فیلم پن: آنتولوژی شهر اشباح؛ دنیس کوته

آنتولوژی شهر اشباح؛ دنیس کوته

 

اشباح عاقبت به خانه‌هایشان بازمی‌گردند

ایمان رهبر

 

بگذارید از همین آغاز کار صادقانه اعتراف کنیم که فیلم آنتولوژی شهر اشباح[۱] اگرچه عبارت «اشباح» را در عنوانش یدک می‌کشد اما نمی‌شود آن را داخل چارچوب‌های مرسوم سینمای وحشت گنجاند. با این همه، فیلم تماما خالی از هر نوع غافلگیری و تعلیق نیست. تعداد اشباحی که قرار است در این فیلم ببینیم احتمالا از هر فیلم دیگری بیشتر است و آن‌ها را دسته‌دسته می‌بینیم که در دشت‌های بایر و پوشیده از برف ایستاده‌اند و به شخصیت‌های فیلم یا به ما‌ی بیننده زل زده‌اند.

فیلم با چند منظره‌ی خالی، برفی که زمین را پوشانده و درخت‌هایی که تمام برگ‌هایشان ریخته آغاز می‌شود. این منظره‌های زمستانی اغلب تنها از طیف‌های متنوعی از رنگ خاکستری و سفید شکل گرفته‌اند که تا پایان فیلم نیز کار به همین منوال پیش می‌رود. به علاوه بافت زبر و دانه‌داری که استفاده از دوربین ۱۶ میلی‌متری پدید آورده نیز حس زمختی و سرمای محیط را بیش از پیش به ما انتقال می‌دهد گویی که برف و بوران فیلم به سوی تماشاگر هجوم می‌آورد و او را نیز احاطه می‌کند.

در آغاز فیلم و پس از تماشای چند منظره، ناگهان ماشینی با سرعت وارد کادر می‌شود و بعد خودش را به بلوک‌های بتونی کنار جاده می‌کوبد. در نتیجه هنوز خودمان را روی صندلی میزان نکرده‌ایم و نفس راحتی نکشیده‌ایم که کلیدی‌ترین اتفاق داستان رخ می‌دهد. همین موضوع شاید ما را به فکر فروببرد که پس با اثری پرتنش روبه‌رو هستیم که  قرار است ریتم تندش اجازه‌ی نفس کشیدن به ما ندهد ولی از این خبرها نیست. پس از این اتفاق ریتم فیلم به شدت اُفت می‌کند و ریتم دو سوم ابتدایی اثر بسیار کُند است و باز در یک سوم پایانی فیلم ناگهان اتفاقات یکی پس از دیگری از راه می‌رسند و ریتم تندی به اثر می‌بخشند. این عدم تعادل در ریتم شاید در نگاه نخست نقطه ضعف اثر به نظر برسد اما فیلم‌ساز تک‌تک عناصر فیلمش را تحت کنترل خودش می‌گیرد. لحظاتی که شاهد کُند شدن ریتم هستیم همیشه عاملی از حاشیه‌ی صوتی گرفته تا دغدغه‌های گوناگون شخصیت‌های پرتعداد فیلم، ما را با خودش همراه می‌کند و فیلم به هیچ وجه برایمان ملال‌آور نخواهد شد و در لحظاتی که سرعت حوادث بالا می‌رود این انتقال آن‌قدر نرم رخ می‌دهد که انگار تغییر ریتم دنباله‌ی منطقی نیمه‌ی نخست اثر است.

