فیلم پن: سوی تاریک زمان؛ نگاهی به فیلم خاطرات قتل

سوی تاریک زمان؛ نگاهی به فیلم خاطرات قتل

 

در پلان اول پسربچه‌­ای در حالی‌که حشره‌­ای را شکار کرده، در مرکز قاب جلب توجه می­‌نماید. صدایی از دور به گوش می‌رسد. نمای نقطه نظر پسرک، در پس­‌زمینه قاب ماشین کارآگاهی را نشان می‌­دهد که دچار نقص فنی شده و کارآگاه ادامه‌­ی مسیر را سلانه‌سلانه سوار بر تراکتور در حال طی کردن است. فضای قاب را رنگ­‌های اشباع شده و گرم (زرد و قرمز و نارنجی) پر کرده است. آسمان آرام است و دوستان پسربچه در دنیای بی‌شیله‌­پیله و کودکانه خود غرق در لذت هستند. همه ­چیز به نفع نشاط و عشرت و مسرت و شادمانی­ است. اما بونگ جون-هو[۱] در سکانس بعد ورق را به نفع خودش برمی­‌گرداند و در نمای نقطه نظر کارآگاه پارک، بدن بی‌­جان دختری مغموم را نشان می‌­دهد که صورت معصوم و سفیدِ گچی‌­اش پرده از جهان دهشتناک فیلم برمی‌­دارد. در سکانس بعد پسربچه، طی یک شیطنت منحصر به فرد از جانب کارگردان، مو به مو حرکات و میمیک و تن صدای زمخت و مردانه کارآگاه پارک را تقلید می‌­کند. تاکید بونگ جون-هو بر این شیطنت یونیک و برآمده از جهان معنایی خود فیلم (و نه نسبت فیلم با اتفاقات رخ­داده در واقعیت) حاکی از آن است که جهان تیره و مردانه فیلم حتی می­‌تواند دنیای شیرین و شاعرانه یک پسربچه/بچه‌­ها را در تالابی از واقعیت‌­های زشت و کثیف غرق و خار کند. گویی تحت‌تاثیر واقعیت‌­های پلید جاری در جهان، تمام آدم‌­ها می‌­توانند به فرم/نسخه‌­ای از یکدیگر بدل شوند. تاکید کارگردان بر این نکته در دو سکانس دیگر نمود می‌­یابد. در یکی از این سکانس‌­ها، که در دقایق آغازین فیلم رخ می‌­دهد، زنی در پیش­‌زمینه تصویر رو به دوربین در حال حرکت است. مردی در پس­‌­زمینه‌­ی تصویر زن را تعقیب می‌کند. با توجه به قتل‌­های زنجیره‌­ای رخ­داده در چند ماه گذشته، شاخک‌­های زن حساس شده و حین فرار کردن از دست مرد پایش لیز می‌­خورد و از ارتفاع جاده به نیزارِ کناری فرو می‌­افتد. زن نسبت به مرد و جهان مردسالار و دیکتاتوری پیرامونی‌­اش دچار نوعی فوبیا شده و کمک مرد را رد می­‌کند. در این لحظه کارآگاه پارک که به طور اتفاقی با ماشینش از آن­جا رد می­‌شده با ظن به مرد او را به عنوان قاتل زنجیره­‌ای دستگیر می‌­کند. در پلان بعد می‌­فهمیم که شخص ِ در بند همان کارآگاه تازه‌­واردی است که قرار است کارآگاه پارک را در این پرونده یاری کند. کارگردان با تاکید بر همان نکته مذکور باز هم به مخاطب بخت برگشته یادآوری می‌­کند که یک انسان لزوما نباید با اسلحه سرد یا گرم زنجیره‌­ای از قتل‌های اسلشری را در خیابان‌­ها راه بیندازد تا یک قاتل بالفطره تلقی شود. کارآگاه تازه وارد داستان نیز، در عین خونسردی، می‌­تواند به فرم/نسخه ای از یک قاتل بدل شود. این تاکید همین ­جا تمام نمی‌­شود. در اواخر فیلم و پس از دستگیری و سپس رها کردن پارک یون-گیو به عنوان آخرین مظنون، این کارآگاه تائه-یون است که با فرورفتن در هیئت یک قاتل به روی پارک یون-گیو (مضنون اصلی) اسلحه می­‌کشد و به فرم/نسخه ای دیگر از خود استحاله می‌­یابد. در واقع دو قطبی خیر و شر به گونه‌­ای نمادین وارونه می‌شود. حتی فتیله کاراگاه پارک و رفیق شفیق‌­اش کارآگاه یونگ-کو که در نیمه آغازین فیلم با ضربات بروسلی­‌وار خود دمار از روزگار مظنونین درمی­‌آوردند خاموش شده و اکنون با جابه‌­جایی شخصیت­‌ها و استحاله­‌شان به یکدیگر، این کارآگاه تازه وارد ماست که پریشان ­حال و بی‌­قرار به این جهان پلید پشت پا زده و آتش به پا می­‌کند. اصلا مگر می­‌شود از کنار این­ همه تلخی و سیاهی بی­‌تفاوت گذشت و هیچ خمی بر ابرو نیاورد؟ چه بر سر کارآگاه پارک و یونگ-کو آمده که فتیله‌­شان پایین کشیده و اکنون این‌قدر بی‌­خیالی طی می­‌کنند؟ آیا می‌­توان در این شرایط ناامیدانه و منفعل عمل نمود؟

