میدان جوانان سابق / مینا اکبری
ایمان رهبر
فیلم میدان جوانان سابق به موضوع روزنامهنگاری در ایران میپردازد، اما صرفا از دیدگاه روزنامهنگاران اصلاحطلب. شجاعت فیلم برای پرداخت به برخی از موضوعات قابل تحسین است آن هم زمانی که نگاه محافظهکارانه در آثار بسیاری از فیلمسازان جشنواره مشهود است.(هر چند در نهایت تنها انتقادی که از جنبش اصلاحطلبی مطرح میشود این است که چرا بیش از حد تندروی کردهاند و میانهرو نبودهاند و اگر بخواهیم مته به خشخاش بگذاریم باید بگوییم که این رویکرد در بطن خود به شدت محافظهکار است). مشکل فیلم اما از آنجا آغاز میشود که کارگردان (همانطور که خودش هم در جایی از فیلم میگوید) نمیتواند لباس روزنامهنگارانهی خود را کنار بگذارد و از نگاهی سینمایی به موضوعات خود بپردازد. بحثهایی که میان افراد شکل میگیرد اغلب رنگوبوی سینمایی ندارند و بیشتر ما را یاد فضای میزگرد و مصاحبه میاندازند. از طرفی پسوپیش رفتن فیلم، پخش تصاویر آرشیوی و اشاراتش به وقایع گذشته، ترتیب و تناسب روشن و مشخصی ندارند. با تمام این اوصاف، تسلط کارگردان روی موضوع و توانش برای قانع کردن شخصیتهایی که به سراغشان برای مصاحبه رفته، کمبود ریتم سینمایی را برای مخاطب دغدغهمند ایرانی تا حدودی جبران میکند. فیلم برای این دسته از مخاطبان شاید جذاب باشد اما با خروج از سالن سینما به پایان میرسد و مخاطب را با دست خالی از سالن سینما بیرون میفرستد.
میدان جوانان سابق؛ مینا اکبری
***
زیرِ حکم / سعید کشاورز
سجاد موسوی
زیر حکمِ سعید کشاورز ابد ویک روزی است که در قالب مستند به تصویر درمیآید. سرپرست یک خانواده به جرم قاچاق هروئین در شیراز محکوم به اعدام است اما خانوادهاش امید به تخفیفِ حکماش دارند.تاکید و نگاه کشاورز بر مشکلات و معضلات ناشی از این رویداد است. پسر خانواده از مدرسه گریزان و درگیر اعتیاد و مسکرات است و مادر و خواهرانش نیز در خانهی کوچک عمویش زندگی میکنند.
با اینحال، زیر حکم فیلمِ نفرتانگیزی است. فیلمی که در جهانش هیچ منفذی برای نفس کشیدن به وجود نمیآورد و دوربیناش، مزاحمِ خلوت شخصیتهایش است. هر جا که اشکی ریخته میشود، دوربین زوم میکند یا اگر در مدیوم باشد، مکث بیش از حدی بر روی سوژه دارد و این موضوع بیشتر از آن که ما را درگیر یک مساله اخلاقی کند و ابعاد آسیبشناسانه یک موضوع ملتهب را بررسی نماید و از ین طریق به حسی انسانی رهنمون سازد، حسی از وحشت و ترس را در ما به وجود میآورد. ترسی که مانع ورود ما به درون این خانواده و همزیستی با آنها میشود؛ همانگونه که کبوترهای فیلم از بودن در حیاط خانه عمو وحشت دارند!