نوآوری‌های دنیس کوته[۲] در سطح روایت باعث شده که این فیلم را به راحتی مهم‌ترین اثر فیلم‌ساز تا امروز تلقی کنیم. با این همه دغدغه‌های همیشگی کوته را در این اثر نیز می‌توان ردیابی کرد. آن‌چه پیش از هر چیز و در درجه‌ی نخست در اکثر آثار کوته به چشم می‌خورد، پرداختن او به قشرهای حاشیه‌ای جامعه است. او همیشه سعی می‌کند از شهرهای بزرگ فاصله بگیرد و تقریبا تمام آثار داستانی او در محیط‌های روستایی رخ می‌دهند. گاهی مانند فیلم نخستش اوضاع متغیّر[۳] یا ویک + فلو یک خرس دیدند[۴] شخصیت‌ها به یک محیط روستایی پناه می‌برند و گاهی مثل فیلم کرلینگ[۵] یک شخصیت بومی را می‌بینیم که ارتباطش را با اجتماع اطرافش محدود کرده است. در فیلم آنتولوژی شهر اشباح نیز همه‌چیز در محیط‌های دورافتاده و روستایی رخ می‌دهد. اینجا شاید بیش از هر فیلم دیگری از کوته با این بحث روبه‌رو شویم که مهاجرت از شهرهای کوچک به شهرهای بزرگ، چه چشم‌اندازی پدید آورده است. کوته در این فیلم برای نخستین بار به روشنی به این مساله می‌پردازد که انباشت جمعیت در شهرهای بزرگ چطور باعث از بین رفتن امکانات اولیه‌ی زندگی در شهرهای کوچک‌تر می‌شود و به عبارتی این مناطق را تبدیل به شهرهایی پر از اشباحی می‌کند که جای دیگری برای رفتن ندارند. خود این مساله به بحث هویت منجر می‌شود. جایی از فیلم، مردم شهر کوچکی که اشباح آن را فراگرفته‌اند از مقام مسئولی می‌پرسد آیا این اتفاق در شهر کبک هم افتاده است و او در جواب می‌گوید که این پدیده به دلایل نامشخصی در شهرهای بزرگ رخ نداده است. کارکرد شهر بزرگ این است که هویت‌های متنوع افرادی که واردش می‌شوند را می‌گیرد و آن‌ها تبدیل به بافتی یک شکل می‌کند. به همین دلیل اشباح برای بازگشت به ریشه‌هایشان تنها به شهرهای کوچک بازمی‌گردند که هنوز می‌توانند سایه‌هایی از هویت خود را در آن‌ها بازیابند.

عامل تکرارشونده‌ی دیگری که تقریبا در تمام آثار داستانی کوته به چشم می‌خورد، یک الگوی روایی است که آن را از داستان جنایت و مکافات داستایفسکی اقتباس کرده است. اکثر شخصیت‌های فیلم‌های کوته در آغاز یا میانه‌ی اثر مرتکب جنایتی می‌شوند و در ادامه به انتظار مکافات عمل خود می‌نشینند. البته کوته گاهی تغییراتی در این الگوی روایی پدید می‌آورد و به عنوان مثال در فیلم کرلینگ مکافات به کلی از جریان روایت حذف می‌شود که خود این موضوع جان تازه‌ای به فیلم بخشیده و باعث شده با اثر غافلگیرکننده‌ای روبه‌رو باشیم. در فیلم آنتولوژی شهر اشباح اما موضوع باز هم شکل متفاوتی به خود می‌گیرد. اینجا دیگر با یک شخصیت محوری مشخص مواجه نیستیم. یعنی احتمالا اگر با متر و معیار هم سراغ فیلم برویم نمی‌توانیم شخصیتی را پیدا کنیم که نسبت به دیگران زمان طولانی‌تری بر پرده‌ی نمایش حضور داشته باشد. اگر نظرگاه وسیع‌تری را برگزینیم به این نتیجه می‌رسیم که در حقیقت کل شهر با تمام ۲۱۵ نفر سکنه‌اش نقش شخصیت اصلی فیلم را بازی می‌کند. در این چارچوب می‌شود گفت که جنایت به دست یک شخص خاص رخ نداده است بلکه کل ساکنان شهر یا حتی جهانی که امروز در آن زندگی می‌کنیم باعث و بانی یک جنایت هستند و حالا اشباح مانند وجدان ناآرامی هستند که بازگشته‌اند تا مکافاتی باشند برای گناهی که سر زده است. البته یافتن مصداق و تعبیر این جنایت به عهده‌ی مخاطب گذاشته شده و می‌توانید آن را همان مهاجرت به شهرهای بزرگ در نظر بگیرید که پیش‌تر حرفش را زدیم یا هر خطای دیگری که باعث شده جهانی که در آن زندگی می‌کنیم به پرتگاه اخلاقی و زیستی کنونی برسد. در اصل اشباحی که در فیلم ظاهر می‌شوند نه دست به خشونت می‌زنند و نه با کسی سخنی می‌گویند. آن‌ها تنها با نگاه‌هایی لبریز از سرزنش به شخصیت‌های فیلم و همین‌طور به لنز دوربینی چشم می‌دوزند که ما به عنوان مخاطبان اثر این سویش نشسته‌ایم و مخاطب آن نگاه‌های شماتت‌بار قرار می‌گیریم. کوته به اشاره‌ای بسنده می‌کند اما همین اشاره کافی است که ما را به فکر فرو ببرد. او نگاه انتقادی خود را به سهل‌ترین و مینی‌مالیستی‌ترین شکل در دل فیلم می‌گنجاند و همین موضوع مخاطب را به کنش‌گری وامی‌دارد.

