همانند آمریکا و ایتالیا و سایر اقتصادهای روبهرشد بعد از جنگ جهانی دوم، در اواخر دههی ۱۹۵۰ میلادی تغییرات زیادی در مصرفگرایی رسانههای ژاپنی ایجاد شد. بازار جدیدی برای جوانان پرشور مرفه که اشتیاق فراوان به سرگرمی داشتند ایجاد شده بود. اقبال عمومی به فیلمهای تاییوزوکو[۱]، که با نشاندادن نسل جوان و یاغی ژاپن این گروه از مخاطبین را هدف گرفته بود، باعث شد بزرگترین استودیوی ژاپن، شوچیکو، سنت دیرینهی درامهای کلاسیک سینمای ژاپن (مهمترین مثالهای آن ناروسه و اُزو) را کنار بگذارد و به بخشی از این نوع تولیدات روی بیاورد. در دههی ۱۹۶۰ شیرو کیدو[۲]، رییس استودیو، پست چهار دستیار کارگردان جوان موفق را به کارگردانی ارتقا داد که همراه با ناگیسا اوشیما که سال قبل ارتقا یافته بود موج نوی اُفونا[۳] (“اُفونا” در واقع نام ناحیهای بود که این استودیو در آن قرار داشت) را تشکیل دادند. ولی آیا این موج جدید گروهی منسجم و ازقبلفکرشده شبیه وضعیت تروفو و گدار در موج نوی سینمای فرانسه بود یا بیشتر برچسبی تبلیغاتی برای فروش این نوع فیلمها. برای درک بهتر دههی ۱۹۶۰ بهعنوان یکی از برهههای مهم سینمای ژاپن سعی خواهم کرد با واکاوی سه فیلم از موج اُفونا که جزئی از پدیدهی تاییوزوکو بودند، به این سوال پاسخ بدهم و آنها را از منظر ارتباطات موضوعی، شیوههای فرمی و روایی بررسی کنم. این سه فیلم عبارتند از داستان بیرحم جوانی[۴] از ناگیسا اوشیما، تنهلش[۵] از یوشیشیگه یوشیدا و جوانان خشمگین[۶] از ماساهیرو شینودا. متاسفانه کارهای دو کارگردان دیگرِ اُفونا اوسامو تاکاهاشی[۷] و تسوتومو تامورا[۸] به زبان انگلیسی موجود نیستند و ناگزیر از این مطالعه حذف میشوند. برای مقایسه، این مقاله فیلم دیگری از دههی ۱۹۶۰ به نام بستهبندیشدهها[۹] از کورِیوشی کوراهارا[۱۰] را که در استودیوی رقیب یعنی نیکاتسو ساخته شده در نظر گرفته است (در مفهومی کلیتر این فیلم هم از آثار موج نوی سینمای ژاپن بهحساب میآید) تا تفاوتها و شباهتها را بیشتر وارسی کند. نهایتا فیلمهایی از دههی ۱۹۵۰ نیز که بهنظر میرسد منبع اصلی الهام فیلمسازان اُفونا بودهاند بررسی خواهند شد.