زیر حکم؛ سعید کشاورز
***
همایون / پیروز کلانتری
سرخوشیهای همایونی
محسن ظهرابی
فیلم پرترهای از همایون صنعتیزاده کرمانی نویسنده، مترجم، ناشر و کارآفرین اهل کرمان است. فردی که به قول فیلمساز در ابتدای فیلم با همه افتخاراتی که داشته نه تنها شناخته شده نیست بلکه پایان زندگیاش پر از رنج و درد است. افتخارات دوران زندگی همایون در چاپ کتاب و راهانداختن کارهای نو در زمینههای مختلف به تنهایی متریال لازم برای یک مستند جذاب را محیا میکرده اما ایده اصلی کلانتری بر پایه مفهوم دیگری است. قرار نیست همه اشخاصی که در فیلم حضور دارند نقطه پنهانی از شخصیت همایون را برملا کنند. آنچه در فیلم جذاب است نگاه انسانی فیلمساز به شخصیتهای فیلماش – اطرافیان صنعتیزاده – نه به عنوان ابزاری برای رسیدن به هدفی مشخص بلکه به عنوان انسانهایی قابل کشف در این پرتره است. فیلم به جای بیرون کشیدن حقایقی از دل حرفهای شخصیتها درباره شخصیتی غایب، به دنبال کشف اثرات همایون بر تکتک شخصیتها است. حتی در صحنه گفتگوی صنعتیزاده در مقابل آیتالله خامنهای شور و حرارت همایون در بیان ایدهاش درباره فروش بو از کرمان، رهبر را به یادداشتبرداری وامیدارد. گویی همایون برای اثرگذاری بر دیگران خلق شده است. این فرمِ انتخابی، کمک کرده که ذهن مخاطب بیش از آنکه به دنبال سوال «همایون کیست؟» باشد به دنبال همایون شدن در تکتک اشخاص فیلم بگردد و زمانی اهمیت بیشتری پیدا میکند که فیلمساز فیلماش را نه با عکسی از همایون صنعتیزاده که با تصویری از تنهایی کاراکترهای فیلم در نبود همایون به پایان میرساند.
در این میان شخصیت ماهگل باقرپور جلوه به خصوصی دارد. پیرزنی شیرینزبان و دوستداشتنی که در لحظهای به باغچه خود سر میزند و چند میوه از آن میچیند و حرفهایش روی تصویر، اشاره به علاقه همایون به طبیعت دارد. انگار که هیچ چیز جز کندن میوهها در جهان ذهنی او مهم نیست. میشود او را دوست داشت و به او فکر کرد حتی در پرترهای که متعلق به کس دیگری است و نوعی سرخوشی و سرزندگی را در وجود او و دیگران جستجو کرد. سرخوشیهایی همایونی از جنس لبخندش در آغوش دختر خواهرش.
***
آنجا که باد میوزد / مینا مشهدی مهدی
سجاد موسوی
عناوین برخی از فیلمهای جشنواره به گونهای است که ما را قلقلک میدهند تا بتوانیم با واژهها بازی کنیم. به عبارتی دیگر، این عناوین هستند که به مخاطب گرا میدهند که مرا به این شکل نقد کن!
آنجا که باد میوزد ساختهی مینا مشهدی مهدی از همین دست آثار و فیلمی که بادی به هر جهت است. هیچ سویه و مسیر روایی مشخصی ندارد و مخاطب نمیداند که در حال تماشای چه چیزی است؛ فیلمی درباره محیط زیست یا فیلمی درباره تاریخچهی روستای بمبیی در استان یزد.
ایدهی جذاب فیلم با سردرگمی رواییاش ذبح میشود و نمیتواند به خوبی ما را با مکانی تاریخی و باقدمت آشنا و درگیر کند. نریشن و گفتار روی متن فیلم نیز نتوانسته روایت را سر و شکل بدهد. خشکسالی موجب شده تا در دهه پنجاه، روستای خوش آبوهوای بمبیی به متروکهای خالی تبدیل شود و همه ساکنین روستا به مکان دیگری مهاجرت کنند. اما وقتی به زمان حال برمیگردیم، فیلمساز ما را با مسالهای درگیر میسازد که هیچ ارتباط منسجمی با تاریخچه و وقایع روستای بمبیی پیدا نمیکند: تخریب محیط زیست توسط برخی -مشخص نیست دقیقا چه کسانی- و ایجاد کارخانهها و کارگاههای صنایع سنگی و معدنی در یزد و اعضای یک روستا که حاضر نیستند خانه و زمینشان را به صاحبان این صنایع بفروشند و باید سمِ کشنده آنفو را که به واسطه عملیاتهای بهرهبردارانه این صنایع تولید میشود، تحمل کنند.
