فیلم پن: شمارش اجساد؛ نگاهی به فیلم خلیج خون

شمارش اجساد؛ نگاهی به فیلم خلیج خون

 

در سال ۱۹۷۱ وقتی داردانو ساچتی نویسنده فیلم محبوب گربه نه دم[۱] داریو آرجنتو با این کارگردان اختلاف پیدا کرده بود، دینو دو لورنتیس تهیه­‌کننده مشهور ایتالیایی توانست فورا او را متقاعد کند که با ماریو باوا برای ساختن یک فیلم جالو همکاری کند. حاصل این همکاری طراحی ۱۳ صحنه قتل مجزا و طرح داستانی اولیه­‌­ای بود که بعدتر به همراه سه نویسنده دیگر کامل شده و به فیلم‌نامه‌­ای تبدیل شد که قرار بود با سود قطعی­‌اش مالیات عقب مانده عظیم باوا را پرداخت کند. اما خلیج خون[۲] به عنوان یکی از مشهورترین آثار ژانر جالو در همان سکانس اول از آنچه در نمونه‌­های کلاسیک این ژانر دیده‌­ایم فاصله می‌­گیرد. «خون اول» فیلم ریخته می­‌شود اما به جای این‌که این حادثه به محرکی برای شروع حل یک پرونده قتل تبدیل شود هویت قاتل فورا برملا شده و سپس خود او هم توسط فرد دیگری کشته می­‌شود. هر چند هویت قاتل دوم (در اینجا) فاش نمی‌­شود اما همین مقدمه کافی است که متوجه شویم در اینجا قرار است با روایت متفاوتی به نسبت فیلم‌­های دیگر این ژانر روبه‌رو شویم. این‌که فیلم قصد ندارد از ساختار معمایی «کار چه کسی بود؟»[۳] برای اتصال قتل‌­ها و بنا کردن ساختمان روایی فیلم حول یافتن قاتل استفاده کند و می­‌خواهد مسیری متفاوت را طی کند. همین تفاوت حیاتی است که باعث می‌­شود این فیلم را بیش از هر فیلم جالو دیگری یک اسلشر بدانیم. اجرای اپرایی و مفصل صحنه­‌های قتل در فیلم‌­های جالو یک تشابه مهم اما بدیهی بین این سینما و آثار اسلشری است که بعدها به محبوب‌ترین زیرژانر وحشت آمریکایی تبدیل شدند. در نهایت اما این حذف ساختار منطقی و مبتنی بر معمای قتل است که باعث می‌­شود در بین تمام آثار این ژانر، خلیج خون حلقه واصل زنجیره­‌ای از فیلم‌­هایی باشد که از روانی و چشم‌­چران در دهه ۶۰ شروع شده و به هالووین و جمعه سیزدهم در اواخر دهه ۷۰ ختم می‌­شود؛ آثاری که هرکدام از سوی گروهی از طرفداران سینمای وحشت به عنوان اولین اسلشر شناخته شده و در واقع مسیر تکامل این ژانر و ورود آن به دوره طلایی‌­اش در دهه ۸۰ را نقطه‌­گذاری می‌­کنند. اما فیلم در چرخش خود از آثار کلاسیک ژانر چه چیزی را جایگزین این ساختار معمایی می‌­کند؟

پاسخ سوال بالا را باید در نقش این فیلم در تحول جالوی ایتالیایی به عنوان یک ژانر بیابیم. اگر مراحل چهارگانه تحول ژانری را به صورت کلی قابل تعمیم به جالو بدانیم، خلیج خون درست در لحظه «تجدیدنظر» این ژانر قرار می­‌گیرد؛ فیلم گسستی از رویکرد بیشتر کاراگاهی-تریلر در آثار اولیه این ژانر به سوی سینمایی است که به نمایش خشونت عریان و تاثر فیزیکی روی مخاطب به عنوان برجسته‌­ترین گرایش خود تاکید داشته و بیشتر با آثار لوچیو فولچی در اواخر حیات این ژانر شناخته می­‌شود. در واقع میزان خشونت نمایش داده شده در این فیلم برای آن دوره به قدری زیاد بوده که استاندارد جدیدی برای خشونت واضح در فیلم‌­های جالو پدید می‌­آورد؛ قبل از خلیج خون می‌­شد یک جالوی بدون خون و خونریزی افراطی ساخت اما بعد از آن اگر چنین فیلمی ساخته می­‌شد به عنوان یک جالوی کهنه طرد می‌­شد. باوا این گسست از تکنیک­‌های روایی برگرفته از فیلم‌­های معمایی و تعیین‌کنندگی منطق علی-معلولی در آنان را از طریق تقابل دو شخصیت پائولو و همسرش، آنا، در اوایل فیلم می­‌گنجاند. در اوایل فیلم پائولو که یک حشره‌­شناس است اعتقادات همسر خرافاتی‌­اش را (که معتقد است به زودی اتفاقات وحشتناکی در خلیج رخ خواهد داد) مسخره می­‌کند اما بلافاصله مشخص می­‌شود که حق با آنا بوده است.