شاید موج نوی سینمای ژاپن بیش از هر موج نویی که طی آن دوره در کشورهای مختلف شکل گرفت، در فضای سیاسی آن دوره ریشه داشته باشد. با این مقدمه نگاهی میاندازیم به پسزمینهی این فیلمها که از کتاب اروس بهعلاوهی کشتار[۱۱] نوشتهی دیوید دسر دربارهی موج نوی سینمای ژاپن گرفته شده است. در ابتدای دههی ۱۹۶۰ میلادی، نوبوسوکه کیشی نخستوزیر ژاپن برای بستن قرارداد همکاریهای مشترک امنیتی آمریکا و ژاپن در آستانهی سفر به واشنگتن بود. این معاهده اولین بار در سال ۱۹۵۱ منعقد شد و امکان تغییر آن هر ۱۰ سال وجود داشت. گروههای چپ دانشجویی و کارگری از هراس اینکه طرف غربی نفوذ خود را بهصورت یکجانبه گسترش دهد (مهمترین نوع این نفوذ پایگاههای نظامی آمریکا در ژاپن بود) تجمعی عظیم در فرودگاه برگزار کردند تا پرواز نخستوزیر را متوقف کنند. تظاهرات ابتدایی توفیقی نیافت و در ۱۹ ژانویه معاهده امضا شد. گروه عظیم دیگری در مقابل ساختمان دایت (پارلمان ژاپن) جمع شدند، به این امید که پارلمان را وادار سازند تا تصمیم نخست وزیر را برگرداند. هزاران دانشجو با پلاکارد اطراف ساختمان دایت راهپیمایی کردند، که تبدیل به بزرگترین راهپیمایی تاریخ ژاپن شد. راهپیمایی به خشونت کشیده شد و چهار هزار دانشجو در شب ۱۵ ژوئن ۱۹۶۰ ساختمان دایت را به تصرف خود درآوردند اما با خشونت پلیس بیرون رانده شدند. صدها نفر زخمی و یک تظاهرکنندهی زن کشته شد. دو مورد از سه فیلم شوچیکو که در این مقاله مورد بررسی قرار میگیرند و شب و مه در ژاپن[۱۲]، فیلم دیگری که ناگیسا اوشیما بعدتر در سال ۱۹۶۰ ساخت، دربارهی تظاهرات دایت هستند و ساختار روایی خود را بر پاسخی به شکست این تظاهرات بنا گذاشتهاند. بهصورت اتفاقی یا بهعمد دو فیلمِ تاییوزوکوی مهم نیکاتسو در همان سال یعنی همهچیز اشتباه پیش رفت[۱۳] ساختهی سِیجون سوزوکی[۱۴] و بستهبندیشدهها ساختهی کورِیوشی کوراهارا اصلا از این تظاهراتها چیزی نمیگویند. با اینکه چنین شواهدی حاشیهای بهنظر میرسد، به تمایلات سیاسی فیلمسازان شوچیکو اشاره دارد که با معاصران خود در همان ژانر در تضاد بود.
قبل از تحلیل این سه فیلم که بخش اصلی این مقاله را تشکیل میدهد، باید به پدیدهی تاییوزوکو و ریشههایش بپردازم. واژهی تاییوزوکو برای اولین بار توسط داستاننویس ژاپنی شینتارو ایشیهارا[۱۵] در کتاب فصل آفتاب[۱۶] (۱۹۵۵، که در ۱۹۵۶ فیلمی براساس آن ساخته شد) مطرح شد و در واقع به گروهی از نوجوانان ژاپنی اطلاق میشد که نیهیلیستهایی عاشق پیراهنهای هاوایی، زندگی کنار ساحل و موسیقی جاز آمریکایی بودند. موفقیت بزرگ فصل آفتاب باعث شد فیلمهای زیادی در نیکاتسو با تمرکز بر تاییوزوکو ساخته شوند و کارگردانان موج نوی شوچیکو منبع الهام اصلی خود را در میوهی جنونِ[۱۷] کو ناکاهیرا[۱۸] یافتند. ناگیسا اوشیما در مقالهی «آیا این یک دستاورد است؟ (سینمای مدرن ژاپن)» که برای مجلهی فیلمریویو[۱۹] نوشته بود میوهی جنون را با این تعبیر ستود که «با صدای پارهشدن دامن یک زن و سروصدای قایق موتوری، مردم نسل جدیدی از سینمای ژاپن را تجربه کردند». اوشیما در فیلم ناکاهیرا و اولین فیلم ماسومورا، بوسهها[۲۰] (۱۹۵۷)، شورشی علیه سینمای سنتی ژاپن میبیند که پسزمینهای برای فیلمهای بعدی خودش میشود. وامگیری فیلمسازان اُفونا از فیلم ناکاهیرا هم از بابت موضوع و هم از جنبهی فرم تمامیت ایدهی موج نوی اُفونا را زیر سوال میبرد. بهلحاظ تاریخی اوشیما پدر این موج محسوب میشود و باور بر این است که موج نو با فیلمهای او شهر عشق و امید[۲۱] (۱۹۵۹)یا اثر بسیار موفقش در اوایل دههی ۱۹۶۰ داستان بیرحم جوانی شروع شد. ولی چرا این جنبش از آنجا آغازید؟ همانطور که خود اوشیما اشاره میکند ناکاهیرا و ماسومورا هر دو مدل فیلمسازی سنتی ژاپن را شکستند تا موج نوی اُفونا به این واکنش نشان دهد. در صحنهای کلیدی از میوهی جنون، ناکاهیرا چندین کلوزآپ با زاویههای مختلف استفاده میکند تا جوانان تاییوزوکو خطابهای مطول دربارهی سیستم آموزشی ژاپن ادا کنند. آنها میگویند مدرسه بیمعنی است و معلمان چنان درس میدهند که گویی بیست سال اخیر تاریخ ژاپن هرگز اتفاق نیفتاده است. شرم شکست در جنگ جهانی و یک دهه دیکتاتوری نظامی-فاشیستی که نهایتا به جنگ انجامید، فراموشی فرهنگیای را پدید آورده بود که این جوانان از آن منزجر بودند. سیاهی چنین فضایی همراه با تردید نسبت به دیدگاههای نسل گذشته در موج نوی اُفونا کاملا انعکاس مییافت. محتوای سبکی آن درست مثل کلوزآپهای سریع و خشن ناکاهیرا (که نماهای سنتی مستقیم را با زاویهدوربینهای نامتعارف از بینی و پیشانی جایگزین میکرد) حالتی تهاجمی داشت که عمیقا با کلوزآپهای تروتمیز کوروساوا و اُزو متفاوت بود. بهنحوی ناکاهیرا این مجموعه از تغییرات سبکی را حتی بیش از متاخرین خود در موج نوی اُفونا پیش برد (حتی بیش از خود اوشیما). بعدها او در نمایی از یک کلوب شبانه با نورهای کم و سایههای متحرک بهوسیلهی لنز واید فرمی نوآرگونه ایجاد کرد؛ پسر نوجوانی میخواهد زنی را مجبور کند با او برقصد. نمایی که در واقع نمای نقطهنظر زن است، به دستهای محو پسر، که بخش اعظم قاب را احاطه کرده، حضوری کابوسگونه میبخشد. بوسههای ماسومورا با اینکه دنیای روشنتری نسبت به میوهی جنون یا هر فیلم دیگر اُفونا دارد، ولی همچنان تغییری بزرگ نسبت به شکل سنتی سینمای ژاپن بهشمار میآید. فیلمهای ماسومورا برای رقابت با بازار فیلمهای کمدی بدهبستانی دایمی بین شخصیت زن و مرد فیلم ایجاد میکنند که یادآور منشی همهکارهی او[۲۲] ساختهی هاوارد هاکس است. جاناتان رزنبام در مقالهی «جنون ماسومورا»[۲۳] میگوید ادای دیوانهوار دیالوگها مخاطب ژاپنی را شوکه کرد، چون بهنوعی از دیالوگ خو گرفته بود که حتی در اوج عصبانیت هم به این سرعت و شدت نمیرسید. بوسهها یک فیلم ۷۴ دقیقهای دیوانهوار است. با اینکه فیلم دنیایی روشن و خوشبینانه دارد حساسیتهای سیاسی خود را هم حفظ کرده است. صحنهی بامزهای که شخصیتهای مرد و زن را در زندان معرفی میکند، جاییست که هر نوجوانی پدر و مادر زندانی خود را ملاقات میکند، پسری پدرش را که در انتخابات تقلب کرده و دختری پدرش را که پول یک کمپانی را بالا کشیده است. اشاره به فساد دستگاهی و پایانبندیای که بلوغ پسر را بهواسطهیی جداشدن از پدر خلافکارش در زندان نشان میدهد، بهسادگی هرچه تمامتر شکلی به نوآوریهای فرمال فیلم میبخشد که بعدها «رسما» موج نو نام گرفت.
پس بهغیر از بودنشان ذیل یک کمپانی واحد و دردسترس قرارگرفتن عناوین جدید چهچیز فیلمسازان جوان شوچیکو را از ناکاهیرا یا ماسومورا متمایز میکند؟ آیا میتوان مدعی شد که فیلمسازان موج نوی اُفونا از پیشگامان خود چند گام جلوتر هستند؟ هرچند جواب اوشیما نارسا و ناقص است، ولی میتوانیم با نگاهی به نقد نافذ او بر این دو فیلم از دیدگاهش مطلع گردیم. در همان مقاله (آیا این یک دستاورد است؟)، اوشیما این دو فیلم را بهخاطر صداقت و بیپردگیشان در دستیابی به روح نقادانه و دیدگاه ویژهشان میستاید. اوشیما همچنین به کیفیتی در فیلمها اشاره میکند که اگر به آن توجه نکرده بود، مسیر ارزشمند این کارگردانان را نادیده میگرفت. او میگوید:
مدرنیستها سر یک بزنگاه قرار دارند. راهی که میتواند منجر به تقلیل نوآوریهای آنان به سرگرمی محض شود و آنها را به عناصر پیشامدرنی تسلیم سازد که بهصورت ناخودآگاه در کارهایشان وجود دارد.