بگذارید در پایان به بحثی بازگردیم که این نوشته را با آن آغاز کردیم، یعنی ارتباط فیلم با ژانر وحشت. در درجه‌ی اول باید به این نکته اشاره کرد که عناصر غریب و هول‌انگیزی که در فیلم شاهد آن‌ها هستیم کم نیستند. شبحی که در میان پله‌های خانه‌ای ایستاده ولی تنها پاهایش را می‌بینیم و خود می‌تواند یادآور عنصر ناشناخته‌ای باشد که عامل هراس‌انگیز بسیاری از آثار سینمای وحشت به ویژه در سینمای ژاپن را تشکیل می‌دهند. اشباحی که در خانه‌های تاریک رفت‌وآمد دارند و به ویژه در برابر نگاه اَدِل قرار می‌گیرند نیز می‌توانند یادآور زامبی‌های فیلم‌های رومرو باشند و گاهی حضور غافلگیرانه‌ی آن‌ها همراه با حاشیه‌ی صوتی خوش‌ساخت فیلم با صداهای مبهمی که گاهی به گوش‌مان می‌رسد می‌تواند موجبات هراس‌مان را فراهم آورد. به علاوه سرنوشت خود شخصیت اَدل نیز یکی از رازهای پیچیده‌ی فیلم است که می‌شود تعابیری برایش پیدا کرد اما در نهایت ماهیت غریب و ناگشودنی خود را حفظ می‌کند و در نتیجه تبدیل به عامل هراس‌انگیزی می‌شود که پس از پایان فیلم نیز ذهن‌مان را به تسخیر خودش درمی‌آورد. با این همه، کوته با کُند کردن ریتم فیلم، کنش‌گری تمام این عناصر را به حداقل می‌رساند. اگرچه نماهای هراس‌انگیزی در فیلم به چشم می‌خورد اما فیلم‌ساز هیچ‌کدام از آن‌ها را دنبال نمی‌کند و همگی پیش از آن‌که بخواهند اثری از خود به جا بگذارند، کنار گذاشته می‌شوند. در یک معنا می‌شود گفت که کوته در این فیلم سعی کرده وارد گفتمان تازه‌ای با ژانر وحشت شود و دریچه‌ی جدیدی را به روی این ژانر بگشاید. او مانند اُلیویه آسایاس[۶] در فیلم خریدار شخصی[۷] ژانر وحشت را در مقام یک ابزار به کار می‌گیرد تا روایت متفاوتی را مطرح سازد و البته در عین حال باعث می‌شود آگاهانه‌تر با کارکردهای عناصر هراس‌انگیز در فیلم‌های ژانر مواجه شویم و آن‌ها را با نگاه تازه‌ای درک کنیم.

