فیلم پن: برای من جواب می‌دهد!؛ گفتگو با باب رافلسون

برای من جواب می‌دهد!؛ گفتگو با باب رافلسون

 

چیزی نزدیک به پنجاه سال از اولین اثر او در فرهنگ عامه‌­ی آمریکایی با تولید مشترکِ سریال تلویزیونی مانکیز[۱] در سال­‌های ۱۹۶۶-۶۸ می‌­گذرد و باب رافلسون[۲] همچنان یک نام و برند بزرگ در دالانِ تحصیلات تکمیلی تولید فیلم و تئوری ساختِ برنامه‌­ها محسوب می‌شود. آن دسته از ما که در اواخر دهه‌­ی ۱۹۶۰ و اوایل دهه‌­ی ۷۰ سینما می­‌رفتند نام BBS را می‌­شناسند -کمپانیِ تولید متعلق به برت اشنایدر[۳]، باب رافلسون و استفان بلانر[۴]– مکان تولد آثاری چون ایزی رایدر[۵]، پنج قطعه آسان[۶]  و آخرین نمایش فیلم[۷]. نام حلقه‌­ی BBS در طول آن دوره­‌ی زمانی مترادف با مفهوم پیشرفت و توسعه‌­ی سینمای مستقل آمریکا بود.

باب رافلسون، یکی از افراد آن حلقه، در تاریخ ۲۱ فوریه سال ۱۹۳۳ در شهر نیویورک متولد شد. دوره­‌ی حرفه‌­ی فیلم‌­سازی او با ایده‌­ی یک نمایش تلویزیونی آغاز شد که به سریال مانکیز منتج شد. گرچه رافلسون این طرح را سال­‌ها قبل از این‌که به مفهوم کلیِ برنامه­‌ی تلویزیونی تبدیل شود، در سر داشت، اما او می‌­بایست تا تبدیلِ گروه بیتلز[۸] به یک پدیده­‌ی جهانیِ محبوب صبر می‌­کرد تا ایده‌­اش را که بر اساس یک بند (گروه) پسرانه بود و توسط استودیوها جدی گرفته می‌­شدند، اجرایی می‌­کرد. مانکیز جایزه اِمی[۹] را برای سریال کمدی ممتاز و برجسته در سال ۱۹۶۷ به خاطر فصل اولش دریافت کرد. این موفقیت زودهنگام درهای زیادی را پیشِ­روی رافلسون باز نمود.

او با خیال­ راحت می­‌توانست دنیای نویسندگی و کارگردانی را سیاحتی کاوش­گرانه کند و بر همین اساس نیز تهیه‌­کننده­‌ی برنامه بود و می‌­توانست برای حضور این‌که چه گروه و تیمی سر کار بیایند یا اخراج شوند تصمیم بگیرد. بنابراین نویسندگی و کارگردانی چندین قسمت را بر عهده گرفت و در نهایت این مسیر به تهیه‌­کنندگی، نویسندگی و کارگردانی یک فیلم بلند پیرامون یک بند موسیقی به نام سر[۱۰] ختم شد. این فیلم ترکیبی از ژانرهای متعدد به همراه ساختارِ سریال ­گونه از کوته‌­نگاشت[۱۱]ها بود که رافلسون در این ­باره توضیح می­‌دهد که نمی­‌دانست آیا او شانس دوباره­‌ی کارگردانی فیلمِ دوم را پیدا خواهد کرد یا نه. او با تصورِ نیافتن شانسی دیگر، تمام چیزی را که می­‌خواست به عنوان یک کارگردان کشف کند، دنبال کرد.

اما در واقع شانس‌­های زیادی به او رو کرد؛ توانست کارنامه‌ی تحسین­‌برانگیزی را برای خود بسازد که شامل کارگردانی ۱۰ فیلم بلند، که پنج‌تای آن‌ها را نیز تهیه کرده، است. تجربه‌­های دیگر او در زمینه‌­ی تدوین، بازیگری و نویسندگی ا­ست. فیلم پنج قطعه آسانِ او که در سال ۱۹۷۰ ساخته شده است دو نامزدیِ اسکار برای بهترین فیلم، فیلم‌­نامه و همچنین دو نامزدی در گلدن گلوب در بخش بهترین کارگردان و فیلم‌­نامه را به دست­ آورد. او در ادامه، جایزه‌­ی بهترین کارگردانِ حلقه­‌ی منتقدان نیویورک را برای فیلمش دریافت نمود. اگر جوایز اِمی و کارنامه‌­ی قویِ نامزدی­‌های او را معیار قرار دهیم دوره­‌ی کاری رافلسون در یک راه امیدوارکننده و موفق آغاز شد. از این منظر او دیگر امکان تکرار آن موفقیت­‌های اولیه را ندارد.