از نظر اوشیما این عناصر پیشامدرن پیوندهایی با سنتهای دیرینه ژاپنی دارند، میتوانند اجتنابناپذیر جلوه کنند و باید دائما با آنها جنگید. در ادامهی متن، او نقلقولی از ژان-پل سارتر میآورد که «از هنرمندان انتظار میرود زمانه خود را درک کنند». اوشیما بدین نحو به توجه بیشتر به زمان حال فرامیخواند و به پرداختن به شرایط ژاپن در این بزنگاه تاریخی و انتقاد هنرمند از شرایط تاریخی-سیاسی زمانه بهواسطهی دیدگاه ویژهاش. در واکاوی داستان بیرحم جوانی بهنظر میرسد به هدفش رسیده است. از لحاظ سبک، از ترکیببندی سنتی و چشمنواز شهر عشق و امید به یک ترکیببندی نامتعارف و تعمدا ناهمگون میرسد. این تغییر در اولین صحنهی فیلم قابلرویت است که در آن قهرمان زن ماکوتو و دوستش در جاده سوار ماشین یک مرد مسنتر میشوند. وقتی ایندو داخل ماشین مینشینند، دوربین عمدا شکل سنتی فیلمبرداری داخل ماشین را فراموش کرده و کل صحنه را از شیشهی پشتی فیلمبرداری میکند که بیننده را وامیدارد به پشتسر بازیگرها خیره شود. در صحنهی بعدی نیز همین میزانسن عجیب را ادامه میدهد. راننده قصد دارد ماکوتو را کتک بزند چون نمیخواهد با او به هتل برود و قهرمان مرد فیلم کیوشی نجاتش میدهد. کیوشی به مرد راننده حمله میکند و کل این دعوا در یک برداشت فیلمبرداری شده که بیشتر آن یک مدیومشات نزدیک است. بهجای اینکه دوربین به عقب بیاید تا بیننده موقعیت بدن طرفین مشاجره را ببیند، اوشیما دوربین را نزدیک نگه میدارد و حتی اجازه میدهد بازیگران از قاب خارج شوند که به پیچیدگی موقعیت دعوا بیافزاید. فعل و انفعالات اخیر تنها چند ثانیه به درازا میانجامد ولی دغدغهی اوشیما برای شالودهشکنی سبکی را به رخ میکشد. این علاقه به دوربین بهمثابهی عنصری مهم که بیننده را به اکشن فیلم پیوند میدهد، در صحنهی دیگری هم دیده میشود. ماکوتو قصد جداشدن از کیوشی را دارد و کیوشی میخواهد مجبورش کند با او بماند. این صحنه که از جریان دعوا هم طولانیتر است، بازهم بهصورت تکبرداشت فیلمبرداری شده و دوربین بازهم نزدیکی آزاردهندهی خود با بازیگران را حفظ میکند. با استفاده از سینمااسکوپ، اوشیما ماکوتو و کیوشی را در یک قاب کلوزآپ نگه میدارد. هر دفعه ماکوتو از دلیلش برای ترک کیوشی میگوید چند قدم از کیوشی دور میشود (و دوربین هم همینطور). کیوشی تلاش دارد با ماکوتو بماند و وقتی میخواهد او را دنبال کند، دوربین هم با او راه میافتد. هر دو نفر مکث میکنند، جروبحث میکنند، موقعیت دوربین موقتا تغییر کرده و دوباره همهچیز از نو شروع میشود. کیوشی اساسا شخصیت دوستداشتنیای ندارد ولی فیلم در این لحظه بیننده را با کیوشی همراه میسازد. ما ماکوتو را دنبال کرده و وادارش میکنیم بماند، چون اگر این کار را نکنیم فیلم تمام