌­دم مردگان نیست، «عفونت‌­زدگان» در ۲۸ روز بعد تهدیدی به ­شدت فوری و البته سریع‌­تر به حساب می‌­آیند. به همین ترتیب، گفتمان اخلاقی فیلم بازتابی است از جهشی به جنبه‌های بی‌­واسطه‌­تر اخلاقیت در سطح بینافردی.

پس از موفقیت ۲۸ روز بعد فیلم‌های زامبی دیگری همچون سپیده‌­دم مردگان (۲۰۰۴) و روز مردگان (۲۰۰۸) ساخته شدند که گرچه تاکید خاصی بر هجو سیاسی-اجتماعی نداشتند اما زامبی‌های سریعی داشتند. علی‌رغم وفاداری فیلم بویل به ساختار استعاری مورد استفاده‌­ی رومرو به نظر می‎رسد با در محاق فرو بردن بنیان‌های تمثیلی -پیشین- زامبی‌ها بیش از هر چیزی جدیت آنان را تحت‌­الشعاع قرار داده باشد. با شتاب دادن به ریتم صحنه‌های درگیری میان زندگان و مردگان دیگر شخصیت‌ها هیچ زمانی برای بروز ایدئولوژی‌های خود­شان ندارند و در عوض به واکنش‌­گر‌های صرفی فروکاسته می‎شوند که تنها کارشان پاسخ گفتن به تکانه‌ها است. این جهش ساختاری در زیرژانر زامبی نشانه‌­ی حرکت از هجو اجتماعی به سوی افراط­‌گرایی خون‌بار بود، طوری که این بار زامبی‌ها در مرکز توجهات قرار گرفتند. به ­دلیل بهبود فیزیولوژیکی زامبی‌ها تهدید فردگرایی انسان به تدریج زیر سایه‌­ی خطر فزاینده­‌ی نامیرایان محو شد. دیوهای دست‌­وپاچلفتی رومرو که دیگر می‌­رفتند تا به جمع عتیقه‌ها بپیوندند با شیاطین سریع‌­العملی جایگزین شدند که اشتیاق شدیدی به بلعیدن گوشت تن زندگان داشتند. اما مثل همیشه برای رومرو این هم فاز دیگری از سینمای زامبی بود که می‌­بایست از قراردادهای آن عبور کند.

آخرین تکمله‌­ی رومرو بر سه‌­گانه‌­ی مردگان[۲۸]  یعنی خاطرات مردگان (۲۰۰۷) -که پس از قسمت چهارم، سرزمین مردگان (۲۰۰۵)[۲۹] ساخته شد- در مغایرت با مد زامبیِ سریع خود را از معاصرانش جدا ساخت. خاطرات مردگانبه نوعی بازگشت به ساعت صفر یا نقطه‌­ی آغاز همه‌­گیری زامبی، رجعتی به فرم و تجدید حیات زامبی‌های دست‌­وپاچلفتی فیلم‌های پیشین رومرو در آستانه­‌ی مرگ بود. جذاب‌­ترین نکته درباره‌­ی نگاه تحقیرآمیز خاطرات مردگان به فرمول جدید فیلم‌های زامبی این است که رومرو با رجوع به سنت‌های پیشین زامبی قراردادهای مدرن ژانر مبنی بر این­که در یک فیلم زامبی خوب باید تهدید نامیرایان فوریت بیشتری داشته باشد را برآشفت. رومرو در خاطرات مردگان عینا مانند دنی بویل که در فیلمش از مدیوم دیجیتال برای درآوردن یک لحن رئالیستی شبه‌­مستند استفاده کرده بود، با بهره‌گیری از دوربین عموما سوبژکتیو (ذهنی) و زنده کردن آن قرابت خاص شب مردگانزنده به «مردم معمولی در چشم­‌اندازهای عادی» ایده­‌ی مزبور را به قلمروی هارور واقع‌­نما[۳۰] گسترش داد (بیشاپ، ۲۰۳). رومرو به­‌واسطه‌­ی گنجاندن دوربین سوبژکتیو در روایت باب نقد خودشناسانه و فوریت ناشی از نزدیکی مدیوم به واقعیت -و نه نزدیکی تهدید زامبی به شخصیت‌ها- را گشود.

داستان خاطرات مردگان مثل فیلم‌­درفیلمی است که از دید اول شخصی که همان شخصیت فیلم‌­بردار، جیسون (جاشوا کلوز)، باشد و گفتار متن دوست‌­دخترش، دبرا (میشل مورگان)، روایت می‎شود. سوبژکتیویته‌­ی دوگانه‌­ی صدای راوی کار رومرو را در ترکیب فاصله­‌گذاری مأخوذ از سپیده‌­دم مردگان و واقعیت بلاواسطه‌­ی فیلم‌های زامبیِ متأخر هموار می‌سازد. ما به درون واقعیت تصاویر پرتاب می‎شویم. در حالی که می‌­دانیم این تصاویر عمدا به شکلی خام و دست‌­نخورده برداشته شده‌­اند. استفاده­‌ی مینیمال از تدوین در یک فیلم هارور ما را به یاد آن تئوری بازنی درخصوص رئالیسم شدت‌­یافته به میانجی برداشت بلند می‌­اندازد. با این وجود، بکارگیری گفتار متن و تصاویر خام که هر صحنه‌­ای را به دو بخش جداگانه (داستانی-مستند) تقسیم می‎کند در جریان رئالیسم مذکور وقفه پدید می‌­آورد و خودشناسی فاصله‌­گذاری‌­شده را جایگزین این رئالیسم فریبنده می‌سازد. به علاوه، این حقیقت که دوربین دقیقا نمایان­گر نقطه‌­نظر شخصیت(ها) است و گفتار متن آشکارا به ­طور مستقیم تماشاگر را خطاب قرار می‎دهد گواه این است که دغدغه­‌ی اصلی رومرو در فیلم‌هایش ابتدا مسائل روشنفکرانه و انسانی است. خاطرات مردگان هم با تاکید بر روال شب مردگان زنده چنین دغدغه‌هایی درباره‌­ی ژانر زامبی دارد و آن‌ها را در رابطه با موضوعاتی مانند بیناسوبژکتیویته و رسانه‌های همیشه‌­حاضر، به ­جای آگاهی توسعه‌­یافته از ذات خشن انسان، در چارچوبی مدرن دیگر بار صورت‌­بندی می‎کند.