با این حال، فیلم­‌های او امضای در حال تکامل یک کارگردان عالی را نشان می‌­دهد که از موسیقی و موقعیت/مکان به عنوان موتیف[۱۲]های اصلی‌­اش در آثار خود استفاده می‌­کند. به­ عنوان مثال برنامه‌­ی تلویزیونی‌­اش روی محور یک بند موسیقی قرار داشت که سفر می‌­کرد؛ پنج قطعه آسان رابرتْ را دنبال می‌­کند، کسی که از مناطق کارگرنشین به بخش ثروتمندتر آمریکا سفر می‌­کند؛ عمل بد[۱۳] سفری است که روی سنجش زندگی فردی در موقعیت ویژه‌­ای تمرکز دارد همراه با شخصیت‌­هایی که سعی به ترک کردن محلی برای رسیدن به جای دیگری هستند، که ابزارهای موسیقی نقش اساسی‌­ای در زندگیِ کاراکترها ایفا می‌­کند. دردسر مرد[۱۴]  یک تمرین ارکسترال را به نمایش می‌­گذارد همراه با یک ستاره­‌ی اپرا به عنوان شخصیت اصلی. موسیقی نقش بسزایی در روندِ کار رافلسون دارد، به طوری که به محض تصمیم برای ساخت فیلمی جدید، با یک آهنگساز برای فیلم قرارداد امضا می­‌کند. آهنگساز مورد علاقه­‌ی او -و همکارش در چهار فیلم- مایکل اسمال[۱۵] بود.

یکی دیگر از امضاهای مخصوص رافلسون را می­‌توان توانایی او در یافتن استعدادهای جدید است. او در شروع کارش مخاطبان را با جک نیکلسون[۱۶] آشنا نمود. این دو در ابتدا به عنوان نویسنده در فیلم سر همکاری کردند و دو سال بعد نیکلسون در فیلم پنج قطعه آسان به نقش اول رسید. این دو همکاری‌شان را طی هفت پروژه سال‌­ها ادامه دادند. در طول مسیر رافلسون به استعدادیابی خود برای بازیگر یا دستیار ادامه داد تا ستاره‌­­های در حال طلوع در فیلم­‌هایش بدرخشند. از جمله آرنولد شوازنگر[۱۷] (در فیلم گرسنه بمان[۱۸]) سالی فیلد[۱۹] (گرسنه بمان) کسی که در آن برهه اعتبار تلویزیونی زیادی داشت اما تنها در یک فیلم نام او دیده می‌­شد؛ جسیکا لانگ[۲۰] (پستچی همیشه دوبار در می‌­زند)، با سه فیلم در آن زمان؛ و جنیفر لوپز[۲۱] (خون و شراب[۲۲]).

احتمالا یک دلیل اصلی که رافلسون نتوانست به فیلم­‌سازان معاصر خود، همچون اسکورسیزی بپیوندد این بود که در مرحله­‌ی جایزه دیدگاهِ غیرقابل انعطاف داشت و نیز تعهدی که در شیوه‌­ی داستان­‌گویی به روشِ خودش داشت. گفته­‌ی معروفی درباره‌­ی او وجود دارد که در قلب مشاجره و وسطِ اختلاف ­نظر میز مدیر اجرایی استودیو را برگرداند. برای مدتی بعد، درهای استودیو به روی او بسته شد. BBS به او اجازه داد که فیلم‌­هایی که دوست دارد را بسازد بی‌­آن‌که دیدگاه او به خطر بیفتد. این حلقه همچنین یک آرمان را سرلوحه‌­ی خودش قرار داد که به دیگر فیلم­‌سازان نیز آزادی انتخاب دهد. زمانی‌­که از جک نیکلسون خواسته شد تا یک خط از فیلم‌­نامه­‌ی اولین کارگردانی‌­اش به نام گفت: بران[۲۳]، که تولیدی از BBS بود، حذف کند کمپانی از تصمیم نیکلسون برای عدم تغییر در فیلم حمایت کرد حتی اگر منجر به این می‌­شد که آن فیلم در انگلستان به نمایش در نیاید.

رافلسون خودش تغییراتی در فیلم­‌هایش می­‌داد، به عنوان نمونه حذف نمای بسته­‌ی نیکلسون در حالی که زخم صورتی را در فیلم خون و شراب بخیه می‌­زد. این تصویر در نظر استودیو بسیار خشن قلمداد شد. این حذف نمای بسته باعث می­‌شد یکی از ویژگی­‌های اصلی سبک رافلسون نیز از دست برود. او از این نماهای نزدیک برای ایجاد و برقراری ارتباط حال صحنه استفاده می­‌کند. نماهای خیلی نزدیکِ ابزارهای موسیقی در فیلم عمل بد لحن صحنه را تنظیم می‌­کنند و از طرفی باعث فاش ­شدنِ اطلاعات کاراکتر با روشی ظریف می­‌شود. قطعا همین تاثیر در نمای نزدیکِ نیکلسون قابل برداشت بود.

شاید تعجب‌­آور نباشد که رافلسون تصمیم گرفت که در حومه‌­ی شهر دور از صنعت کنترل ­شده باشد. او در چهل سال گذشته از کلرادو به عنوان خانه‌­اش نام می‌­برد، جایی که همراه همسرش گَبی و دو پسرش بیرون از آسپِن[۲۴] زندگی می­‌کند.

مصاحبه پیش‌­رو در ۲۷ ژانویه ۲۰۱۲ با هدف کشف برخی از جنبه­‌های گفته نشده آثار رافلسون و بررسی چشم­‌اندازهای او نسبت به دوره‌­ی حرفه‌­ای کاری­‌اش در صنعت فیلم و تلویزیون انجام شده است.