میشود. بدینصورت اوشیما انحرافات تراژیک دوران نوجوانی کیوشی و ماکوتو را نشان میدهد و از بیننده میخواهد تا سهم خود از جامعهای که جوانان را به چنین سرانجام فضاحتباری میکشاند، بازنگری کند. بهلحاظ روایت، داستان بیرحم جوانی با جوانان خشمگین شینودا و تنهلش یوشیدا اشتراکات زیادی دارد. هر سه متوجه جوانان یاغی هستند و فیلمهای شینودا و اوشیما هر دو در دوران اعتراضات دایت فیلمبرداری شدهاند، هم از تصاویر واقعی معترضان استفاده کردند و هم در روایتهایشان ارجاعات مستقیمی به آن دارند. در فیلم اوشیما، کیوشی نقش دانشجویی را بازی میکند که از کلاس فرار کرده و مانند میوهی جنون تاییوزوکو علاقهای به تحصیل ندارد. در نقطهی مقابل کیوشی، اوشیما دوست دانشجوی فعال سیاسی او را قرار میدهد که ابتدای فیلم در اعتراضات دایت دیده میشود. با اینکه وقتی فیلمبرداری فیلم تمام شده بود اعتراضات دایت همچنان ادامه داشت، بهنظر میرسد اوشیما (بهدرستی) از بینتیجهبودن اعتراضات خبر داشت. همانطور که دیوید دسر اشاره کرده شخصیت دکتر آکیموتو در فیلم، یک فعال دانشجویی سابق و دکتر سقط جنین فعلی، حسرت میخورد که نتوانسته در دههی پنجاه تغییر انقلابی بهوجود آورد. در نتیجه مخاطب هم در برابر سرنوشت کیوشی و ماکوتو احساس مسئولیت خواهد کرد. کیوشی پاسخ میدهد: ما رویایی نداشتیم پس هیچگاه مثل شما نخواهیم بود. اینک دوباره در برابر نوعی بدبینی ریشهدار و گریزناپذیر قرار میگیریم که سرچشمهاش به میوهی جنون ناکاهیرا بازمیگردد. با اینحال اگر با زندگی شخصی اوشیما آشنا باشیم، این بدبینی را ناشی از نوعی احساس حقارت مییابیم. او مانند آکیموتو در اوایل دههی ۱۹۵۰ در دانشگاه معتبر کیوتو فعال دانشجویی بود و بعد از تظاهرات عظیم دانشجویی علیه حضور امپراطور در دانشگاه شهرت بدی بههم زد. همین باعث شد در ابراز عقایدش راجع به جایگاه خدایگونهی امپراطوری و لزوم پیروی از هیروهیتو محتاط عمل نماید. او بعدا در فیلم دیگرش شب و مه در ژاپن مستقیما به این حس تنفر درونی و خشم بیرونی در برابر ناتوانی حزب دانشجویی کمونیست از ایجاد تغییر پرداخت.
جوانان خشمگین، فیلم دوم ماساهیرو شینودا، برای شوچیکو خوشیمن بود چون بعد از شروع اعتراضات دایت نوشته شد ولی تولید آن قبل از تمامشدن اعتراضات پایان یافت. این تغییرات سریع نقطهی عطفی برای استودیوهای ژاپنی محسوب میشد که از نظام سلسلهمراتبی استودیوهای هالیوودی در دهههای ۱۹۲۰ تا ۱۹۴۰ سرمشق میگرفتند. این میزان از درگیری آنها در مسائل اجتماعی چه قبل و چه بعد از آن به ندرت اتفاق افتاد. اگر هدف غایی هر هنرمند را تعبیر ژان-پل سارتر در نظر بگیریم شینودا بیش از هر فیلمساز موج نوی اُفونا توانست زمانهاش را دریابد و به اتفاقات تاریخی دوران خود واکنش