«گاهی اوقات حس میکنم میشناسمش و گاهی اوقات نه». این همان عبارتی است که در تنها نقطه امن و آرام فیلم از دهان گیون وو به بیرون میریزد. همان جایی که قرار است خلوت شبانهاش با دختر (که او را در تمام فیلم به همین نام میشناسیم)، پس از آن همه ناآرامی و بیثباتی در رابطهشان، به بوسهای دنج منتهی شود. اما به گونهای کاملا تصادفی (اتفاقات مبتنی بر عنصر تصادف در سراسر فیلم سایه افکنده) زنگ در فشرده میشود و باز بختک روزگار گریبان گیون را میگیرد. گویی قرار نیست این بمب انرژی به واسطه بوسهای آرام و عاشقانه منفجر شود. انگاری همه چیز قرار است به همان نقطهی صفر آغازین بازگردد؛ دختری که گاهی هست و گاهی نیست، گاهی جدی است و گاهی لوده، گاهی پسر را به بازی میگیرد و گاهی نه. همهچیز بر مبنای همین “تزلزل” شکل گرفته است. تزلزلی که چتر خودش را در جای جای فیلم پهن کرده و قرار است رابطه پسر و دختر را راستیآزمایی کند. تکلیف شخصیتها نیز با خودشان معلوم نیست؛ گاهی هستند و گاهی نیستند. در یکی از سکانسها گیون، بلافاصله پس از برهمزدن رابطهاش با دختر، به بار میرود و با دختر/تراجنسیتی ناشناس مشروب مینوشد. از آن طرف دختر نیز بر سر وعدهای کورکورانه با مردی ناشناس میرود. این آمد و شدها پیکره کلی فیلم را تشکیل داده و درست همین رهایی در فرم و محتوا، دختر پرروی من[۱] را متمایز از نمونههای اولیه ژانر (در سالهای آغازین سینمای موج نوی کره) جلوه میدهد.
دختر پرروی من تا سیزده سال پس از اکرانش همچنان به عنوان دومین فیلم پرفروش تاریخ سینمای کره جنوبی باقی ماند. از طرفی در هنگکنگ و تایوان نیز توانست به همان میزان در میان منتقدان و خوره فیلمها با اقبال مواجه شود. اقبالی که نقش مهمی را در پیشبرد مسیر سینمای موج نو برای این فیلم عرضه میدارد. بخشی از این اقبال به قانونِ سهمیهِ نمایشِ فیلمهای بومی[۲] در آن سالها بازمیگردد. در اواخر دهه ۹۰ (همزمان با آغاز سینمای موج نوی کره) قانونی وضع شد که طبق آن سهم نمایش فیلمهای بومی کره جنوبی در سالنهای سینما به ۱۴۶ روز در سال افزایش مییافت و از سهمیه نمایش فیلمهای سینمای غرب/هالیوود کاسته میشد. این مفاد بستر مناسبی را برای کارگردانها و استعدادهای آن روزگاران سینمای کره به ارمغان آورد تا بتوانند فیلمهایشان را در عرصه بینالمللی به چشمهای سراسر جهان بشناسانند. نتیجه این شد که سینمای کره در تقارنش با آغاز موج نو به فیلمهایی روی آورد که به شدت مبتنی بر عناصر ژِنریک سینمای غرب/هالیوود بودند. در این دوره پارک چان-ووک و بونگ جون-هو به ترتیب با فیلمهای منطقه امنیتی مشترک و خاطرات قتل به سیستم بینالمللی معرفی شدند. کواک جائه-یونگ[۳] نیز در همین دوران توانست با دختر پرروی من مرزهای ژانر را جابهجا کند و با وام گرفتن از انگارههای ملودرامهای آمریکایی/هالیوودی (و همزمان پشت کردن به آنها)، در عرض دو هفته رکورد گیشه را در کره به نام خود کند.