 

***

 

مونیکا ریش: وقتی کار کارگردانی را آغاز کردید شما در حین تولید مجموعه مانکیز بودید، آیا بلافاصله و مستقیما به آن علاقه پیدا کردید؟ تجربه‌­ی اول‌تان چطور بود؟

باب رافلسون: من فکر نمی‌­کردم توانایی کارگردانی داشته باشم. یک کارگردان چه شخصی ­که برای تلویزیون در اتاق فرمان است، و چه آن کسی که روی زمین، تئاتر را اداره می­‌کند و یا پشت دوربین یک فیلم را، به نظرم یک نابغه ا­ست. و من چنین حسی را برای خودم نداشتم. به خاطر همین با تبدیل شدن به یک نویسنده و تهیه­‌کننده آن­ را مطالعه کردم. حتی با خیلی کمتر از این شروع کردم؛ یک دستیار معمولی که وظایفش را به مثل بقیه انجام می‌­داد. مطئمنا می­‌توانید تصورش را بکنید. عجیب بود؛ به خاطر دارم حین سریال بازی هفته[۲۵] تمامِ اقتباس‌­ها را من انجام دادم. در یک نقطه­‌ی خاص متوجه‌­ی چیزی روی صحنه شدم که فکر کردم به نظر خیلی ناشیانه است. در آن زمان چیزی بین بیست یا بیست‌­ویک سالم بود و رو به سم که کنارم ایستاده بودْ کردم، کسی که در واقع تهیه‌­کننده بود، و گفتم:«ببین، فکر می­‌کنم یه چیزی…» و گفت:«خفه ­شو! و احمق نباش!» ولی خُب من این حس را نداشتم. درست همان ­زمان و همان­ جا تصمیم گرفتم که در نهایت باید به اندازه‌­ی کافی یاد بگیرم تا آن فرد را اخراج کنم -او کسی بود که جنگ­ طلب و کارشکن بود و البته مشوق خوبی نبود؛ جای بحثی نبود که تصمیم درستی گرفته بودم. سال‌­های زیادی طول کشید که به این جرات برسم که بگویم:«من می­‌خواهم کارگردانی کنم.»

ریش: با توجه به این‌­که شما اعتبار زیادی در بخش‌های تدوین، بازیگری، نویسندگی، تهیه­‌کنندگی و کارگردانی دارید، کدام یک را در واقع ترجیح می­‌دهید؟

رافلسون: می‌­توانم بگویم من در حقیقت شیفته‌­ی کارگردانی‌­ام. ولی در واقع کارگردان باید بر روی چند نقش مختلف تسلط داشته باشد. سال‌­های زیادی طول کشید و من به این نتیجه رسیدم که بهتر است ببینم چه چیزی در ذهنم می­‌گذرد و نه این‌که صبر کنم تا به من چیزی الهام شود. بنابراین در حالی که نویسندگی و تدوین را خیلی دوست دارم، مهارت واقعی تدوین را دارم. دو فرزندم همیشه به نوعی مسحور می­‌شوند چون ارتباطم با تکنولوژی افتضاح است. نمی­‌توانم یک کامپیوتر را روشن کنم -نمی‌­توانم، می‌­توانم روشنش کنم اما بعدش لُکنت می­‌گیرم. به همین خاطر آن‌ها این کار را برایم انجام می‌­دهند. یکی هشت سال دارد و دیگری دوازده- مثل فرفره سریع­ هستند. اما به طور عجیبی من اولین نفری بودم که سیستم تدوین اَوید[۲۶] را برای تدوین فیلم استفاده کردم. بنابراین همیشه به­ خاطر حسی که داشتم درباره‌­ی بهترین راهی که می­‌توان یک فیلم را تدوین کرد سوال می­‌پرسیدم. چه سیستم­‌هایی وجود دارد؟ چه چیزی در دسترس است؟ و این را کشف کردم؛ اولین بار من استفاده‌­اش کردم و حالا همه ­جا استفاده می‌­شود. من عاشق تدوین کردن هستم. اما می­‌خواهم اضافه کنم که مهم‌­ترین عمل کارگردانی ا­ست. جدا از این‌که شما چه­ کاری برای اجرا انجام می‌­دهید، [یک عامل دیگرِ تولید] انتخاب بازیگر است.

ریش:  در مصاحبه‌­های متعددی قبل از این اشاره داشتید که از یک طرف شما واقعا دوست دارید با آدم‌­هایی که می­‌شناسید به دلیل اعتمادی که هست، کار کنید. برای مثال با جک نیکلسون. شما دو نفر کافی بود به هم نگاهی بیندازید تا همه ­چیزهایی که برای صحنه لازم هست فراهم شود. اما از طرف دیگر از افراد ناشناس بازی می­‌گرفتید مثل جنیفر لوپز، آرنولد شوارتزنگر . . .

رافلسون: و حتی خود جک!