 

پی‌نوشت:

[۱] Ghost Town Anthology

[۲] Denis Côté

[۳] Drifting States

[۴] Vic + Flo Saw a Bear

[۵] Curling

[۶]  Olivier Assayas

[۷] Personal Shopper

***

 

تفاله

گفتگو با دنیس کوته

ترجمه ایمان رهبر

 

هیوگو امرزیل: اگر تیتراژ را هم در نظر بگیریم، آنتولوژی شهر اشباح زمانی اندک و ۹۶ دقیقه‌ای را شامل می‌شود. با این حال حس می‌کنم به راحتی می‌توانست سه ساعت طول بکشد. چطور به درک درستی از تناسب میان طول روایت و مدت زمان خود فیلم رسیدی؟

دنیس کوته: صحنه‌ای در فیلم وجود دارد که خیلی دیر به آن می‌رسیم اما برای من هیجان‌انگیزترین صحنه به حساب می‌آید. این صحنه در ساختمان شهرداری رخ می‌دهد. حالا برای اولین بار همگی دور هم جمع شده‌اند تا درباره‌ی وضعیت گیج‌کننده‌ای که گرفتارش هستند گفتگو کنند. هفتاد دقیقه طی می‌شود تا به این صحنه می‌رسیم در حالی که تیتراژ از دقیقه‌ی نودوچهار آغاز می‌شود. بنابراین بخش انتهایی داستان ریتم خیلی تندتری دارد. همین امر شاید این احساس را در شما ایجاد کند که فیلم مدت زمان کوتاهی دارد. این بهترین تمجیدی است که می‌شود دریافت کرد. از بین فیلم‌هایی که دیده‌اید و دوست داشته‌اید مایلید کدام یک از آن‌ها سه ساعت طول بکشند؟

امرزیل: این احساس در واقع رابطه‌ی تنگاتنگی با اندازه‌ی اثر دارد. فیلم طی یک دوره‌ی زمانی کوتاه به مسائل بسیاری ارجاع می‌دهد.

کوته: اگر منظورت تعداد شخصیت‌های فیلم است، استفاده از ده شخصیت برای من هم هراس‌انگیز بود. کتابی که فیلم را از آن اقتباس کردم نیز خیلی کوتاه بود. ۱۲۰ صفحه داشت که قطعاتی شاعرانه را در بر می‌گرفت. تمام شخصیت‌های کتاب را نگه داشتم اما چیزهای زیادی به آن افزودم. بعد فهمیدم روی کاغذ ده شخصیت روی دستم مانده که باید در زمانی کمتر از صد دقیقه به آن‌ها بپردازم. وضعیت ترسناکی بود. پس سراغ فیلم‌های رابرت آلتمن و کلود سوته رفتم. یعنی کارگردان‌هایی که شخصیت‌های زیادی در فیلم‌هایشان استفاده می‌کنند و حیرت‌زده شدم… . بعد فهمیدم بعضی از شخصیت‌ها در دوازده صفحه‌ی متوالی حضور ندارند. در فیلم هم یکی از آن‌ها نوزده دقیقه‌ی تمام غایب می‌ماند. خلاصه که آدم هنگام تدوین اینها وحشت‌زده می‌شود.

امرزیل: می‌شود گفت این فیلم درباره‌ی هیچ شخصیت به‌خصوصی نیست بلکه درباره‌ی این است که چطور آن‌ها در کنار یکدیگر یک اجتماع را شکل می‌دهند.

کوته: اگر بخواهم چکیده‌ی حرفت را در یک جمله بیان کنم باید بگویم که خود گروه تبدیل به قهرمان فیلم می‌شود. دستیابی به این مهم از طریق نوشتار و تدوین کار دشواری است. دست‌آخر فکر می‌کنم شخصیت‌های اصلی این فیلم، زمستان و دهکده هستند.

امرزیل: چرا زمستان؟

کوته: چون می‌دانم فیلم‌نامه در غیابش سست و آبکی می‌شد. فیلم پُر از استعاره است ولی اتفاق زیادی رخ نمی‌دهد بنابراین باید بیشترین انرژی را صرف فضاسازی کرد. طراحی صدا، باد مصنوعی، برف مصنوعی و گرِین فیلم ۱۶ میلی‌متری نقش مهمی ایفا می‌کنند. بحثم با کارگردان هنری سر این بود که چطور راهی پیدا کنیم تا ظاهر فیلم، مکمل موضوعش باشد. یک صفت مدت زیادی اسباب تفریح‌مان را فراهم آورد: تفاله. چیزی شبیه تفاله به من بده و کاری کن این حس به مخاطب دست دهد که شهر دارد ناپدید می‌شود.