از طرفی کواک، با گوشهچشمی که به باکس آفیس دارد، سعی میکند مایههایی از سمبلیسم و فانتزی را در تلفیق با لحن کمیک فیلم به مخاطب عرضه دارد. رویکردی که در موفقیت عمده فیلم در گیشه نقش بسزایی دارد. در پرده/قسمت اول فیلم دختر، که رویای بازیگری و کارگردانی در سر دارد، فیلمنامهای را مینگارد و گیون را وادار به خواندن آن میکند. فیلم پاساژ میزند و ما دختر را میبینیم که در نقش یک ترمیناتور/نابودگر مشغول بازی در نقش اول فیلم خودش است؛ دختری جنگجو و تمامیتخواه که برای نجات معشوقاش از “آینده” به “حال/گذشته” قدم میگذارد. کواک در این پاساژ با نیم نگاهی که به ژانر اکشن دارد تمام مولفههای ابتدایی ژانر را به گونهای فانتزی به کار میبندد تا ذائقه مخاطبان سینمارو را راضی نگاه دارد. این پاساژ نقش کلیدی دیگری را نیز در تبیین شخصیت دختر عهدهدار میشود؛ “گذشته” و عشق آتشینی که میان او و معشوق سابقش در جریان بوده به مثابه گردابی عمیق در حال بلعیدن اوست و این پاساژ خیالی/رویاگونه به مثابه همان ماشین زمانی است که قرار است ناخودآگاهِ او را بشکافد و با سرعت به گذشته سفر کند. همان گذشته شیرین و گَسی که در اعماق تاریک ذهن و در اوج بیرحمی، در گوشهای از آن، بیمصرف و کارکرد افتاده است. گذشتهای که در بعدی کلانتر قرار است به واسطه آینده احضار شود و از دل تاریخ سر بر آورد. تاریخی که در ژانویه ۱۹۵۰ و ژوئن ۱۹۸۷ بدل به دو نقطه عطف مهم در تاریخ سیاسی و اجتماعی کره جنوبی شد. این بازی میان گذشته و آینده در پرده پایانی فیلم در نامهای که از زبان دختر نوشته شده، حالت موکّدتری به خود میگیرد؛ زمانی که دختر گذشتهاش را شرح میدهد و خواستار “زمان” است تا بتواند از آن رهایی یابد. در سکانسی دیگر، گیون و دختر بر قله کوهی ایستادهاند. گیون به آن سوی کوه میرود. کواک پسر را تماما در لانگشات ثبت میکند و نمای مدیوم دختر را رفتهرفته به کلوز بدل میکند. گیون حالا در نمای نقطه نظر دختر، موجود کوچکی جلوه میکند. او در حال دست و پا زدن است تا بلکه دختر صدای او را بشنود. این دست و پا زدن به سمبلی از آنچه تا کنون دیدهایم بدل میشود. پسر در تمام طول فیلم در تلاش بوده(دست و پا میزده) تا دختر صدای او را دریابد و عشقِ او را مزهمزه کند. دختر اما به واسطه گیر افتادن در گودالِ گذشته به او پشت میکند و اکنون که همه چیز رنگ و بویی جدی به خود گرفته، این دختر است که نمیتواند صدای عشق خود را به گوش گیون برساند. حالا و در این لحظه هر دو بر تقاطع جدایی و ماندن ایستادهاند. پسری که میماند و دختری که میرود تا گذشتهاش را به تندباد فراموشی بسپارد.
دختر پرروی من بیش از آنکه به فیلمی در باب روابط معمولی دختر و پسر شبیه باشد در تلاش است تا بتواند با آشناییزدایی از آن دسته از فیلمها، در مفاهیمی مانند تاثیر زمان بر رشد شخصیتی طرفین درگیر در رابطه و درد و غم متعاقب این “دگردیسی و تغییر” کنکاش کند. از لحظهای که دختر و گیون با هم آشنا میشوند این دختر است که غالب است و گیون بیشتر نقشی دامِستیک[۴] دارد. این دختر است که فرّار مینماید و هر لحظه موضع عوض میکند. این دختر است که عقدههای ریشهدار در گذشتهاش، ذات و فام زنانهاش را واژگون میکند تا به قطب مخالف خودش، آنچه که هست و باید باشد، بدل شود. این دختر است که سرکش است و رامناشدنی و این گیون است که طعم گَسِ همآغوشیِ زن و مردِ برهنه در قابِ نقاشیِ آویخته به دیوارِ هتل به یکی از بزرگترین حسرتهای زندگیاش بدل میشود. زمان اما آرام آرام دختر را در آغوش میگیرد و با نهادن شعلههای عشق در کالبدش، او را رامتر از گذشته تربیت مینماید.حالا ورق برگشته؛ این دختر است که نوک قله شیون میکند و این دختر است که لحظه جدایی برایش تلخ مینماید و حالا در صدد است تا به نوعی خودش را در آن قطار غول پیکر بچپاند. تلاشی که نتیجه میدهد اما به سرانجام نمیرسد. گویی دست تقدیر فقط یک چیز میخواهد: جدایی.
پینوشت:
[۱] My Sassy Girl
[۲] Screen quota law
[۳] Kwak Jae-Yong
[۴] Domestic