نشان دهد. روایت فیلم شینودا دربارهی سه دانشجو و درگیری آنها با سیاست روز و علیالخصوص اعتراضات دایت است. آدی باک[۲۴] در کتابش کارگردانان سینمای ژاپن[۲۵] از شینودا نقل میکند که «دوست دارد گذشته را بهحالت سکون درآورد تا بتواند از زوایای دیگر به آن بیاندیشد». وقتی در مقایسه با سیستم بستهی داستان بیرحم جوانی و تنهلش این نوع نگاه به روایت را اعمال میکنیم، ابعاد مختلف آن بیشتر نمایان میشود. هرکدام از سه شخصیت جوانان خشمگین داستان خاص خود را دارد که به تناسب با دو شخصیت دیگر مرتبط است. همانطور که دسر اشاره مینماید این سه شخصیت نمایندهی چیزی هستند که شینودا و فیلمنامهنویساش، شوجی ترایاما[۲۶] سه بخش فرهنگ نسل جوان ژاپن میدانند. شیموجو با کاپشن چرم مشکی و عشق به جاز نقطهی اوج فرهنگ تاییوزوکو؛ نوعی نیهیلیسم فوقالعاده افراطی که بهنوعی فاشیسم هیتلری ختم میشود. در آنسوی ماجرا و کاملا بههمان اندازه نفرتانگیز، میچیهیکو قرار دارد، دانشجویی از یک خانوادهی مرفه. او نمایندهی سرمایهداران رو به ازدیاد ژاپن است که سودجویی آنها به از بین رفتن انساندوستی انجامیده است. یوکو، قهرمان زن، حد وسط این طیف است و تنها امیدی است که شینودا در افق میبیند. در مقایسه با قهرمانان فیلمهای شینودا و یوشیدا، یوکو نقطهی خوشبینی موج اُفونا محسوب میشود. او در تمام اوقات فیلم سعی دارد استقلال خود را حفظ کرده و در برابر سیستم کم نیاورد، چیزی که برای شخصیتهای اوشیما و یوشیدا غیرقابلاجتناب است. در انتها او به اعتراضات دایت میپیوندد و فیلم بر خلاف بقیهی خطوط روایی به این نوع کنشگری سیاسی خوشبین است.
اگر رادیکالیسم سیاسی جوانان خشمگین کمتر از سیاهبینی اوشیما بود، این تعادل را در سبک خود نیز حفظ کرده بود. با اینکه فیلم شینودا پس از اکران داستان بیرحم جوانی ساخته شد و بعضی از عناصر شاخص موج نو را با خود داشت (دوربینرویدست، فیلمبرداری در لوکیشن) فیلم بهنظر تفاوت چندانی با سینمای کلاسیک سنتی ژاپن نداشت. شینودا که دستیار قدیمی و دلبستهی اُزو بود، علاقهی شدید او به نماهای بستهی داخلی، مدیومها و مدیوم-لانگشاتها را در آثار خود دارد، هرچند وسواس اُزو دربارهی مقیاسها و فضاها در کارش غایب است. چند نمای خارجی که در آن شخصیتها راه میروند و حرف میزنند هم از کنار و با لرزش دست فیلمبرداری شدهاند، که به کارهای اوشیما شباهت دارد. ولی نمیتوان حدس زد که این استراتژی حاکی از یک موضع سیاسی خشن است یا بهمنظور همراهساختن بیننده با روانشناسی شخصیت همانند کارهای اوشیما. در عوض سبک فیلم بیشتر نتیجهگراست. فیلم بهسرعت ساخته شده و بهنظر میرسد از استراتژیهایی بهره برده که به سریعترین و سادهترین شکل ممکن بتوانند فیلمنامه را به فیلم تبدیل کنند.