فیلم هرچه پیش می‌­رود ابعاد پیچیده‌­تری به خود می‌گیرد. رنگ‌­های اشباع­ شده جای خود را به رنگ‌­های اشباع­ نشده و تیره‌تر می‌­دهند. لحن کمیک فیلم کمرنگ شده و رفته‌رفته لحنی جدی و عبوس بر فیلم چیره می‌­شود. هم­چنین تیغ انتقادی کارگردان تیزتر از پیش نظام فرهنگی و سیاسی کره جنوبی در آن روزگاران سرد را نشانه می‌­گیرد. در یکی از فصل­‌های فیلم سه کارآگاه پلیس به دنبال مردی می‌­افتند که در حوالی نیزاری که محل رخ­داد قتل‌­های پیشین است به استمنا می‌پردازد. در پایانِ فصلِ نفس­‌گیرِ تعقیب و گریز پیشه‌ی مرد/مظنون مشخص می­‌شود: او کارگر یک کارخانه از صدها کارخانه‌­ای است که در آن حوالی چرخ­‌دنده‌­های سیستم را به چرخش در می‌­آورند. بعد­تر متوجه می‌­شویم زندگی آراسته‌­ای دارد و هم­‌دم زن مریض و پریشان احوالش است. حتی موجی از تظاهرات مبنی بر آزاد ساختن وی به راه می‌­افتد. اما بونگ جون-هو هیچ انتقادی را متوجه او نمی‌­کند بلکه استمنا در دل آن نیزار دنج و تاریک و رویاپردازی­‌های ا روتیک و مجلات پ.و.ر.ن مخفی شده در زیرزمین خانه‌­اش، همه به مثابه مأمن و محفلی­ می‌­ماند تا کمی از واقعیت‌­های گزنده زندگی سرمایه­‌داری را برای وی ریلیف و قابل تحمل سازد. او هر شب، در دل تاریکی، بر نیزارها قدم نهاده و به دنیای ا روتیسم و تخیل پناه می‌­برد تا زهرِ روزمرگیِ ماشینی‌­اش را بگیراند. از طرفی دیگر، ظاهر وی کاملا موجه و معمولی است و این “انحراف” و “کج­‌روی” نهفته در پس نقاب وی، مهر تاییدی ا­ست بر همان نکته قابل تاملی که در آغاز این متن به آن اشاره شد؛ می­‌توان معمولی بود و در عین حال به فرم/نسخه‌­ای دیگر از خود بدل شد. هم­چنین در فصل اختتامیه فیلم (حال کارآگاه پارکِ سابق مدیر فروش کالاهای تولیدی یک شرکت شده) دختربچه‌­ای رو به کارآگاه پارک می­‌کند و می‌­پرسد که به چه چیزی زل زده؟ کارآگاه از جواب دادن امتناع می‌­کند. شاید پاسخ دادن به این سوال به مثابه مغاک هولناکی باشد که زخم کهنه‌­اش را باز کند و او را در خود فروکشاند و ببلعد. دختربچه اما می‌­گوید چندی پیش مردی نیز داخل جویِ منتهی به نیزار را نگاه می‌­کرده و به او گفته که قبلا خطایی را در آنجا مرتکب شده و حالا نظاره‌­گر آن است. پارک، مات و مبهوت، از دخترک می‌­پرسد قیافه‌­اش چگونه بود؟ دیالوگ دختربچه هوش از سر پارک می‌­رباید:«قیافه‌­اش عادی بود». پارک هیستریک شده و تمام پلان‌­های آن سال­‌های سیاه در حد چند ثانیه از جلوی چشمانش می­‌گذرد. گویی تمام آن پلان­‌ها در اتاق تدوین و در حد چند ثانیه در کپسول زمان فشرده و به هم چسبانیده شده باشند. گویی تمام آن پلان‌­ها در خواب/کابوس به فیلمی بدل شده‌­اند که خودِ کارآگاه بازیگر آن بوده است و اکنون دوربین در حال ثبت پلان نهایی است؛ آ­نجا که کارآگاه پارک به دوربین خیره می‌­شود و دیوار چهارم را می‌­شکند[۲]. برای من این مومنت، این خیرگی و این نگاه در جلوه‌ای متمایز نسبت به شاکله کلی فیلم عمل می‌­نماید. سال‌­ها قبل خطایی مرتکب شده‌­ایم. اکنون، به واسطه نوستالژیا، نظاره‌گر گذشته شده­‌ایم. گذشته در دل زمان کهنه و نخ­‌نما شده است. اما حس جاری در آن چه؟ حسی که سالیان سال، به مانند همان جویبار خشکیده منتهی به نیزار در اول فیلم، گذشته را به رودخانه اکنون سرازیر می‌­کرده چه؟ آیا گریزی هست؟ به قول استیون هاوکینگ:

گذشته نیز، هم­چون آینده، نامحدود است و فقط به عنوان گستره­‌ای از احتمالات وجود دارد.

اینجاست که این مومنت به تجربه زیسته ما بدل می‌­شود و هویتی مستقل می‌­یابد. هنر  بونگ جون-هو همین است.

 

پی‌نوشت:

[۱] Bong Joon-ho

[۲] Breaking The Fourth Wall

 

تاریخ انتشار: شهریور ۱۷, ۱۳۹۸
لینک کوتاه:
https://filmpan.ir/?p=1944