در نهایت آنجا که باد میوزد را باید یکی از محافظهکارانهترین فیلمهای جشنواره نامید که موضوع ملتهبش را به باد حواله میدهد.
آنجا که باد میوزد؛ مینا مشهدی مهدی
***
عوعوی دور سگها / سیمون لرنگ ویلمورت
ایمان رهبر
فیلم عوعوی دور سگها، تصویری از جنگ اوکراین به ما ارائه میدهد اما نه یک تصویر معمولی. در این فیلم ما با پسربچهای ده ساله همراه میشویم و تمام وقایع را از چشم او میبینیم. دوربین چنان تصویر نزدیک و صمیمانهای از او به ما نشان میدهد که حتی احساس نگرانی، ترس یا خوشحالی او را به خوبی درک میکنیم اما این امر باعث نمیشود که در رفتار بچهها تغییری ایجاد شود و آنها بدون توجه به حضور دوربین، زندگی خود را همانگونه که هست پی میگیرند. به لحاظ پرداخت روایی، فیلم دست کمی از آثار داستانی ندارد، طوری که انگار شخصیتهای کمسنوسال فیلمِ پروژهی فلوریدا یا فیلمهای اولیهی لین رمزی را به یک فضای واقعی که خطر جنگ بر آن سایه انداخته باشد بیاوریم. فیلم با نزدیک شدن به این پسربچه، نه تنها احساسات او را برای ما قابل لمس میکند بلکه وحشت جنگ، بمبهایی که هر لحظه منفجر میشوند و گلولههایی که صدایشان به گوش میرسد را نیز به ما انتقال میدهد. جنگی که در زمانهی حاضر اتفاق میافتد و بمبهای آن مقیاس هراسانگیزی دارند. تصاویر چشمنواز بازی بچهها، همواره در تقابل با انفجار بمبها قرار میگیرد و شکنندهی بودن دنیای آنها را هر لحظه به ما یادآورد میشود.
***
چشمان اورسن ولز / مارک کازینز
فرزاد عظیمبیک
همهی ما اورسن ولز کبیر را با فیلمهایش میشناسیم؛ علیالخصوص در ایران با فیلم همشهری کین. اما فیلمسازی تنها جنبهی قابل تفحص و مهم زندگی این هنرمند نیست. او به مدت شصت سال به شکلی مستمر نقاشی و کاریکاتور کشید، طراحی کرد و چاپ زد. آثار بسیاری با موضوعات متفاوت خلق کرد و توانست از پیِ هفت دهه زندگی، مجموعهای خارقالعاده در هنرهای تجسمی را به نام خود ثبت کند. آثاری که بسیاریشان در آمریکا و انگلستان، و در موسسات مختلف، آرشیوهای عمومی و خصوصی و کتابخانهها و موزهها نگهداری میشود.