امرزیل: سوالات زیادی درباره‌ی فیلم و درباره‌ی قواعدش و استعاره‌هایش دارم. مهم‌تر از همه این‌که موجوداتی که در فیلم می‌بینیم زامبی هستند یا روح یا چیزی بین این دو؟ البته در پایان به این نتیجه می‌رسیم که این موضوع اهمیت چندانی ندارد. موافقی؟

کوته: هویت دقیق این موجودات برایم مهم نیست بلکه خود ایده‌ی مرگ است که اهمیت دارد. اما حرف گروه فیلم‌برداری این بود:«هی پس تکلیف گریم بازیگرها را چه می‌شود؟ لباس‌هایشان چطور باشد؟» برایم فرقی نمی‌کرد! می‌خواهید دنبال آدم‌های خاصی بگردید؟ باز هم برایم فرقی نمی‌کند! یک جورهایی از دستم ناامید شدند. فکر می‌کردند قرار بوده یک فیلم ترسناک بسازم و بعد حوصله‌ام سرآمده و گفته‌ام که می‌خواهم فیلم درباره‌ی زنده‌ها باشد. اما حرف فیلم این است که باید همدیگر را دوست داشته باشیم. باید ترسیدن از هر چیز تازه‌ای را کنار بگذاریم. باید دست از مقاومت در برابر تغییر برداریم وگرنه مرگ همین گوشه‌وکنارها در کمین‌مان نشسته و قلمرو، خاطرات و هر چیزی که ما به عنوان مجموعه‌ای از انسان‌ها برایش ایستادگی کرده‌ایم را از ما خواهد گرفت. باقی اجزای فیلم باید چطور باشند؟ واقعا برایم فرقی نمی‌کند. این یک فیلم ترسناک نیست. یک فیلم ترسناک کل تمرکزش را روی آدم‌های مرده می‌گذارد. به همین خاطر بعضی از فیلم‌های ترسناک این‌قدر بد هستند. چون اهمیتی به زنده‌ها نمی‌دهند. زنده‌ها احمق هستند و باید بمیرند. هر چه از دست‌شان برمی‌آید برای پرداختن به آدم‌های مرده با آن گریم‌های دیوانه‌وار به کار می‌گیرند. فیلم من کسالت‌بارترین آدم‌های مرده را به تصویر می‌کشد. آن‌ها ثابت هستند و از جایشان تکان نمی‌خورند. به کسی حمله نمی‌کنند. فقط مفهوم مرگ است که اهمیت دارد.

امرزیل: همین مساله این امکان را فراهم می‌آورد تا مرگ را هم در آغوش بگیری.

کوته: این همان چیزی است که دوست دارم. صحنه‌ی محبوبم جایی است که زنی به پرواز درمی‌آید. بعد آن زوج جوان را می‌بینیم که جلوی این پدیده‌ی عجیب‌وغریب ایستاده‌اند و درباره‌ی آینده‌ی رابطه و رستوران‌شان صحبت می‌کنند!

امرزیل: این صحنه به پیر پائولو پازولینی ارجاع‌مان می‌دهد، درست است؟

کوته: البته. اما با آن فرق دارد چون هدف مشترکی را دنبال نمی‌کنند. آنچه واقعا در ذهن داشتم این بود که فیلم به‌شدت عادی و رئالیستی آغاز شود و بعد عناصر فراواقعی آن را آلوده کنند، نه این‌که از ابتدا تا انتها اثری فراواقعی باشد.

امرزیل: وقتی اولین نمایش فیلم در برلین را دیدم چندان به دلم ننشست. هنوز جزو طرفداران فیلم نبودم اما مدتی طولانی به آن فکر می‌کردم.

کوته: پس ذهنت را درگیر کرده بود؟

امرزیل: ذهنم را درگیر کرده بود و علاقه‌ام به آن بیشتر و بیشتر شد.

کوته: من عاشق تماشای چنین چیزهایی هستم. فیلم‌های محبوبم آن‌هایی هستند که هنگام تماشا آن‌ها را نمی‌بینی.