باوا در کنار نوآوری­ روایی توضیح داده شده، در مقام کارگردان-‌فیلم‌بردار نیز با اتخاذ شیوه بصری ویژه‌­ای از این گذار پشتیبانی می‌­کند. تصاویری که از فاصله زیاد و با لنز زوم شخصیت‌­ها را در محیط جنگل دنبال می­‌کند خصلت مستندگونه‌­ای به این تصاویر می‌­بخشد که وقتی آن‌ها به صحنه­‌های قتل در نماهای نزدیک و خیلی نزدیک برش می‌­خورند تاثیر فیزیکی به مراتب قوی‌­تری از قتل‌­های زیبای فیلم‌های جالوی کلاسیک دارند؛ یک نوع خشونت سرد در مقابل رنگ‌­پردازی اکسپرسیونیستی فیلم­‌های جالو و طراحی صحنه معمول آن‌ها که بیشتر تحت تاثیر چرخه فیلم‌های گوتیک قرار داشت[۴]. باوا با دوربین شکاری‌­اش شخصیت‌­ها را دنبال می‌­کند و به محض این‌که آن‌ها را در یک وضعیت به شدت بحرانی گیر می‌­اندازد با قساوت یک قاتل به ضبط جزئیات فیزیکی صورت آن‌ها می‌پردازد. این نماهای نزدیک متعدد از صورت که نوعی امضای شخصی برای سینمای باوا محسوب می‌­شوند در اینجا با چنان تاکید کوبنده‌­ای به کار گرفته می‌­شوند که گویی تنها مطالعه واکنش‌های غریزی شخصیت­‌ها می‌­تواند در جهان فیلم امر با معنی‌­ای باشد و نه علت‌­های روایی آنان که برخواسته از انگیزه شخصیت­‌هاست. حتی تصمیم‌های پیایی برای کشتن شاهدها توسط دختر مالک و دوست‌­پسرش (که بخش بزرگی از کشتار فیلم را تشکیل می‌­دهد) با بی‌اهمیتی تمام و در مدیوم شات‌­هایی فیلم‌برداری می‌­شوند که میزانسن آن‌ها در لحظاتی حتی ممکن است زیادی غیردراماتیک و آماتور به نظر برسند. با این حال نه علت‌های دراماتیک بلکه نتایج فاجعه بار آن‌هاست که دوربین باوا قصد دارد به دقت ضبط‌شان کند. این فرمول قدیمی تسلط غرایز به انگیزه‌­های شخصیت‌­ها در فیلم‌های وحشت در اینجا برخلاف بسیاری از فیلم‌­های اسلشری که تحت‌تاثیر همین جریان ساخته شده‌­اند[۵] به واقعیت مادی‌­ای پیوند می­‌خورد که قتل‌­ها در آن اتفاق می‌­افتند. مبارزه کور شخصیت‌­ها برای تصاحب خلیج در پس­‌زمینه کشمکش خونین فیلم بنیان محکمی می‌­شود برای خلق تمثیلی از یک جامعه سودمحور که در آن مالکیت خصوصی با یکسان‌­سازی انگیزه­‌های مادی افراد (حول کسب سود) همه افراد را وارد رقابت خونینی می­‌کند که در نهایت برنده‌­ای ندارد. هیچ کس از چنین بازی‌­ای در امان نیست، حتی افراد به ظاهر متمدنی که در سایه همین قوانین در آرامشی لرزان زندگی می­‌کنند و با اطمینان از موقعیت‌شان سعی می­‌کنند وارد بازی نشوند (پائولو) هم از این خشونت کور در امان نیستند.