فیلم چشمان اورسن ولز از همین جنبه به زندگی این استاد سینما میپردازد. فیلم که ساختهی مارک کازینز، مستندساز و منتقد مهم ایرلندی است، در روایتی دو ساعته و بسیار خوشساخت، بیننده را با جهان پرتلاطم و پر فرازونشیب زندگی شخصی و هنری ولز آشنا میکند. کازینز که پیش از این نیز با مستندهای پرترهای از زندگی شخصیتهای مهمی همچون دی.اچ.لارنس و آلبرت انیشتین بخت خود را آزموده بود، اینبار به سراغ ولز رفته و از مدخل نقاشیها و طراحیهای ولز، زندگی او را میکاود. چشمان اورسن ولز که به صورت اپیزودیک و در شش بخش تولید شده، شیوهای روایی دارد که تنها به ضرورت و بسیار اندک از گفتگو استفاده میکند. کازینز مخلوطی از تصاویر ضبط شده و آرشیو تصویری مربوط به ولز را استفاده کرده و با انتخاب عکسهایی ناب و کمتر دیده شده از خود اورسن ولز، محلهایی که او در آنها زندگی و کار کرده و همینطور دوستان و اطرافیانش، دایرهالمعارفی غنی را درباره این هنرمند به مخاطب میدهد. تمام فیلم روایت صدای کارگردان است در قالب نامهای/متنی خودمانی به اورسون ولز که سعی دارد با پرسشگری و یافتن پاسخهای مناسب، گوشههای نادیده و مغفول ماندهی زندگی و کار فیلمساز را روشن کند. در ابتدا کازینز با سفر به آمریکا و بازدید از یک آرشیو در نیویورک، جعبهای از نقاشیهای ولز را میگیرد و آن جهت بررسی و تحقیق را خود به خانهاش در ایرلند میآورد. این موضوع پایهای میشود برای گفتگوی فیلمساز از طریق صدای روایت فیلم، با ولزِ غایب، که تلاش میکند با جستجو در آثار و مکانهای ولزی، پسِپشت تفکر او را بیابد. در این بین فیلمساز به سراغ دختر ولز (که مجموعهای از آثار تجسمی پدر را نگهداری میکند) در آمریکا میرود و گاه از زبان بئاتریس ولز، داستان اوج و فرودهای پدر را میشنویم. تصاویر، موسیقی و صدای فیلم ضربآهنگی پویا دارد که بیننده را در تمام مدت فیلم با ارجاعات درونمتنی مناسب و بازگشتهای تصویری (به تصویری از جوانیِ ولز بهمثابه تمثال هنرمند) به جا، کنجکاو و حساس نگه میدارد. این موضوع را میتوان بهخوبی در تصویربرداری جستجوگرانه، راحت و گاهی بازیگوش فیلم دید. گویی تصاویر این مستند توسط یک توریست ضبط شده که آرام و بیصدا، اما با حواسی جمع و هوشنمدی بالا، کوچکترین نکتههای تصویری و رنگی را در قاب دوربین ضبط کرده است. چشمان اورسن ولز از آن دسته مستندهای آرشیو محوری است که با تحقیقی گسترده و جامع، اما با بودجهای اندک و ساختی به دور از تکلف (مانند بعضی از فیلمهای رده B ولز مانند مکبث) ساخته شده است. فیلم توانسته ترسیمی جامع باشد از مواضع و ایدهآلهای سیاسی، اجتماعی و هنری ولز بر بستر روایت زندگی حرفهای و شخصی او.
چشمان اورسن ولز؛ مارک کازینز
***
زندگی نور، رابی مولر / کلر پیژمان
نور در خدمت احساس
محمدامیر جلالی