در نهایت شاید عجیب به ­نظر برسد که برای موضع‌­گیری علیه یک جریان جدید به فرم کلاسیک آن رجعت کرد اما تیزبینی مؤلفانه‌­ی جرج رومرو و وزن او در زیرژانر زامبی چنین امری را ممکن می­‌سازد. رومرو به‌­وسیله‌­ی خشونت منزجرکننده‌­ی شب مردگان زنده شالوده‌­ای ناگسستنی برای ژانر زامبی پی‌­ریزی کرد که رمزگرایی وودو را در مفهوم زامبی برانداخت و فرم جدیدی برای آینده‌­ی سینمای زامبی پدید آورد. شب مردگان زنده سنگ بنای چیزی را گذاشت که امروزه ما به‌عنوان زامبی می­‌شناسیم و  سپیده‌­دم مردگان گفتمان اجتماعی هجوآمیزی را که خلفش بنا نهاده بود به نحو احسن متبلور کرد. گرچه تاثیرات رومرو در طول زمان دستخوش تحول و تکامل شد رویکرد عقلانی و تمرکز او بر شرایط ملموس و علمی احیای مردگان در بازتعریف دنی بویل از ژانر دوباره رخ نمود. اما با همه­‌ی خلاقیت‌هایش پیدایش زامبی‌های دونده خیلی زود به یک قاعده بدل شد و زمینه را برای ظهور یک دیدگاه ضدقراردادی و پذیرش نگاهی شخصی‌­تر به فیلم زامبی فراهم آورد. ولو این فرصت به جهشی جدید در اسطوره‎ی زامبی نیانجامید اما خاطرات مردگان نمودی از اصالت و آشوب­‌طلبی مهارناپذیر رومرو در قبال سینمای زامبی است. امری که در کار او مرکزیت دارد، همچنان الهام­‌بخش است و قواعد این زیرژانر را به چالش می‌­طلبد. به ­قول متیسن سبک رومرو قطعا چرخه­‌ی خود را کامل کرده است.

 

منابع:

Bishop, Kyle. “Raising the Dead: Unearthing the Nonliterary Origins of Zombie Cinema”. Journal of Popular Film & Television 33.4 (2006): 196-205.

Dendle, Peter. The Zombie Movie Encyclopedia. Jefferson, NC: MacFarland & Company, Inc., 2001.

Matheson, Richard. I Am Legend. 1954. New York: Tom Doherty Associates, LLC., 2007.

Rhodes, Gary D. ??White Zombie??: Anatomy of a Horror Film. Jefferson, NC: MacFarland & Company Inc., 2001.

The American Nightmare. Dir. Adam Simon. Perf. George Romero, Tom Gunning, John Carpenter, Wes Craven, Tobe Hooper. Minerva Pictures, 2000.

 

پی‌نوشت:

[۱] I am Legend

[۲] Richard Matheson

[۳] توجه داشته باشید، وودو یک اسم غربی بی­‌معنا برای نامیدن این آیین است.

[۴] (Night of the Living Dead (1968

[۵] Diary of the Dead (2007): لازم به ذکر است آخرین فیلم رومرو بازمانده‌­ی مردگان (۲۰۰۹، Survival of the Dead) است که در زمان نوشته شدن این مقاله ساخته نشده بود.-م.

[۶] Voodoo

[۷] (White Zombie (Victor Halperin, 1932

[۸] (Dawn of the Dead (1978)

[۹] ۲۸ Days Later

[۱۰] Nous

[۱۱] Mind

[۱۲] Soul

[۱۳] واژه­‌ی معمول در یونانی باستان برای روان یا «نیروی زندگی» پسیخه (ψυχή) است. با این­ حال من برای ارجاع به استفاده­‌ی آناکساگوراس از واژه­‌ی نوئوس به‌عنوان عاملی فعال در زندگی بخشیدن به خود کیهان و نیز به­منظور تشخیص روان آگاه زندگان از پسیخه‌­ی غیرطبیعی­‌ای که در مردگان زنده به حیات خود ادامه می‎دهد، بدان اشاره کردم.

[۱۴] The Magic Island

[۱۵] William Seabrook

[۱۶] nzúmbe

[۱۷] Kimbundu

[۱۸] Bokors

[۱۹] Madge Bellamy

[۲۰] John Harron

[۲۱] Dendle

[۲۲] The Astro-Zombies

[۲۳] Ted V. Mikel

[۲۴] The American Nightmare

[۲۵] Muzak: موسیقی پس­‌زمینه‌­ای که در مکان‌های عمومی همچون پاساژها، فرودگاه‌ها، رستوران‌ها و آسانسورها پخش می‎شود.-م.

[۲۶] Blades and Sledge

[۲۷] Day of the Dead

[۲۸] البته آخرین و ششمین قسمت از این دنباله بازمانده­‌ی مردگان (۲۰۰۹) است که پس از نوشته شدن این مقاله ساخته شد.-م.

[۲۹] Land of the Dead

[۳۰] reality horror

 

منبع:

offscreen