ریش: بله، در همان ابتدا، درست است! چطور تعادل بین بازیگرهای تثبیت­‌شده را با آن‌هایی که جدید بودند، برقرار می‌­کردید؟

رافلسون: بگذارید این موضوع را برای شما این طور شفاف کنم که پیدا کردنِ استعداد، هیجانی همراهش هست. اگر فقط به دنبال آن هستید، مسیر اشتباه است. چیزی که شما می­‌خواهید بهترین بازیگر برای نقش است. همچنین به خاطر داشته باشید که به دلیل موضوعات همه‌­ی فیلم‌­هایم، امکانش را نداشتم تا از عهده‌­ی دستمزد بازیگرانِ گران­‌قیمت بربیایم. سوم این‌که اگر می­‌توانید بازیگری را پیدا کنید و سن او تفاوتی در ماجرا ایجاد نمی‌­کند قطعا گزینه‌­های زیادی پیش­‌روی‌تان است -خود جک دوران سی‌­سالگیش به بعد را تجربه می‌کرد. زمانی که او را کشف کردم یک فرد بیست ساله نبود که با او گفت­گو کنم. یک کار مهمی که خیلی انجامش می­‌دهم صحبت با هنرپیشه‌­هایی‌ ا­ست که تِست بازیگری می‌­دهند و این باعث می‌شود من احساس کنم آیا چیزِ طبیعی‌­ای در رابطه با او پیدا می‌­کنم که مناسب بخشی از فیلم باشد یا نه و بعد ممکن است برویم سر بحث دورخوانی و تِست اصلی. من کاملا به این باور دارم که آن بیرون بالاخره کسی هست که برای بخش مورد نظرم عالی ظاهر شود. تنها موردی که باعث می­‌شود آدم­‌ها نسبت به پیدا کردن یک بازیگر محدود بشوند این است که یا کمبود درک و آگاهی ا­ست و یا زمان کم. چون برای مثال همین موردِ جسیکا لانگ -فکر کنم چیزی بین دویست بازیگر و یا حتی سیصد نفر برای تِست نقش در فیلم پستچی همیشه دو بار زنگ می‌­زند آمدند. تفاوتی ندارد که آن‌ها چه کسانی بودند [یا] آیا من می­‌شناختم‌شان یا آیا به کارشان اشراف داشتم، همه‌ی درها به جایی ختم می‌­شد که چه کسی برای نقش همسر عالی ظاهر خواهد شد. و جسیکا با کمال تعجب پیش­ از آن در کار فیلم فعال نبود. یک فیلم به نام کینگ­‌کنگ[۲۷] داشت و بعد از آن به خاطر دادخواهی کارگردان دوباره به تئاتر برگشت. و همان ­جایی بود که رفتم، یک سالن تئاتر کوچک در شمال کالیفرنیا. داستانش طولانی ا­ست، اما در هر رویدادی یک حس خیلی قوی از ابتدایش داشتم. با این وجود در ابتدای آن کار از پانزده خانم تست گرفتم.

ریش: من در کنار هنر انتخاب بازیگر شما، به خصوص شیفته‌­ی [مهارت] موسیقیِ شما هستم و کنجکاوم که در واقع بدانم موسیقی چه معنایی برای شما دارد. فیلم‌­های زیادی با موتیف‌­های موسیقی در کارنامه دارید. برای مثال، دردسر مرد با صحنه‌­ی تمرین شروع می‌­شود؛ موسیقی در عمل بد نیز جزء جدایی‌­ناپذیر داستان است.

رافلسون: خُب.. فکر می‌­کنم خیلی زود در یک نقطه­‌ی مشخصِ زندگیم به این نتیجه رسیدم که شاید بخواهم که موسیقی­دان/نوازنده بشوم. و در حقیقت در یک بند مکزیکی هم می‌­نواختم و اتفاقات ناگوار آن گروه به مانکیز منجر شد که به ­طور مشخص سریالی درباره‌­ی نوازنده‌­ها بود. موسیقی یکی از اجزاء اساسی زندگی من به شمار می­‌رود. نمی­‌توانم بگویم چقدر برایم مهم است.

ریش: به نظرتان چه نقشی را در فیلم­‌های‌تان ایفا می‌­کند؟

رافلسون: تقریبا کاری که همیشه می‌­کنم گوش کردن به موسیقی در ذهنم است، حتی قبل از این‌که فیلم را بسازم. و اولین نفر حداقل مایکل اسمال کسی که بیشترین همکاری را با او داشتم، فیلم‌­نامه را دریافت می‌­کرد. اولین! نه تهیه‌­کننده.

ریش: در رابطه با افراد مختلفی که در فیلم دخیل هستند، این تجربه وقتی تمام گروه شما سهمی از سود به ­دست می­‌آوردند، به چه شکلی ا­ست؟ شرایط کاملا متمایزی ا­ست؟ شخصی که بیشتر فعالیت می‌­کند، بیشتر در سهم امتیاز دارد؟

رافلسون: نه، نه به هیچ ­وجه. هیچ­کدام از این‌که چه اتفاقی خواهد افتاد خبر نداشتند.

ریش: پس در نهایت یک سورپرایز بود؟

رافلسون: بله، و حالا بعضی از همان افراد این حرکت را در پروژه‌­های دیگر شرکت من[۲۸] تکرار کردند و این ­طور می­شود گفت که آن‌ها یک انتظاری داشتند. اما هیچ‌­وقت تضمینی نبود. اسمش را می­‌شود چیزی گذاشت که سزاوارش بودند. آن‌ها خیلی سخت کار کردند و اگر فیلم پرفروش می‌­شد به این معنی بود که کار خیلی خوبی برایشان بوده است.