امرزیل: پس چطور با آن‌ها روبه‌رو می‌شوی؟

کوته: به فیلم بعدی خودم فکر می‌کنم. این یعنی چیزی را تماشا می‌کنی که هنوز پیوند تمام‌وکمالی با آن برقرار نکرده‌ای اما ذهنت را غنی‌تر می‌کند. سینمای کلر دنی مثال خیلی خوبی است. آپیچاتپانگ ویراستاکول هم همین‌طور. می‌توانی این فیلم‌ها را سی بار تماشا کنی و باز هم به طور کامل هضم‌شان نکنی اما ذهنت را به حرکت درمی‌آورند. سینمایی که علاقه‌ای به آن ندارم، آن سینمایی است که مجبورت می‌کند بنشینی و دنبال قاتل شخصیت زن داستان بگردی: یعنی قاتل چه کسی می‌تواند باشد؟

امرزیل: آیا این به خاطر سابقه‌ای است که در کار نقد فیلم دارید؟

کوته: من نسبت به رسوم هنری آلرژی پیدا کرده‌ام. وقتی کوچک‌تر بودم، فیلم‌های ترسناکی که ساخته می‌شدند را می‌دیدم. آن‌ها در ذهنم جایی برای خودشان باز کرده‌اند. درخشش  را وقتی نُه سالم بود تماشا کردم. بنابراین امکان ندارد در سال ۲۰۱۹ سراغ ساخت یک فیلم ترسناک عادی بروم. دوست دارم فیلم چیزهایی را بسازم که چیزی درباره‌ی آن‌ها نمی‌دانم. این‌که در یک باغ‌وحش فیلم ساخته دلیل بر این است که عاشق باغ‌وحش‌ها هستم؟ درباره‌ی پیرمردی فیلم ساختم که در ملکش ماشین جمع می‌کرد. صرفا با نگاهی شیفته به آنجا رفتم. فکر می‌کنم می‌توانیم شیفته‌ی چیزی که فیلمش را می‌سازیم شویم. خیلی از فیلم‌سازها هستند که برای مطالعه‌ی سوژه‌ی خود هشت ماه زمان می‌گذارند. اگر بخواهم مستندی درباره‌ی تو بسازم باید شش ماه در خانه‌ات زندگی کنم و بعد تازه دوربین به دست بگیرم. چرا؟ چون آن برهه‌ی زمانی که چیزی درباره‌ی سوژه‌ام نمی‌دانم را دوست دارم.

امرزیل: یعنی می‌خواهی فیلمت را درباره‌ی مواجهه با سوژه بسازی؟

کوته: کاملا درست است. این با شیوه‌ی سنتی مستندسازی متفاوت است بیشتر یک جور رویکرد هرزوگی به حساب می‌آید. به همین خاطر فیلم‌سازی بیرون از شهر را بیشتر دوست دارم. به‌شدت آدم شهرنشینی هستم. گواهینامه‌ی رانندگی ندارم، اصلا ماشین ندارم و هیچ‌وقت گذارم به خارج از شهر نمی‌خورد. هرگز در برکه شنا نمی‌کنم. پیاده‌روی در جنگل به‌ندرت برایم پیش می‌آید. بنابراین فیلم‌هایم را خارج از شهر می‌سازم. به این محیط‌ها حال‌وهوایی اسطوره‌ای می‌بخشم. حس می‌کنم وقتی خبر نداشته باشی آنجا چه چیزهایی انتظارت را می‌کشند، شگفتی‌های زیادی سر راهت قرار می‌گیرند. چه چیزی قرار است تهِ برکه پیدا شود؟ معلوم است، یک هیولا!

امرزیل: یا یک استعاره؟

کوته: دقیقا! چیزهایی که برایم ناآشنا هستند را با هاله‌ای اسطوره‌ای می‌پوشانم. بنابراین فیلم‌ها هم خیره‌کننده می‌شوند. در نتیجه اگر هم‌زمان مخاطب را نیز مجذوب خودشان کنند احتمالا می‌توانند ایده‌های خوبی برای فیلم‌سازی باشند.

 

منبع:

electricghost.co.uk

 

تاریخ انتشار: خرداد ۱۵, ۱۳۹۹
لینک کوتاه:
https://filmpan.ir/?p=2481