فیلم مرگ استالین در حد فاصل شبی که استالین سکته میکند تا زمانی که خروشچوف موفق میشود، بریا، سرسختترین رقیب خود برای تصاحب کرسی قدرت را کنار بزند، میگذرد. از این نظر، فیلم بیشتر بر روابط و مناسبات افراد در کاخ میگذرد تا زمان نمایش وضعیت اجتماعی مردم در زمان حیات شوروی و اثرات این انتقال قدرت بر زندگی آنها. دو چیز در طول فیلم وضوح زیادی دارند و بایست فیلم را بر مبنای این دو منظر سنجید. یکی بر ملا کردن چهره مازادین قدرت که همواره دولتها و صاحبان قدرت میکوشند چهره آن را بپوشانند و دیگری نسبتسنجی نمایش حوادث تاریخی با آنچه در واقع رخ داده است.
در مورد اول جهان نمایشی فیلم تلاش میکند کِیف مازاد قدرت را به نمایش بگذارد که در آن شاهد اِعمال قدرت به روی شهروندان و زیردستان هستیم که در چارچوب آن زیردستان و مردم عادی در برابر نمایندگان و دولتمردان حکم مگسی را دارند که بدون هیچ توان و مقاومتی برای مقابله و ایستادگی با یک ضربه و حکم از صحنه حذف میشوند. به این شکل مازادی را مشاهده میکنیم که برای تجربه و ادراک معمول ما نامشهود است. اما همین مازاد است که تصویر را لکهدار میکند و جنبهی خشن اقتدار اجتماعی را افشا میکند. و با نمایش این مازاد است که وجههی واقعگرایانهی حمله از دست میرود. به همین دلیل، مرگ استالین را باید از دسته سینمای فانتزی نامید که در آن با بیش از حد نمایش دادن روبروییم. قدرتها و ایدئولوژیها به همین کِیف مازاد وابسته هستند و همواره میکوشند آن را پنهان کنند. اما سینمای فانتزی فرآیند برداشتن نقاب از چهره قدرت را اجرا میکند. بهترین نمونه این نوع سینما را که در آن صاحبان قدرت با اِعمال قدرت بر فرودستان، کِیف میبرند را میتوان در سینمای استنلی کوبریک مشاهده کرد.
در شروع فیلم، یک مسئول استودیوی موسیقی با تماسی از دفتر استالین روبرو میشود که از او میخواهد یک نسخهی ضبط شده از اجرا را به دفتر استالین بفرستند. موسیقی ضبط نشده است و او بدون هیچ مقاومتی برای بیان این موضوع، تمام تماشاگران و نوازندگان را بازمیگرداند تا مراسم را دوباره اجرا کنند. رهبر ارکستر سکته میکند و آنها رهبر ارکستر دیگری را به دلیل کمبود وقت با پیژامه برای ضبط و اجرا به روی صحنه میآورند. این وضعیت مازاد قدرت را به نمایش میگذارد. و همزمان که استالین درخواست نسخهای از آن اجرا را داده است مشاهده میکنیم که افراد حزب لیست بلندپایهای از مخالفان و فعالان ضدحکومتی را به دست پلیس میدهند و پلیس هم آنها را به مانند کودکانی بدون هیچ مقاومتی از خانههایشان بیرون میکِشد و میبرد. دو وجه کاملا متضاد؛ یکی قلع وقمع افراد مخالف و دیگری درخواست نسخهای از اجرای موتزارت. نمایشی متضادی که علاوه بر اینکه در خدمت نمایش مازاد قدرت میباشد در خدمت بار کمیک فیلم هم میباشد. اما اوج نمایش مازاد قدرت را در پایان این فصل مشاهده میکنیم. زمانیکه ماریا پیانیست ارکستر، کسی که استالین پدر، برادر و تعدادی از نزدیکاناش را به قتل رسانده است، یادداشتی در پاکت نسخهی ضبط شده میگذارد حاوی این پیام ” تو به ملت ما خیانت کردی و مردماش رو نابود کردی. من برات آرزوی مرگ میکنم و دعا میکنم خدا مورد رحمت قرارت بده ظالم”. در ابتدای امر ما فکر میکنیم که استالین هنگام مواجهه با این پیام اعتراضی و شدید الحن برافروزد و دستور دستگیری و شکنجه او را صادر کند. اما تنها کاری که میکند سرخوشانه قهقهه میزند! امری که استالین هیچ چیزی را تهدیدی علیه قدرت خود نمیداند و کِیف حاصل از مازاد قدرت را به سر حد ممکن میرساند.
