پرسپولیس-شیکاگو / اُرُد عطاپور
از هیچکجا تا ناکجا
بصیر علاقهبند
رکوراست بگویم، وقتی غریو سوت و کف بخش عمدهای از تماشاگران در مواجهه با یکی از شعاریترین جملات گفتار متن پرسپولیس-شیکاگو را شنیدم فیلم همانجا برای من مُرد؛ فیلمی شلخته و ناتمام با ادعاهای بزرگ و زیباییشناسی تلویزیونی، مشحون از ایدههای پوپولیستی، درون و بیرون از قاب. یکی دیگر از محصولات کارخانهی مستندسازی برند عطارپور با همان مولفههای همیشگی باستانگرایی، محتوای تاریخی و گفتار متن پرطمطراق با صدای شهرام درخشان. اثر نه توان توجیه چرایی پرداختن به موضوعش در شرایط کنونی را دارد و نه توانایی پنهانسازی پیشفرضهایش. گذشته از اینها معلوم نیست در مستندی با این میزان پایبندی به سنت مستندسازی تاریخنگارانهی تلویزیونی، چرا فیلمساز حتی به خود زحمت نداده تا تکلیف موضوعش را در پایان کار مشخص کند و روایتش را همینطور پادرهوا رها کرده است؛ تو گویی نه بدایت و نه نهایتش پیدا نیست. در هر حال نشستن چنین اثر نازلی بر جایگاه نخست آرای تماشاگران در روز پنجم جشنواره – آن هم تماشاگرانی که غالبا خود از اصحاب مستند هستند – صرفا بهخاطر چند شعار سطحی و ملیگرایانه و یا نامداری کارگردان خود نشان از نوعی انحطاط در باور و سلیقه جامعهی آمارگیری دارد؛ اگر که به نخوت و خودبزرگبینی متهم نشوم.
***
پرسپولیس-شیکاگو / اُرُد عطاپور
نگاهی دیگر
فرزاد عظیمبیک
مستند پرسپولیس-شیکاگو اثر اُرُد عطارپور فیلمی است درباره میراث فرهنگی. درباره الواح گِلی دوره هخامنشی که سالهاست در موسسه شرقشناسی دانشگاه شیکاگو، جهت مطالعه و بررسی و ترجمه باقی مانده است. و علیرغم قرارداد فیمابین دولت وقت پادشاهی ایران و بنیاد مذکور، این الواح به ایران بازگردانده نشد. این موضوع را فیلمساز از دریچه آشنایی ما با تاریخچه اکتشاف و حفاریهای تخت جمشید و سرنوشت آثار باستانی و قیمتی کشف شده در آن میگوید. فیلم با گفتاری قوی و موجز درباره سرگذشت تخت جمشید و بناهای آن آغاز میشود و رفته رفته مخاطب را با خط و نوشتار رایج آن زمان، و مستنداتی که این خط روی آن ضبط شده، آشنا میکند. ما با جایی به نام «موسسه شرقشناسی دانشگاه شیکاگو» آشنا میشویم که گویی از ابتدا عهدهدار اکتشافات تخت جمشید بوده، و دانشمندان و باستانشناسان متعددی را به ایران برای این امر فرستاده است. پرسپولیس-شیکاگو آهسته سویهی ملیگرایانه خود را آشکار میکند و با سخن به میان آوردن از چندین هزار الواح گِلی کوچکی که برای ضبط داد و ستدهای میان مردم و یا فرستادن پیامهای درباریان به یکدیگر و همچنین، نوشتن وقایع و اتقافات به کار میرفته، منظور اصلی خود را آشکار میسازد. فیلم به دنبال بازگو کردن سرگذشت و سرنوشت این الواح کوچک است. ما میفهمیم که تا سال انقلاب، این لوحها در اختیار موسسه مذبور بوده و پس از استقرار حکومت جمهوری اسلامی نیز، تلاشی برای خبر گرفتن از الواح و احیانا بازگرداندن آنها صورت نمیگیرد. اما در سالهای اخیر دکتر عبدالمجید ارفعی، یکی از متخصصان زبانهای باستانی که از دوره پهلوی در این پروژه شرکت داشته، مامور میشود تا از طریق دولت و میراث فرهنگی به آمریکا برود و این الواح را به ایران بازگرداند. البته که چنین سفری چندین بار به تعویق میافتد و میسر نمیشود و نهایتا نیز، در پی ادعای غرامت دو خانواده یهودی از جمهوری اسلامی ایران، لوحها در خطر مصادره قرار میگیرند. جایی که در نهایت با رای دیوان عالی آمریکا، این الواح جزو اموال مردم ایران دانسته شده و غیرقابل انتقال به غیر تشخیص داده میشوند (که این لحظه از فیلم با تشویق حضار همراه میشود). نهایتا اینکه، ماموریت ناتمام دکتر ارفعی در راستای انتقال سند مالکیت ایران به مردم، باید روزی نه چندان دور انجام بشود.