ریش: یکی دیگر از جنبه­‌های کاری شما این است که از متن اقتباس می­‌کنید. چطور به فرآیند اقتباس نزدیک می­‌شوید، به­ طور خاص شما کوه­‌های ماه[۲۹]  را بر اساس یک داستان واقعی ساختید اما در نقطه‌­ی مقابل فیلم گرسنه بمان را براساس یک رمان دارید؟

رافلسون: بگذارید این­ طور بگویم: موردی که رمان را برای من جذاب می­‌کند ماهیتش است. برخی­ اوقات با یک مکان آغاز می­‌شود؛ بیرمنگام، آلاباما برای گرسنه بمان؛ و آفریقا در فیلم کوه‌­های ماه. و بعد به یک داستان فکر می‌­کنم که انتهای رمان را تشکیل می‌­دهد. تا حدود سال ۱۹۷۴ از آمریکای جنویی رد نشده بودم، همه ­جای دنیا را هیچ‌­هایک[۳۰] کرده بودم اما نه آنجا. بنابراین یک جایی آن پایین‌­ها رفتن -نمی‌­دانم کجا، شمال کارولینا؟ بین کارولینا و تگزاس در حرکت بودم و مسیرهای مختلفی را برای هیچ‌­هایک انتخاب می‌­کردم. و از آ­نجا علاقه‌­ی من به جنوب به عنوان یک منطقه از آمریکا شروع شد. روزی که به خانه برگشتم، چیزی حدود یک ماه یا بیشتر بعد از آغاز هیچ‌­هایک، یک کتاب برای من رسیده بود که نویسنده‌­ی گرسنه­‌بمان  آن را برایم فرستاده بود. نکته­‌ی مهمی که وجود دارد این است که آن کتاب درباره‌­ی آرنولد شوارتزنگر بود. هیچ­ چیز درباره‌­ی بدن­سازی نمی­‌دانستم. برای حدود یک سال در تمام کشور با بدن­سازها از جمله آرنولد دم­خور شدم. و بعد از آن زمان بود که حس مالکیت نسبت به رمان در من شکل گرفته بود. آدم‌­های این جنس را متوجه شدم، سابقه و ریشه‌­شان، شور و علاقه، مهربانی جنوب و می‌­توانستم حس کنم که آزادم تغییرش بدهم. و تا جایی که به خاطرم می‌­آید آن را با همراهی چارلز گینز[۳۱] به تحریر درآوردم. نویسنده‌­ها اغلب با دگرگونی و تحول احساس بهتری دارند تا این‌که هیچ تغییری به وجود نیاورند، چون این امکان را به آن‌ها می­‌دهد تا یک کاری را دوباره انجام دهند و یا چیز جدیدی خلق کنند تا این‌که یک­ جا بنشینند و به دنبال خلق مجدد باشند.

ریش: آیا به نظر شما چنین موردی برای فردی که تکه‌­ای را خلق می­‌کند که مهم نیست چه هنری­ است و نقش یک هنرمند خاص چیست، ضروری است؟ اگر فرض کنیم که او/آن‌ها تنها افراد قادر به ساختش هستند.

رافلسون: بگذارید این ­طور بگویم: برای من جواب می‌دهد! احساس می­‌کنم که این فرآیند را می‌­بایست انجام دهم ولی همچنین باید اضافه کنم که این روند لذت‌­بخش‌­ترین قسمت ساختِ یک فیلم است. (پیش از این‌که شما بدانید درصددِ ساختش هستید، پژوهش انجام دهید). برای ماه‌­ها و ماه‌­ها و ماه‌­ها در آفریقا در حال سفر بودم قبل از این‌که کوه­‌های ماه را بسازم و می‌­توانم بگویم یک تجربه‌­ی مفرح فوق‌العاده‌ای بود. سرگرمیِ عالی! خود این موضوع حتی از ساخت فیلم برایم اهمیت بیشتری داشت. شبیه یک کلاسِ درس و به همین ترتیب و غیره. از طرف دیگر کارگردان‌­هایی هستند که این­ کار را اصلا انجام نمی‌­دهند و درخشان کارگردانی می‌­کنند. آن‌ها نیازی به­ تصرف­ درآوردن فیلم‌­نامه ندارند. به آن به عنوان بخشی از کار نگاه می‌­کنند و بعد فیلم‌­برداری‌اش می‌­کنند. این طور می‌­شود گفت، مقداری از لئو مک‌­کری[۳۲]، جان فورد، آلفرد هیچکاک و غیره. اینها عالی‌­ترین‌­هایشان هستند. همچنین در میان بازیگران، کری گرانت و جک نیکلسون. او درباره‌­ی شخصیت کاوش می­‌کرد و همه‌­ی اینها کارهای درونی به حساب می‌­آید.