اما در ادامه تفاوتی آشکار میشود که جهان فیلم بسیار بر آن تاکید میکند؛ افرادی که در کرسی قدرت نشستهاند مانند استالین، خروشچف، بریا، مالنکو، مولوتوف و…. زمانیکه میخواهند با زیردستان و مردم عادی برخورد کنند با نمایش مازاد قدرت و کِیف حاصل از آن روبرو میشویم. اما زمانی که میخواهند قدرت را تصاحب کنند و آن را به چنگ آورند و خود را صاحب آن بدانند، قدرت در شکل انتزاعیاش، همان برخوردی را با آنها میکند که آنها با مردم عادی و شهروندان داشتهاند و شبیه به دلقکهایی در حین اجرای نمایش میشوند که ناتوان از اجرای نقش خود هستند. در حالت اول، زمانیکه میخواهند بر مردم حکومت کنند، آنها در جایگاه نمایندگان قدرت و کارمندان آن هستند. اما در حالت دوم، آنها میخواهند صاحب قدرت و سوار بر آن باشند. به همین دلیل طنز فیلم تلفیقی از طنز تلخ و سوپ اردک میباشد. اما همین دوپارگی طنز باعث شده است تا با تصویری غیرمنسجم و آشوبناک از شخصیتهای تاریخی روبهرو شویم؛ ترکیبی از رهبران مقتدر و دلقکهایی کمحافظه و بیلیاقت که مدام بازی خود را فراموش میکنند. و همه شخصیتهای درگیر بر سر تصاحب کرسی قدرت بدون تفاوتی ماهوی، تیپهایی از این وضعیت دوپاره و نامنسجم هستند. از این نظر باید گفت که این خودِ قدرت در شکل انتزاعیاش است که زمانیکه افراد میخواهند از منظر و جایگاه او (نه به نمایندگی از او) بنگرند، قدرت آنها را مورد ریشخند و استهزا قرار میدهد.
اما این بررسی انتزاعی قدرت و نمایش مازادین آن که در تک تک فصلها و در جزییات مناسبات میان شخصیتها، آن را مشاهده میکنیم چه ارتباطی با اثری میتواند داشته باشد که به دورهای مهم از تاریخ شوروی میپردازد؟ این بررسی را میشد در هر ژانر و گونه دیگری هم نشان داد. میتوان این بررسی را در قالبی طنز ، یک بازنمایی از رابطه حکومت کمونیستی با مردم در زمان استالین دانست، اما زمانیکه تصویری کاملا تیپیکال و غیرواقعی از شخصیتهای تاریخی و درگیر در انتقال قدرت عرضه شده که هیچ سنخیتی با شخصیت حقیقی آنها ندارد، بیشک فاقد معیارهای گونه تاریخی میباشد. علاوه بر تصاویر دوپاره، غیرواقعی و غلوآمیز، مناظر و صحنههایی که ما از شوروی سالهای پنجاه میبینیم بیشتر تصاویری (حداقل برای بنده) کارتپستالی و شیک هستند تا تصاویری واقعی از آن زمان.
میتوان گفت هدف فیلم بیش از آنکه یک برخورد طنزآمیز با دورهای از تاریخ بر اساس مستندات بوده باشد، بیشتر دستمایهای برای یک فیلم کمدی بوده است؛ دستمایهای که وزن و اعتبارش از آن سلب شده است. دستمایهای که اگر از هر حادثه تاریخی و غیرتاریخی دیگری هم استفاده میشد تغییری ماهوی در اثر ایجاد نمیشد و به همین دلیل عبارت شوخی با رهبران سیاسی بیشک عبارتی گزافه در توصیف این فیلم میباشد.
• • •
(The Death of Stalin (۲۰۱۷
Director: Armando Iannucci