فیلمهایی که درباره تاریخ و گذشته یک ملت هستند، همیشه در خطر فروافتادن به دام ناسیونالیسمی عوامگرایانه و یا گرایشهای قومی و محلی هستند. پرسپولیس-شیکاگو نیز از این قاعده مستثنی نبوده و فیلمساز، عامدانه یا سهوا، فیلمی ناسیونالیستی و در ستایش باستانگرایی ساخته است. فیلم از غنای تصویری برخوردار است و عطارپور و همکارانش توانستهاند تصاویر بسیار خوبی از فضای پرسپولیس و محوطههای باستانی آن ضبط کنند. همچنین با دسترسی به آرشیوهای تصویری، در لابهلای گفتار راوی فیلم، تصاویر و تکه فیلمهایی نیز از مراحل مختلف اکتشافات و حفاریها و کار باستانشناسان و متخصصان در تخت جمشید، در کنار گفتوگوهای دستاندرکاران این امر در همان زمان، میبینیم. تصاویر آرشیویای که بسیار ناب هستند و ریتم خوبی به فیلم بخشیدهاند. اما در نهایت وجههی ملیگرایانهی ساده و شعاری فیلم، آسیبی جدی به استنادات تاریخی و تحقیقات عطارپور و همکارانش در مستند زده و نمیگذارد تا از پرسپولیس-شیکاگو بهعنوان فیلمی با قابلیت استناد تاریخی یاد کنیم.
پرسپولیس-شیکاگو؛ اُرُد عطارپور
***
میدان جوانان سابق / مینا اکبری
نگاهی دیگر
مهران امیری حسینی
مینا اکبری روزنامهنگار نشریات اصلاحطلب حالا دست از کار کشیده و مستندی ساخته دربارهی آدمهای یک عکس. روزنامهنگارانی که حالا دیگر از نفس افتادهاند و به یاد روزهای خوش اصلاحات و جدالهایشان با گروههای فشار و اصولگرا نشستهاند. فیلم مدام به صحبتهایی از دهنمکی برش میخورد و تماشاگران را به پوزخند و لعنت بر او برمیانگیزد و یا با تصویری از خاتمی، قند در دل تماشاگر آب میکند و صدای کف آنها سالن را در بر میگیرد. این آخرین حربهی اصلاحطلبی این سالها بود که در نقد هیچبودگی خود، لولو خورخورههایی از جنس احمدینژاد و دهنمکی را علم میکرد و بیکفایتی خود را پشت آنها پنهان مینمود. همان طور که اصلاحطلبان حکومتی به یاد دوران طلایی امام خود میزیند، این روزنامهنگاران نیز در خلسهی دوران سید عبا شکلاتی خود به سر میبرند. میدانید محتوای نهایی این مستند چه بود؟ این که اصلاحطلبان تند رفتند و باید قدری کندتر حرکت میکردند و کسانی از جبههی مخالف را هم در درون خود میپذیرفتند. لابد تدابیری از این جنس است که به دولت واماندهی روحانی انجامیده. بسیار خوب، با همین فرمان پیش بروید. این منزل آخر است و بیگفتگو باید از این نوستالژی بلاهتبار اصلاحطلبی گریخت.