ریش: که بر همین اساس شما خیلی نسبت موضوع اشراف پیدا می‌­کنید. موضع خودتان را نسبت به هر فیلم چطور تعیین می‌­کنید؟ خودتان را چگونه در آن‌ها می­‌بینید؟

رافلسون: پاسخ این است: به طور یقین [من می‌­توانم در تمام فیلم‌­هایم خودم را پیدا کنم]. اما فکر نمی­‌کنم [قرار دادن خودتان در یک فیلم و یا کشف خودتان در آن] دو چیز متمایز باشند. [برای مثال] برای سال­‌های متمادی مجذوب ریچارد برتون[۳۳] بودم! به خیلی سال پیش برمی‌گردد! و به خودم گفتم:«خُب،.. تو باید فیلمی درباره‌ا­ش بسازی.» بحث طولانی‌­ای با خودم داشتم چون تا آن لحظه هیچ تجربه‌­ی آن سبک فیلمی که می­‌بایست بازیگر انگلیسی را هدایت می‌­کردم، نداشتم. و این موضوع یک چالش بزرگ برای من بود و بعد وارد مسیر پژوهش شدم و بدون شک که این فرآیند کار را پخته‌­تر می­‌کرد اما اشتیاق اصلی تنها به ایده ختم می‌­شد. در حالی‌که ایده برخی­ اوقات از تجربیات دیگر پدید می­‌آید برای مثال سفر [یا] نوازنده‌­ی ناامید یا هرچیزِ دیگری. می­‌دانید، چون من موسیقی را دوست دارم جذب داستان‌­هایی می‌­شوم که موسیقی را در داخل خود دارد و همانطور که به خاطر دارم، در زمان گرسنه بمان آرنولد شوارتزنگر، ویولن‌­زن نبود. احساس می­‌کنم که من وادارش کردم اما مطمئن نیستم.

ریش: به چه صورت تجربه‌­ی همکاری شما با جک نیکلسون در طول زمان تکامل یافت به گونه‌­ای که نقش او در صنعت فیلم تغییر کرد؟ شما او را کشف کردید -با تجربه‌­ی مشترک نویسندگی فیلم سر با او آغاز کردید و در نهایت او به یک ستاره تبدیل شد.

رافلسون: همه این موارد داستان طولانی‌­ای دارند. من جک نیکلسون را در یک اتاق نمایش[۳۴] در لس‌­آنجلس که ویژه‌­ی نمایش فیلم‌­های عجیب، خارجی و ممنوعه بودْ ملاقات کردم. مثل یک کلوب (باشگاه) فیلم اما زیرزمینی. چیزی در حدود ۲۰ تا ۳۰ نفر در این سالن نمایش کوچک حضور داشتند و وقتی صحنه­‌ای می­‌آمد که کسی دوستش داشت، یک نفر پا می‌­شد، جیغ می‌­کشید، فریاد می‌­زد و دستش را تکان می­‌داد:«آره!» و من هم همین ­کار را انجام دادم اما متوجه نشدم آن شخص در تاریکی کیست. این­ طور یک­دیگر را پیدا کردیم و به بیرون از سالن برای صرف یک نوشیدنی رفتیم و به این نتیجه رسیدیم که شور و علاقه برای فیلم و مضمون‌­های مشخصی داریم و به همین ­خاطر صحبت را شروع کردیم؛ و این به نویسنده شدنِ جک منجر شد. بعد در حین نوشتنِ فیلم‌­نامه‌­ی سر، البته او قبلش نوشته بود، همه‌­ی قسمت­‌ها را بازی کرد و من مجذوب شده بودم. نمی‌­توانستم چشمانم را از او برگردانم و گفتم:«جک، یک روزی که کارم با سر تمام شد، شروع به نوشتن فیلمی می‌­کنم که تو داخلش باشی!» در واقع داشتم به ساخت فیلم دیگری فکر می‌­کردم. یازده فیلم با یک شخصیت که در طول سی سال اتفاق می‌افتد و جک در هر یک از آن‌ها باشد. و هر چه سنم بالاتر رفت و همچنین او، سنِ شخصیت نیز بالاتر می‌­رود. خُب… آن را انجام ندادیم اما خیلی نزدیک شدیم. با هم فیلم­‌های زیادی ساختیم.

ریش: امروز به روشی که شما دو نفر شروع کردید، چه کسی را تیم معادل خود می‌­دانید؟

رافلسون: به این معادل دقیق نمی‌­توانم اشاره کنم. مارتین اسکورسیزی و بابی دِنیرو. اما دقیق نمی­‌دانم؛ بازیگران زیادی هستند که این روش را با کارگردان‌شان انجام می‌­دهند. دیوید کراننبرگ به نظر بسیار با مایکل فاسبندر مانوس است.

ریش: یک سوال کوتاه می‌­توانم درباره­‌ی سر بپرسم. اولین فیلم‌­نامه که در دسترس است عنوان تغییرها[۳۵] را دارد.

رافلسون: ما حدود سه تغییر داشتیم و سه عنوان. عنوان اصلی که نام­گذاری‌اش کردم Dasurb بود که از زمان خودش جلوتر بود و در بعضی نمونه­‌های زبان هیپ-هاپی[۳۶] امروز دیده می­‌شود. و بعد تغییرها و در نهایت اسمش را سر گذاشتیم. اگر از من بپرسی چرا سر؟ بسیار خوشحال می­‌شوم که داستانش را بگویم.

ریش: برای تبلیغات فیلم­ آینده­‌ی شما؟[۳۷]

رافلسون: بله، بله.

ریش: از طرف تهیه­‌کنندگان سر! داستانش را دوست دارم.