دستی مقابل نور خورشید مدام تکان میخورد و گویی نور را به بازی میگیرد. این نخستین تصویر مستند ۸۶ دقیقهای کلر پیژمان است. به تماشای زندگی کسی خواهیم نشست که در تمام عمر نور را دستمایهای برای بیان احوالات درونی خود قرار داده است. رفته رفته به زندگی رابی مولر ورود میکنیم و درمییابیم که او هر تصویری را که در فیلمهای بزرگانی همچون ویم وندرس ثبت کرده، پیشتر آنها را زیسته است. او دیگر برای نورپردازی صحنه پایانی فیلم پاریس تگزاس، به چگونگی نوردهی فکر نمیکند، بلکه نور آن صحنه را به دلیل درکی که از طلاق دارد احساس میکند و آنوقت حس خود را در تصویر میدمد. به همین دلیل است که وقتی با احساست نور بدهی شاید منجر به خلق ساختارشکنیهایی شوی که به مزاج همکارانت خوش نیاید. اما او برای ساختارشکنی آمده است. از همین روی شاید بتوان حضورش را در فیلمهای لارس فون تریر نیز درک کرد. فیلمساز، او را کاملا رها ساخته است تا با احساسش کادربندی کند و این همان چیزی است که رابی به آن نیاز دارد. اما مساله مهمی که در مواجهه با این مستند ممکن است ذهنمان را درگیر کند، این است که آیا صرفا خود رابی مولر برای ما جذاب است یا دریچه نگاه کلر پیژمان به او؟ فیلمهای آرشیوی بسیاری را در طول فیلم شاهد هستیم که به واسطه دوستی فیلمساز با همسر رابی به دست آمده است. اما گاهی به نظر میرسد که صرفا شاهد کنار هم قرار دادن آن آرشیوها بدون انتخابهای مشخصی میباشیم. کمتر پیش میآید که موضع مشخصی را از جانب فیلمساز ببینیم. مثلا دقیقا بدانیم چرا فیلمهای مربوط به پدر و مادر رابی در میانه فیلم گذاشته شدهاند. این موضوع باعث میشود در یافتن روندی مشخص برای به تصویر کشیدن زندگی رابی مولر دچار تردید شویم. هر چند که انتخاب فیلمساز برای پایان، انتخابی دلنشین است. جایی که مولرِ پا به سن گذاشته، روی ویلچر، بیحرکت نشسته است و ویم وندرس به هالهی نور افتاده بر پشت او اشاره میکند. آری…مردی که یک عمر به دنبال نور میگشته، حال نور به سراغش آمده است.
زندگی نور، رابی مولر؛ کلر پیژمان
***
حفاظ مرزی / نیکولاس گایرهالتر
مسعود مشایخی
فیلم به مساله بحران پناهندگی میپردازد. موضوعی که در سالهای اخیر برای اروپا به ظاهر بدل به بحرانی عظیم و لاینحل شده است. در بهار سال ۲۰۱۶، سیاستمداران اتریشی که از هجوم پناهندههای جنگی از خاک ایتالیا به وحشت افتادهاند دستور به نصب حفاظی مرزی میدهند. در انتهای فیلم میبینیم که این حفاظهای توری همچنان دست نخورده و آماده نصب شدن در محفظه قرار دارند. پناهندهها اینجا در حاشیه فیلم قرار دارند و به غیر از یک مورد خاص هیج پناهندهای در فیلم نمیبینیم. آن بحرانی که در طول فیلم مدام دربارهاش میشنویم را نمیبینیم. فیلم در میان مصاحبههایی با افراد محلی درباره این حفاظ مرزی و نمایش اقدامات مسئولان برای کنترل این وضعیت در رفتوآمد است. همزمان که رسانهها و مسئولان از این بحران حرافی میکنند مردم را میبینیم که از ترسشان از حفاظ مرزی و همچنین از هجوم بیگانهها میگویند. در واقع اینجا مساله اصلی خودِ مرز است. اینکه این مرزها در نهایت چگونه ساخته میشود. چگونه مفاهیم و برچسبها در نهایت یک دیگری که باید از آن ترسید را میسازد؛ یا آن گونه که یکی از شخصیتهای فیلم اشاره میکند؛ چرا باید از آدمی که خانه و زندگیاش را از دست داده ترسید؟ گایرهالتر از طریق مصاحبههایی برانگیزاننده ذات پوچ و غیر انسانی این مساله را واکاوی میکند تا در نهایت نه شاهد فیلمی درباره بحران پناهجویان بلکه با مستندی درباره اینکه چگونه این بحران ساخته و بازتولید میشود آن هم در فیلمی که برچسب به ظاهر حقوق بشری «پناهجو» را هم تاب نمیاورد و آن را زیر سوال میبرد، باشیم.