***
راگو رای، یک پرتره بیقاب / آوانی رای
شقایق رئوفی
آوانى راى که همیشه سوژه عکسهاى پدرش، راگو راى بوده است، این بار دوربین را به سمت پدرش میگیرد تا او را بهتر ببیند و بشناسد. رابطهاى که با میانجى دوربین و به بهانهى سفرى مشترک دستمایهى ساخت این مستند شده است. آوانى پنجاه سال تجربیات عکاسانهى پدر را در خلال تاریخ هند نشان مىدهد و از تاثیرى که راگو راى از پس عکسهایش در جهانى شدن وضعیت مردم در بنگلادش و فاجعهى گازى بوپال گذاشت، حرف مىزند. راگو راى تصویر ى بیپرده از حقیقت سیاسی و اجتماعى هند به دنیا ارائه مىکند، گویی مسئولیتش همین آشکارسازى لحظات تاثیرگذارى است که انسان در غفلت کامل از آنها به سر مىبرد.حساسیت و اصرارش در بازنمایی وقایع باعث شده که او را پدر عکاسى هند بنامند. در عکسهایی که از نویسندگان، هنرمندان و سیاستمداران دوران گرفته است، بیشتر از آنکه دنبال ثبت پرتره به معناى هنرىاش باشد، به دنبال ثبت قدرت و انرژى آن لحظه است؛ ثبت هالهى درونى فرد. آوانى سعىاش را براى به تصویر کشیدن کار فوقالعاده پدرش میکند ولى بیشتر از آنکه به تکنیک و روشهاى کارى راگو راى اشاره کند به فلسفه و نگاهش در پس عکس میپردازد. همهى مواردى که در توضیح راگو راى مطرح میکند در کنار نمایش رابطه پدر- دخترىاش، ساخت این پرتره را تکمیل مىکند. شکل این رابطه با نقل اینکه زندگى را از طریق عکسهای پدرش تجربه کرده به سادگى توصیف مىشود: همیشه پاى یک دوربین در میان هست. نظرات و توصیههاى راگو در حین فیلمبردارى و تذکرش به آوانى براى تصحیح کادر و قاببندى، اصرار آوانى را براى انجام کار خودش توجیه مىکند. او در صدد است که از سایهى پدر خارج شود و این لجاجت در صحنه آخر فیلم بارز است . آوانى به جاى گوش کردن به توصیههاى پدر، لانگشاتى متاثر از زاویه خودش میگیرد و دوباره قاببندى خودش را ترجیح میدهد و به همین دلیل نهایتا پرترهاى بدون قاب از راگو را شاهد هستیم که البته بیشتر به یک قاب عکس خانوادگى مىماند که دو شخصیت قاب با هم در حال گفتگو هستند.
***
راگو رای، یک پرتره بیقاب / آوانی رای
نگاهی دیگر
ایمان رهبر
فیلم راگو رای، یک پرترهی بیقاب، در حقیقت بیشتر گزیدهای است از آثار مطرح یکی از مشهورترین عکاسان کشور هند، یعنی راگو رای. این مستند که توسط دختر عکاس کارگردانی شده، تصویری نزدیک و بیواسطه از فرآیند کار او در اختیار ما قرار میدهد. تماشای مجموعهی آثار راگو رای روی پردهی سینما، به تنهایی تجربهی جذاب و چشمنوازی است اما فیلم علاوه بر این لذت بصری، درسهایی دربارهی عکاسی به مخاطب ارائه میدهد. راگو رای، طی سفرهایش به نقاط مختلف هند، سعی میکند حقیقت عکاسی را به دخترش آموزش دهد و دوربین بخشهایی از این آموزهها را ضبط کرده است و ما در عین حال با خلقوخوی گاهی تُند و گاهی شیرین رای آشنا میشویم. رد پای قاببندیهای شگفتانگیز راگو را در تصاویری که آوانی رای، کارگردان فیلم، در هنگام سفر از بخشهای مختلف هند و پدرش گرفته است نیز میتوان مشاهده کرد و همین امر باعث میشود که عکسهای راگو رای که تقریبا نیمی از زمان فیلم را به خود اختصاص دادهاند با تصاویری که دخترش فیلمبرداری کرده است، تفاوت فاحشی نداشته باشند و این امر باعث حفظ یکپارچگی فیلم میشود. تمام این مسائل دست به دست هم میدهند تا فیلم برای مخاطب خستهکننده نباشد اما در یک جمعبندی باید گفت که فیلم، اثر موفقی نیست. مشکل اصلی اثر این است که از جایی شروع نمیشود و جایی هم به پایان نمیرسد. در حقیقت تکههای نهچندان مرتبطی از زندگی یک عکاس بزرگ را میبینیم که خط چندان مشخصی را دنبال نمیکند و انسجام لازم را ندارد.
***
آخرین شکارچی عسل / بن نایت
فرزاد عظیمبیک
شرق دنیا همیشه مملو است از داستانهای اسطورهای، خوابها و خیالها و افسانهها. این موضوع تا عمق جان مردم نفوذ کرده و بر زندگی روزمره ایشان نیز تاثیر مستقیم دارد. فیلم آخرین شکارچی عسل نیز به گونهای به یکی از این اعتقادات میپردازد. فیلم ماجرای فردی را در نپال بازگو میکند که کارش جمعآوری عسل از یکی از سختترین و خطرناکترین مناطق کوهستانی نپال (منطقهای به نام سادی) است. مائولی دان (آخرین بازمانده از نسل شکارچیان عسل) با صعود از صخرههای بلند و آویزان شدن از دیواره عمیقترین درهها، کندوهای غولآسای عسل را با استفاده از دود، از زنبور خالی کرده، آنها را بریده و با خود آورده. عسلشان را جدا میکند و میفروشد. در ابتدای فیلم مائولی از خوابی میگوید که چندین سال قبل از این کار دیده، و وقتی خواب را برای پدرش تعریف کرده، پدر به او گفته که تعبیر این خواب این است که باید شکارچی عسل بشود. مائولی دان نیز به حرف پدر گوش داده و کشاورزی را رها میکند تا به شکار برود. رفته رفته اما متوجه میشویم که این کار نیز چندان بیهزینه و راحت نیست. گویی نفرین روح جنگل بر زندگی مائولی سایه افکنده و او را از نعمات زندگی محروم کرده است. میگوید که دو زنِ او پس از اینکه شکارچی شده، مردهاند. همیشه زندگی بد و فقیرانهای داشته و کمترین سهمی از فروش این عسلهای جادویی که بسیار قوی و سمی نیز هستند، به او رسیده است. آخرین شکارچی عسل از رهگذر گفتههای مائولی دان، ما را با اعتقادات مردمان روستانشین نپال آشنا میکند.