رافلسون: (می­‌خندد)

ریش: برویم سراغ چند کار اخیر شما. حکایات شهوانی[۳۸] چگونه اتفاق افتاد؟ و با توجه به دور از دسترس بودنش انتظار این نوع از استقبال را داشتید؟

رافلسون: اوه، بله. دو فیلم را این­‌گونه تهیه کردم. یک تهیه‌­کننده در آلمان گروهی از کارگردان­ان را برای ساختن این داستان­‌ها دعوت کرد. بیشتر کارگردان‌­های کمتر شناخته‌­شده بودند اما کارگردان‌­های خیلی خیلی خوب.[۳۹] به همین دلیل از این‌که به صف آن‌ها اضافه شدم خوشحال بودم. اولین فیلم را در دو و نیم روز گرفتیم و در ادامه دومین فیلم هم همین ­مقدار طول کشید. حالا با احترام به این‌که چرا این فیلم را ساختم، شما متوجه هستید که من علاقه‌­ی زیادی به سفر دارم و همچنین شورِ تحقیق و پژوهش برای موسیقی -خواهش می‌­کنم آن لیست را بدون حضور خانم‌­ها در نظر نگیرید- به همین خاطر آن را ساختم. به دلیل یکسان فیلم پستچی همیشه دو بار در می­‌زند را. اگر نگاهی به فیلم­‌های من بیندازید، حتی پنج قطعه آسان همیشه یک صحنه‌­ی معاشقه پراحساس در آن‌ها دیده می‌­شود.

 

سون نیکویست، جک نیکلسون، جسیکا لانگ و باب رافلسون در پشت صحنه‌ی فیلم «پستچی همیشه دو بار در می‌زند»

سون نیکویست، جک نیکلسون، جسیکا لانگ و باب رافلسون در پشت صحنه‌ی فیلم «پستچی همیشه دو بار در می‌زند»

 

ریش: درست است.

رافلسون: خُب… آدم­‌ها به طور طبیعی این معاشقه را دارند. بنابراین [این] در نظر من نباید از فیلم‌ها حذف بشود، اگر چه این صحنه سخت‌­ترین نباشد، یکی از سخت‌­ترین لحظات برای کارگردانی­ است.[۴۰]

ریش: با توجه به علاقه‌­­مندی شما به خانم‌­ها، این را می‌­توان دلیلِ چرایی حضور همیشگی زنان با آرایش در فیلم‌­های‌تان دانست؟ برای مثال فیلم پنج قطعه آسان یا پادشاه باغ ماروین[۴۱] [یا] شروعِ فیلم بیوه سیاه.

رافلسون: آرایش؟

ریش: بله، خانم‌­هایی که آرایش می‌­کنند.

رافلسون:  این اولین باری هست که شخصی این را از من می‌­پرسد و جوابش را نمی‌­دانم.

ریش: (خنده) بسیار خوب، شاید دوباره در هفته‌­های بعد از شما این سوال را تکرار کنم. (خنده)

رافلسون: (خنده) باشه![۴۲]

ریش :  آیا پروژه‌­ی جدیدی…؟

رافلسون: نه. زندگی فعلی من هرازگاهی به رفتنِ فستیوال‌­ها و تدریس، مسترکلاس -عنوان انتخابی آن‌هاست و نه من- و کاملا صادقانه به بزرگ ­کردنِ دو فزرندم خلاصه می­‌شود. ما بیشتر در کوهستان زندگی می‌­کنیم، یک جایی ایزوله شده در کنار شهر آسپِن. ولی الان چیزی در حدود چهل و خورده‌­ای سال است که اینجا هستم. یک خانه‌­ی دست‌­ساز کوچک ولی طی سال‌­ها به آن رسیدم و این زندگی کنونی من است. مقداری می­‌نویسم و کمی درس می‌­دهم اما هیچ هدفی برای بازگشت به دنیای فیلم ندارم. آدمی که موقع فیلم ­ساختنْ می­‌شوم را دوست ندارم. نمی‌­خوابم؛ به آدمی کاملا وسواسی تبدیل می‌­شوم؛ به چیزهای دیگر اهمیتی نمی‌­دهم و احساس خوشایندی ندارم. اگر بخواهم با تو صادق باشم، آه…، این‌که خودم را در موضوع محدود کنم و از بچه­‌ها دور باشم [احساس خوبی ندارم].

ریش: چه چیزی را آرزو یا تصورش می‌­کنید که پسرهای‌تان وقتی به میزان کافی بزرگ شده باشند، درباره‌­ی شما بگویند و تمامی کارهای پدرشان را ببینند؟

رافلسون: تا جایی که می­‌دانم آن‌ها هیچ­ یک از فیلم‌­های من را ندیده‌­اند. درباره‌­ی فیلم با من صحبت نمی‌­کنند و من هم نمی‌­خواهم.

ریش: بسیار خوب.

رافلسون: اول از همه، علاقه‌­ی آنها در اینترنت و بازی­ است که من چیزی سردر نمی‌­آورم و [من] این اجازه را به آن‌ها دادم که علاقه‌­ی خودشان را دنبال کنند. زمانی می‌­رسد که با آن‌ها درباره‌­ی کارهایم صحبت کنم، اما اکنون این تمایل را دارم که ابتدا شخصیت‌­شان شکل بگیرد بدون آن‌که درباره‌­ی میزانِ شهرت پدرشان به عنوان یک کارگردان چیزی بدانند و من اگر بخواهم صادق باشم فکر نمی‌­کنم راه درستی باشد. و از طرفی برای من جذاب نیست… اگر بخواهم حقیقت را بگویم؛ دوست ندارم درباره‌ا­ش صحبت کنم. ولی روزی با آن‌ها به اشتراک خواهم گذاشت و فیلم­‌ها را به آن‌ها نشان می‌­دهم. می­‌دانند که یک کارگردان بودم و هستم ولی به طور دقیق متوجه معنی آن نمی‌­شوند. یک روز پرسیدند:«بابا، این فیلم سر چیه؟» و جواب دادم:«خُب… فیلمی هستش که از دیدنش واقعا لذت می‌­بری!» هرگز آن ­را ندیدند. فیلم را دادم ولی تاکنون هرگز نگاه نکرده‌­اند.