حفاظ مرزی؛ نیکولاس گایرهالتر
***
اومبرتو مائورو / آندره دیمائورو
فرزاد عظیمبیک
«سینما آبشار است». آری سینما همان طبیعت است. زیرا طبیعت بهشدت سینمایی و روایی است. زیرا روایت یعنی فیلم. فیلم اومبرتو مائورو، مستندی است درباره پدر سینمای برزیل و یکی از پیشروان فیلمسازی در آمریکای لاتین. فیلم که توسط نوهی مائورو ساخته شده است، منتخبی است از تصاویر آرشیوی شامل صحنههایی متنوع از فیلمهای سینمایی و مستند و راشهای مائورو، تکه فیلمهای مصاحبهای و مستند و صحنههایی از زندگی روزمره و کارهای این سینماگر برجسته. صحنههایی ناب و تاریخی که نشان از شناخت و اشراف مستندساز نسبت به سوژه فیلم، نه فقط از جهت نسبت فامیلی، بلکه بهعنوان سوژهی تحقیق و کار در بستر هنری و تاریخیاش دارد. اکثر این تصاویر را کارگردان، از آرشیوهای متنوعی جمعآوری کرده و از لحاظ غنای تصویری، بسیار پخته و دقیق مینماید.
فیلم با تصاویری از طبیعت میناس گرایس (محل تولد و رشد مائورو) آغاز میشود، که پس از چند فریم که صامت هستند، صدای تنظیم بیسیمای قدیمی روی آن میآید و کمکم بیننده با ساختار غیرعادی و جذاب فیلم آشنا میشود. در این صحنهها صدای مائورو را میشنویم که به شکلی عمدتا نامفهوم در تلاش است تا با کسانی ارتباط رادیویی بگیرد، و همزمان نیز جملاتی در توصیف زندگی و طبیعت میدهد. اصولا طبیعت در این فیلم نقش پررنگی دارند؛ همچنان که در زندگی و آثار اومبرتو مائورو نیز. خود مستند نیز بر اثر ارادت کارگردان به پدر سینمای برزیل و شکل خاص فیلمسازیاش، که جایی میان طبیعتگرایی و رئالیسم اجتماعی (علیرغم تمام تفاوتهای فرمال و محتوایی) ایستاده است، سبک و سیاقی ناتورالیستی و شاعرانه یافته است. رفته رفته از خلال تکه فیلمها و گفتگوهایی صوتی از اومبرتو مائورو که عمدتا در دهه ۶۰ میلادی ضبط شده و اکنون روی فیلم پخش میشوند، به ابعاد مختلف آثار و کارهای مائورو پی میبریم. این گفتگوهای صوتی در سالهای پایانی عمر فیلمساز انجام شده و حاوی اطلاعات مفید و دستاولی از زندگی شخصی مائورو است، و در طول فیلم، بیننده را از زاویه گذر از خاطرات شخصی با روند تولد سینمای جدید برزیل آشنا میکند. صداها بهخوبی روی پازل رنگارنگ و غنی فیلم سوار شده و ایدهی کلی کارگردان مستند را در آشنایی با مائورو به شیوهی از جزء به کل، از قصهگویی شخصی تا تاریخنگاری سینمایی، به بهترین شکل پوشش میدهد.
تصاویر نیز از گشت و گذارهای طبیعت و زندگی بومیان و روستاییان، به دورهی فیلمسازی مائورو در ریودوژانیرو و مواجههی او با جامعهی نوپا و صنعتی برزیل میرسد. اما آنچه در تمام فیلمهای این فیلمساز، حتی با دیدن مستند اومبرتو مائورو میتوان دید، نگاهی بیپیرایه و بیواسطه به زندگی در طبیعت، طبقه کارگر و دهقانان، و افراد بومی و در یک کلام، مردم برزیل است. این فیلم نیز به شکلی ضمنی ستایشی است از طبقه کارگر و کشاورزان برزیلی، که موضوع و شخصیتهای حاضر فیلمهای مستند و داستانی مائورو بودهاند. اومبرتور مائورو فیلمی خوش ساخت است. با موضوعی که برای اهالی سینما مهم و قابلتوجه مینماید. این مستند از آن دسته فیلمهایی است که کمتر فرصت تماشایش بهدست خواهد آمد.