فیلم در جایی میان یک مستند طبیعت و مستند قومنگارانه ایستاده است. تصاویر یکتای فیلم که توسط دوربینهای متعددی و با استفاده از ابزارهای فوق حرفهای ضبط شده، تصویری جادویی از نپال به مخاطب نشان میدهد. گاهی تصاویر پهلو به تصاویر خوش رنگ و لعاب نشنال جئوگرافی و یا مجلات و شبکههای ادیتوریِ طبیعت میزند. اما گفتار شخصیت اصلی و دوستان او روی فیلم، اجازه نمیدهد تا فیلم به یک تبلیغ توریستی تبدیل بشود. در طی فیلم میبینیم که مائولی دان، به خاطر این کارِ خطرناک، سلامت خود را در معرض تهدید قرار میدهد تا گرانترین و خطرناکترین عسل را بهدست بیاورد. عسلی که مصرف بیش از اندازهی آن کُشنده است. کارگردان توانسته تا توازن عناصر مختلف فیلم را در دست داشته باشد و در مدت سی دقیقهایِ فیلم، تصویری یک دست و جامع از موضوع خود بدهد. آخرین شکارچی عسل با تصاویری از پشت صحنهی ساخت و نوشتاری که خبر از وضع امروز مائولی و دوستانش میدهد، به پایان میرسد. مائولی دان در سال تولید فیلم مرده است و یکی از دوستانش، بدون دیدن خواب موعود (که به نوعی اجازه و نشانهای است برای تبدیل شدن به شکارچی عسل) اکنون جای او را گرفته است.
***
پلهای زمان / آدریوس استونیس، کریستین بریده
ایمان رهبر
فیلم پُلهای زمان، اثر شگفتانگیزی است که مخاطب را در هزارتویی از چهرهها، نماها و زمانهای مختلف قرار میدهد و تمام اینها را با پُلهایی ظریف به هم متصل میکند. فیلم، تصویری موجز و گذرا و در عین حال کامل از چند چهرهی شاخص سینمای مستند حوزهی دریای بالتیک را به ما نشان میدهد اما نکتهی اساسی در ایجاد نوعی یکپارچگی میان آثار تمام آنهاست. فیلمهای این مستندسازها چنان با هم ادغام شدهاند که تشخیص آنها از یکدیگر کار دشواری است و مسالهی گذر زمان، عنصری است که آثار و گفتههای موجز و کوتاه آنها را به هم وصل میکند. کارگردانهای این فیلم، سعی کردهاند با قرار دادن دوربین و گاهی خود مستندسازها یا بازیگران فیلمهایشان در مکانهایی که سالهای پیش در آنها فیلمبرداری کردهاند، گذر زمان را به مخاطب نشان دهند و این کار را با چنان تصاویر و جملات کوبندهای انجام میدهند که مخاطب را به فکر وامیدارند. فیلم موسیقی شگفتانگیز و آرامشبخشی نیز دارد که هماهنگی تماموکمالی با تکتک نماها پیدا میکند. ساختار خود فیلم نیز از یک فرم زمانی دایرهوار استفاده میکند. فیلم با نمایی از یک زن آغاز میشود، جملاتی از بخش ابتدایی کتاب مقدس با موضوع آفرینش خوانده میشود و در نهایت دوباره به همان قسمت از کتاب مقدس بازمیگردیم که این بار از زبان یک مستندساز تفسیر میشود و در نمای پایانی شاهد تولد نوزادی هستیم که زایش را نشان میدهد و میبینیم که علیرغم تغییر و تغیّر مداوم امور و چیزها، همواره به ابتدا و ثباتی باز میگردیم که در سطحی فراتر از تغییر جریان دارد.