 

پی‌نوشت:

[۱] The Monkees

[۲] Bob Rofelson

[۳] Bert Schneider

[۴]  Stephen Blauner

[۵] (Easy Rider (1969

[۶] (Five Easy Pieces (1970

[۷] (The Last Picture Show (1971

[۸] Beatles

[۹] Emmy

[۱۰] (Head  (۱۹۶۸

[۱۱] Vignette: رویداد و صحنه­‌ی چشمگیر و فراموش­ نشدنی.

[۱۲] Motif

[۱۳] (No Good Deed (2002

[۱۴] (Man Trouble (1992

[۱۵] (Michael Small (1939-2003: همکاری در فیلم­‌های پستچی همیشه دو بار در می‌­زند (۱۹۸۱)، بیوه سیاه (۱۹۸۷)، کوه­‌های ماه (۱۹۹۰) و چشمه‌­ی پوودل (۱۹۹۸).

[۱۶] Jack Nicholson

[۱۷] Arnold Schwarzenegger

[۱۸] Stay Hungry

[۱۹] Sally Field

[۲۰] Jessica Lange

[۲۱] Jennifer Lopez

[۲۲] Blood and Wine

[۲۳] Drive, He Said

[۲۴] Aspen

[۲۵] (The Play of the Week (1959 – ۱۹۶۱

[۲۶] Avid

[۲۷] (King Kong (1976

[۲۸] رافلسون به حلقه­‌ی  BBS اشاره می‌­کند.

[۲۹] (Mountains of the Moon (1990

[۳۰] Hichhike – سفر ارزان و رایگان.

[۳۱] Charles Gaines

[۳۲] Leo McCarey

[۳۳] Richard Burton: کاپیتان ریچارد فرانسیس برتون کسی که به همراه ستوان جان هَنینگ اسپِک بخش‌­هایی از آفریقا را برای پیدا کردن منبع رود نیل اکتشاف کرد. این داستانی­ است که رافلسون در کوه­‌های ماه به آن می‌­پردازد.

[۳۴] Black Room

[۳۵] Changes

[۳۶] Hip-Hop

[۳۷] در حین تولید فیلم سر کمپانی BBS در حال تولید فیلم ایزی­ رایدر بود. آن‌ها تصمیم گرفتند تا اسم اولین فیلم خود را سر نام­گذاری کنند که با شعار «از طرف بچه­‌هایی که سر را ثقدیم شما کردند.» ایزی­ رایدر را در معرض تبلیغ قرار بدهند. اگرچه این ایده به سرانجام نرسید چرا که سر در گیشه ناموفق بود.

[۳۸] (Tales of Erotica (1996

[۳۹] لیست این کارگردان­‌ها در آی­‌ام‌­دی‌­بی موجود است. باب رافلسون تمایلی به ارایه اسامی نداشت.

[۴۰] رافلسون یک مثال در حین رویداد «شبی با باب رافلسون» که در دانشگاه سافوک به تاریخ ۲۱ فوریه ۲۰۱۲ برگزار شد، ارایه کرد. او توضیح داد که در هر صحنه­‌ی فیلم فکرهای زیادی به آدم هجوم می‌­آورد، حتا صحنه‌­های معاشقه. او یادآور شد که برای فیلم پستچی همیشه دوبار در می‌­زند به اطمینان رسید که نور خورشید از پنجره‌­ی مشخصی در صحنه‌­ی اول معاشقه بدرخشد. یک بخش بنیادی در نوردهی فیلم به حساب می‌­آمد که درصدد ایجاد حالت مشخصی در روایت آن لحظه بود. او بیشتر توضیح داد که این صحنه‌­ی خاص رتبه‌­ی سنی بالایی پس از عرضه (بخش رتبه‌­بندی فیلم پیش از اکران) گرفت. استودیو به من تاکید کرد که این صحنه باید بیرون کشیده شود و من در جواب گفتم:«خُب فقط کافیه نسخه‌­ی پرینت نگاتیو را سیاه کنیم که جزییات دیده نشود!» و انجامش دادیم. و وقتی فیلم به نمایش درآمد روشنی را برگرداندیدم.

[۴۱] (The King of Marvin Gardens (1972

[۴۲] وقتی از آقای رافلسون این سوال را در برنامه­‌ی «شبی با باب رافلسون» تکرار کردم، او هنوز جوابی برایش نداشت. او اضافه کرد که فکر نمی­‌کرده بعد از این همه مصاحبه در دوران کاری‌­اش شخصی بتواند سوال جدیدی از او بپرسد و او قادر به جواب­ دادن نباشد. او نسبت به این صحنه­‌ها در فیلمش آگاه نبود.

 

منبع:

ژورنال فیلم و ویدئو، مجلد ۶۵، شماره سوم