تنهلش یوشیشیگه یوشیدا کمتر با سیاست درگیر میشود و داستان جوانان بزهکار آن بیشتر بر موضوع طبقهی اجتماعی تاکید دارد تا خیزش سیاسی. ماجرای فیلم دربارهی گروهی از جوانان تاییوزوکو است که از طبقات مختلف اجتماعی هستند؛ آکیامای ثروتمند و دو جوان فقیر، توشیو و جون. تفاوت دو جوان فقیر در میزان تواناییشان جهت سرکیسهکردن آکیاماست. توشیو همان میچیهیکوی جوانان خشمگین ولی از طبقهای پایینتر است که انسانیت را پاک فراموش کرده چون پول را معادل قدرت میداند. توشیو در ابتدا باانصافتر از میچیهیکو نشان میدهد، چون در صحنههای اول فیلم آکیاما را بهخاطر نیهیلیسم سردش سرزنش میکند. آکیاما میگوید که پول زندگیاش را خیلی ساده و یکنواخت کرده و دیگر نسبت به چیزهایی که میبیند هیچ احساسی ندارد. توشیو رفاه او را به سخره میگیرد و اشاره میکند که تنها افراد ثروتمند میتوانند فقر را اینچنین احمقانه رمانتیک جلوه دهند. در ادامهی فیلم جون تبدیل به قهرمان اصلی میشود و بین حس حقارت ناشی از فقر و رابطهاش با زنی که او را درمییابد دستوپا میزند. در انتها جون نمیتواند مهربانی زن را بپذیرد و از سبک زندگی تاییوزوکو فاصله میگیرد. همانطور که انتظار میرود، وقتی در انتها جون و توشیو در یک دزدی گیر میافتند ماجرا به یک تراژدی میانجامد و در نمایی که نوعی ادای دین به ازنفسافتادهی گدار است، جون درحالیکه به سمت انتهای خیابان میدود در اثر شلیک گلولهای به شکماش میمیرد. با اینکه نمای فیلم گدار چندان حس همدردیای با میشل نمیآفریند، استفادهی یوشیدا از همان تاکتیک برای نمایش این چهره تراژیک حس همدردی القا مینماید. فیلم بدینگونه شبیه ملودرامی به سبک سینمای کلاسیک ژاپن میشود و از آن تنش انقلابی که اوشیما برای آیندهی سینمای ژاپن در نظر دارد، دور میگردد.
تنها فیلم سیاهوسفید از میان این سه فیلم، تنهلش، از فیلم شینودا هم متعارفتر است. بیشتر نماهای متحرک فیلم و نمای پایانی آن به نرمی و یا از داخل ماشینی در حال حرکت گرفته شدهاند، نه توسط شخصی در حال حرکت. شکل نوردهی بهواسطهی سایههای تیره و بازی با نور و سیاهی یادآور میوهی جنون است، هرچند که به اکسپرسیون رویاگون آن فیلم نمیرسد.
فیلم بستهبندیشدهها ساختهی کورِیوشی کوراهارا محصول سال ۱۹۶۰ استودیوی نیکاتسو را در مقایسه با فیلمهای یوشیدا و شینودا میتوان مجموعهی پیچیدهای از سبک و جهانبینی دانست. کوراهارا با گرتهبرداری از گدار بهوسیلهی مونتاژ سریع، جامپکات و نماهای حرکتی گیجکننده از نگاه ماشین میکوشد روحیهی سیریناپذیر شخصیت اصلیش را تصویر سازد، البته بدون اینکه اعتنایی به شیوهی گدار در کندکردن ریتم بعضی صحنهها داشته باشد. در نتیجه بستهبندیشدهها فیلمی به غایت استیلیزه و خوشریتم دربارهی شخصیت بزهکاری به نام آکیراست که راه خود را در توکیوی شگفتانگیز و پذیرا مییابد. تقریبا در تمامی صحنهها او مرتکب قانونشکنی یا خلاف میشود اما هر بار با او برخورد نرمی میکنند. بدون اینکه از اعتراضات دایت نامی برده شود، در صحنهای که آکیرایِ عاشقِ جاز ژاپن را کشوری افتضاح و مردمش را بدترین مردم دنیا مینامد، به ترس تظاهرکنندهها از تهاجم فرهنگی اشاره مینماید. ولی بر خلاف شیموجو در جوانان خشمگین آکیرا زیباییشناسی آمریکایی را تقدیس نمیکند. در طول فیلم مرد سفیدپوست آمریکایی بهعنوان فردی احمق معرفی میشود که میتوان سرش را کلاه گذاشت. اولین صحنهی فیلم، دوستِ تنفروش آکیرا را نشان میدهد که متخصص سرکیسهکردن سربازان آمریکایی است. او به سراغ یک افسر آمریکایی میرود و پولش را میدزدد. در دنیای آمریکاییهای استثمارگر و ژاپنیهای مظلوم و دورو آکیرا با بازگشت به خویشتن میمونوارش تمام طول فیلم را مشغول به انجام کارهایی است که دوست میدارد. او به هیچ ساختار اجتماعیای پایبند نیست و بهنظر میرسد هیچکس در توکیو نمیتواند او را متوقف سازد. بستهبندیشدهها با الهامی آشکار از سرعت و خشونت نقاشیهای مدرن فوتوریستهای ایتالیایی به آرمان بیان شخصی و تنش با واقعیت نزدیکتر است. چیزی که اوشیما از فیلمساز قدرتمند ژاپنی انتظار داشت اما یوشیدا و شینودا آن را برآورده نساختند.