توصیفی که در پاراگراف پیش از خشونت موجود در شیوه کارگردانی باوا صورت گرفت صرفا یک استعاره نبوده و جنبه‌ای واقعی نیز دارد. در بررسی امروزی فیلم‌های وحشت دهه‌های ۶۰ و ۷۰ نباید نحوه بازاریابی فیلم‌ها در آن دوران را فراموش کرد. در دوره‌ای که پوسترهای فیلم‌های این ژانر مملو از جملاتی مثل «شاید واقعا ازین یکی جون سالم به در نبرید» یا «اولین فیلمی که پیش از دیدنش لازم است به بیننده یک هشدار جدی داده شود» بوده­‌اند مخاطبان این ژانر تا حد زیادی خود را برای نمایشی از شوک و وحشت (به خصوص به معنی نشان دادن خشونت گرافیک) آماده می‌کردند که برایشان ترتیب داده شده بود و نه یک اثر رئالیستی که در آن فیلم‌ساز از پشت تصاویر فیلمش به هیچ وجه قابل دیده‌­شدن نباشد. باوا این انتظار تماشاگران فیلم را شناخته و آن را هوشمندانه به کار گرفته است. تصاویری که در اوایل فیلم نمای نقطه دید قاتل را از پشت یک دوربین شکاری نشان می­‌دهند (که بعدتر خود به یکی از المان‌های تکرارشونده فیلم‌های اسلشر تبدیل می‌شود) به زودی به لانگ شات‌هایی از حرکت شخصیت‌ها تبدیل می‌شود که هر چند دیگر نقطه دید هیچ شخصیتی نیستند اما استفاده از لنز زوم در آن‌ها  هر لحظه مخاطب را از حضور کسی مطمئن می‌کند که شخصیت‌­ها را آرام به سوی مرگ‌های هولناک‌شان مشایعت می‌کند. فیلم‌ساز در چنین اثری بیش از آن‌که سعی کند عاملی نامرئی در  شکل‌­گیری جهان فیلم باشد، می‌­خواهد در نقش یک گرداننده نمایش هر لحظه مخاطبش را غافلگیر کند. بر اساس چنین درکی از فیلم است که پایان بسیار غریب آن هم به جا به نظر می‌رسد؛ در جایی که ساختار روایی فیلم درست در آستانه پایان آن کامل می‌شود (در نقطه‌ای که این مبارزه چند نفره برندگان نهایی‌اش را می‌­شناسد)، فیلم‌ساز ناگهان با وارد کردن آخرین شوک به بیننده در عین این‌که دوباره روی خشونت همه شمول و وحشیانه‌­ای که شخصیت­‌ها را احاطه کرده تاکید می­‌کند، بار دیگر یادآور می­‌شود که برای او روایت در مقابل نمایش‌گری همیشه در سطح دوم اهمیت باقی می‌­ماند؛ انگار باوا در عین این‌که قواعد یک ژانر سینمایی را برای اولین بار پی‌­ریزی می‌کند در نهایت با مضحک کردن همه این قواعد پارودی­ آن را هم می‌­سازد.

 

پی‌نوشت:

[۱] The Cat o’ Nine Tails

[۲]فیلم اسامی متعددی دارد و حتی گفته می‌­شود بیشترین عناوین مربوط به یک فیلم در تاریخ سینما را داراست، برخی از عناوین دیگر فیلم:

Carnage

Twitch of the death nerve

Ecology of a crime

The Odor of flesh

The Chain Reaction

The Antecedent

[۳] whodunit

[۴] بعدها وس کریون در «آخرین خانه سمت چپ» به این سبک بصری و این فضاسازی ویژه برای تصویر کردن خشونت بسیار نزدیک می­‌شود، جالب اینجاست که هر چند فیلم باوا از فیلم کریون قدیمی‌­تر است اما در آمریکا این فیلم با عنوان «آخرین خانه سمت چپ: قسمت دوم» اکران شده!

[۵] در اکثر این فیلم‌ها یا این زمینه مادی نادیده گرفته شده یا این‌که فیلم‌سازان به سراغ برداشت‌های ایدئولوژِیک از آسان‌ترین میان‌بر موجود یعنی روانشناسی فرویدی رفته‌­اند. با این حال نباید از نمونه‌­های درخشانی مثل «کشتار با اره برقی در تگزاس» هم در این زمینه چشم پوشید که در آن‌ها این زمینه اجتماعی به شکل فعالی وارد دنیای فیلم می­‌شود.

 

تاریخ انتشار: شهریور ۱۳, ۱۳۹۹
لینک کوتاه:
https://filmpan.ir/?p=2622