فیلم چشمهای کریستالی[۱] از معدود آثاری است که پس از سال ۲۰۰۰ ساخته شدهاند و تقریبا تمام مولفههای سینمای جالو را در خود دارد. به عبارتی میشود گفت که کارگردانان زیادی در سالهای اخیر از سینمای جالو تاثیر گرفتهاند (مثلا در همین سال ۲۰۱۸، دست کم چهار یا پنج فیلم با تاثیر از این ژانر ساخته شد) ولی هیچکدام از آنها، ساختار موضوعی و روایی خاص این فیلمها را دنبال نمیکنند و تنها به ارجاعاتی جزئی بسنده میکنند. اما چشمهای کریستالی، یکی از شاخصترین آثاری است که هم تمام ویژگیهای شاخص این سینما را داراست و هم در ایتالیا ساخته شده است.
چشمهای کریستالی، داستان یک کارآگاه پلیس را روایت میکند که گذشتهی تلخی را پشت سر گذاشته است ولی حالا با قاتلی مواجه شده که او نیز در گذشته با آسیبهای شدید روانی روبهرو بوده است. در همان نخستین برخورد با قاتل فیلم، میفهمیم که کارش تاکسیدرمی کردن حیوانات است. او سعی دارد از واقعیت بگریزد یا به عبارتی، جهان بازسازی شده و مصنوعی برایش واقعیت بیشتری را در خود دارد. به عبارتی میشود گفت که چشمهای کریستالی عروسکش او را در جهان درون خود اسیر کردهاند و حالا میتواند امر کامل و نهایی را در تن یک عروسک خودساخته از بدنهای انسانی پیدا کند.
تاثیرپذیری فیلم از آثار جالوی دهههای هفتاد و هشتاد کاملا مشهود است. کارآگاه فیلم، حالت جنونزده و سرخوردهی فیلمهایی مثل شکم سیاه رتیل[۲]را دارد و از طرفی، این کارآگاه همیشه یک قدم از قاتل فیلم عقبتر است که به وضوح آدم را یاد فیلم قاتل عزیز من[۳]میاندازد. با این وجود، وجه تمایز این شخصیت در جدیت و خشونت بیشتری است که در شخصیتش نهفته است که یادآور آثار پلیسی سینمای فرانسه و ایتالیا میاندازد که خود تاثیر متقابلی بر سینمای جالو داشته است. به عبارتی باید فیلم را زیرمجموعهای از آثار جالو-پلیسی در نظر گرفت.
اما ویژگی شاخص فیلم که باعث اهمیت ویژهی آن در تاریخ سینمای جالو شده این است که کارگردان توانسته فضایی تازه به سینمای جالو بدمد. اگر به آثار داریو آرجنتو در دههی نود نگاه کنیم، میبینیم که او همچنان فضا و حالوهوای فیلمهای دههی هفتادیاش را بازسازی میکند ولی در فیلم چشمهای کریستالی، میشود گفت که به جای فضای رنگارنگ و اغراقشدهی آن فیلمها با یک فضای خاکستریتر روبهرو هستیم که ارتباط تنگاتنگی با حالوهوای سینمای امروز جهان دارد و به طور خاص میشود آن را با فیلم هفت ساختهی دیوید فینچر مقایسه کرد که هم به لحاظ نوع خشونت و هم به لحاظ ریتم روایت، شباهتهای مشخص و چشمگیری میان دو اثر وجود دارد. اینجا ولی اروس پوگلیِلی[۴]، کارگردان فیلم، برعکس فیلم فینچر در صحنههای تعقیبوگریزش با استفاده از کاتهای فوقالعاده سریع و ارائهی تصویری معوّج، غیرقابل تشخیص و خلسهآمیز، فضای اغراقشده و تازهای خلق کرده که میشود نمونههای خوب آن را در سینمای دهههای هفتاد و هشتاد جالو سراغ گرفت که حرکت دوربین در آن آثار هم عجیب و مرعوبکننده است.
به طور کلی میشود گفت که فیلم علیرغم برخی ضعفهای جزئی در نوع پرداخت روایتش، اثری شاخص به حساب میآید که دیدنش میتواند برای اکثر طرفداران سینمای جالو تجربهی جذابی باشد.
پینوشت:
[۱] (Eyes of Crystal (2004
[۲] Black Belly of Tarantula
[۳] My Dear Killer
[۴] Eros Puglielli