در همان اوایل دههی ۱۹۶۰ اوشیما با ژورنالیستها بر سر واژهی موج نوی اُفونا به مخالفت برخاست. آنگونه که آدی باک میگوید:او معتقد بود تعداد فیلمسازها خیلی کم است و نمیتوان آن را موج نامید، همچنین همهی آنها در یک سیستم استودیویی کار میکردند که با روح پیشروی هنری در تناقض است. اوشیما بعدها حتی مدعی شد که پرداختن او، شینودا و یوشیدا به ژانر تاییوزوکو در دههی ۱۹۶۰ تنها یک اتفاق بوده، هرچند که این ادعا با توجه به نزدیکی این افراد و همنشینی آنها بعید بهنظر میرسد. ولی تحلیل دقیق کارهای اولیهی یوشیدا و شینودا نشان میدهد که انقلابی خواندن کارهای آنان در مقایسه با آنچه خارج از شوچیکو اتفاق میافتاد کمی بهلحاظ تاریخی اغراقآمیز است. یوشیدا و شینودا بیشتر بهواسطهی آثار اواخر دههی ۱۹۶۰ و اوایل دههی ۱۹۷۰ خود معروفند و احتمالا این کارها همان چیزی هستند که تاریخنگاران سینما با موج نوی سینمای ژاپن مرتبط میدانند. در هر صورت موج نوی اُفونا در ۱۹۶۱ بعد از دو اتفاق که اشتیاق شوچیکو را از بین برد به پایان رسید. اولین اتفاق زمانی رخ داد که اوشیما، خشمگین از تصمیم استودیو برای خارج کردن شب و مه در ژاپن از بازار پخش، استودیو را ترک کرد تا شرکت فیلمسازی خودش را راه بیندازد. اتفاق دوم زمانی بود که شوچیکو، سرخورده از فروش ناموفق موج نوی اُفونا، کل پروژه را تعطیل کرد، شینودا را موقتا به پست دستیار کارگردانی برگرداند و یوشیدا هم پس از اوشیما استودیو را ترک کرد. پس در عین حال که میتوان فیلمهای اولیهی این فیلمسازان را پیشزمینهای برای فیلمهای موج نویی آنها دانست، اهمیت موج نوی اُفونا در شکلگیری انقلاب در سینمای ژاپن احتمالا اغراقآمیز است. به روایتی دیگر، بدون اینکه به کارهای استودیویی اوشیما بسنده شود، میتوان کو ناکاهیرا را پدر موج نو و یاسوزو ماسومورا، سِیجون سوزوکی، کورِیوشی کوراهارا و ناگیسا اوشیما را دنبالهروان او خواند که با کارهای مدرن خود در سطح تمام استودیوها موج نو را رقم زدند.
پینوشت:
[۱] taiyozoku
[۲] Shiro Kido
[۳] Ofuna
[۴] (Cruel Story of Youth aka Seishun Zankoku Monogatari (1960
[۵] (Good-For-Nothing aka Rokudenashi (1960
[۶] (Youth in Fury aka Dry Lake aka Kawaita mizuumi (1960
[۷] Osamu Takahashi
[۸] Tsutumo Tamura
[۹] (The Warped Ones aka Kyônetsu no kisetsu (1960
[۱۰] Koreyoshi Kurahara
[۱۱] Eros Plus Massacre
[۱۲] Night and Fog in Japan aka Nihon no Yoru to Kiri
[۱۳] (Everything Goes Wrong aka Subete ga kurutteru (1960
[۱۴] Seijun Suzuki
[۱۵] Shintaro Ishihara
[۱۶] Season of the Sun
[۱۷] Crazed Fruit aka Kurutta Kajitsu
[۱۸] Ko Nakahira
[۱۹] Film Review
[۲۰] (Kisses (1957
[۲۱] (A Town of Love and Hope aka Ai to Kibō no Machi (1959
[۲۲] (His Girl Friday (1940
[۲۳] Masumura’s Madness
[۲۴] Audie Bock
[۲۵] Japanese Film Directors
[۲۶] Shuji Terayama