مهاجران
پویا هاشمپور
انعکاس مهاجرت در سینما بنابر مبدأ و مقصد جغرافیایی دارای قواعد و زیر و بمهای مختلفی است که از سوی برخی حمایت شده و از سوی گروهی مورد انتقاد قرار میگیرد. سینمای شرق آسیا اکثرا در قبال موضوع مهاجرت موضعگرایانه عمل کرده است. تاثیرات فرهنگی تاریخ این کشورها و مواجهه با پدیدههایی از جمله جنگ در موقعیتهای زمانی مختلف یا التهابات و درگیریهای داخلی، معمولا منجر به این میشود که تمایل به فردگرایی سرکوب شده و روحیهای جمعی و گروهی در کالبد مفاهیمی چون رشد و کار و پدید آوردن هرچیزی نفوذ کند و شکل بگیرد.
میناری به کارگردانی لی ایزاک-چانگ قرار است در همین مسیر قدم بردارد. یک خانوادهی چهار نفرهی کرهای که به اصرار پدر محل زندگی خود را رها کرده و به نقطهی دور افتادهای در آرکانزاس آمریکا پناه آوردهاند. خانهی سیار چرخداری مأوای آنهاست و پدر که شغلش را رها کرده رویای ساختن یک مزرعه و کشت و زرع در آن را در سر میپروراند و خواهان استقلال است. دیری نمیپاید که مادربزرگ خانواده از کره به این جمع میپیوندد. روحیات و اخلاق او با خانوادهای که سعی دارند هرطور شده خود را خانوادهای با فرهنگ آمریکایی جلوه دهند، در ابتدا باعث تضادهایی میشود که برای بچهها بهخصوص دیوید که پسر خانواده است، غیرقابل لمس و عجیب است و واکنشهایی را از او در طول داستان به همراه دارد. او مانند شمایل معروف مادربزرگها برای بچهها کلوچه درست نمیکند و از فحش دادن ابایی ندارد. اما رفتهرفته مادربزرگ نقش قهرمان داستان را به تنهایی ایفا میکند و روابط او با دیوید مستحکمتر میشود و تاثیرات خود را در خانوادهی غرب زده برای مخاطب نمایان میکند. مادربزرگ یک قهرمان خاکستری و پرداخت شده است که از دل سنت و فرهنگ کره میآید. در موقعیتهایی از فیلم عملکرد او نسبت به دیوید به قدری نازل است که ناخودآگاه خندهی تأسف بار مخاطب را هم برمیانگیزاند.
همانطور که گفته شد میناری قرار است با الهام از تاریخ سینمای شرق در زمینهی دفاع از هویت در برابر مهاجرت و غربزدگی، در همان مسیر قدم بگذارد. ایجاد فرهنگی که به اصالت وجودی مردمان شرق افتخار کرده و به آنها اعتماد به نفس میدهد. اما تفاوتی بزرگ دربارهی این فیلم وجود دارد. میناری لیبرالیسم را به طور کلی و به طرز قدیمی نفی نمیکند. به ماندن و ساختن علیرغم همهی مشکلات درونی و منطقهای نمیپردازد. جنبهای که مورد پرداخت قرار میگیرد یک آلترناتیو برای فرهنگسازی در سینمای شرق محسوب میشود و سرکوبی در کار نیست. فیلم در رابطهی انسان و جهان اصالت و سنت را هدف قرار میدهد. فیلم در عین سادگی از این حرف میزند که انسان در هر کجای دنیا و با هر استانداردی که زندگی کند از ریشه و اصل خود راه گریزی ندارد. میناری گیاهی کهن از سرزمین کره است که مانند علف به راحتی و بدون هیچ شرایط خاصی در هر کجا رشد میکند. پدر خانواده در مزرعه خود بذر میکارد اما این کار هر بار به طریقی برای او نحس و بینتیجه است. مادربزرگ ریشهی گیاه میناری را با خود از کره به آرکانزاس آمریکا آورده ولی این گیاه بدون قید و شرط خاصی رشد خود را پی میگیرد. دیوید که از مادر خود یاد گرفته برای دیدن بهشت دعا کند و خانوادهاش هر لحظه نگران ایست قلبی او بعلت بیماری مادرزادیش هستند، از آب نهر میناری و گیاهش میخورد و در اواخر داستان وقتی به پزشک معالج مراجعه میکند خبر بهبودی نسبی، او و خانوادهاش را شگفتزده میکند. او میتواند در طی روزها با همان فرمول جایگزین قهرمان قصه یعنی مادربزرگش، مشکل قلبی خود را به فراموشی بسپارد. فحوا روشن است. اگر میخواهی بروی برو اما نمیتوانی با فراموش کردن شیوهی زندگیای که با آن بزرگ شدهای تجربهی زیست موفقی را داشته باشی. فیلمسازی که خود تجربهی اینگونه مهاجرت را داشته در مواجهه با آن، سنت و ریشهها را ارج مینهد. پدر خانواده در اوایل داستان به خاک مزرعه اشاره میکند و رنگ و جنس خوب خاک را دلیلی برای انتخابش میداند. اما معنی نمادین خاک در فیلم از لحاظ محتوایی بیاهمیت است. فیلمساز معتقد است که خاک به تنهایی اهمیت ندارد. خاک کره یا خاک مزرعهی بالقوهای در آرکانزاس مهم نیست بلکه شیوهی رفتار و زندگی اصیل انسان بر روی خاک شرط کامیابی است. همانطور که خانهای که پدر برای خانوادهی خود در نظر گرفته چرخ دارد که نشان از سیالیت زندگی است. گیاه میناری به صورت ذاتی این توان را دارد که زیست خود را همیشه بدون هیچ مشکلی از صفر شروع کند و برای رشد کردن منتظر معجزه نیست.
در سکانسی از فیلم وقتی مادربزرگ دیوید را به نهر آب برده، ماری روی تنهی درختی پدیدار میشود. دیوید سنگی را برمیدارد و به سمت مار پرتاب میکند اما مادربزرگ او را از ادامهی این کار باز میدارد. دیالوگی که از سوی مادربزرگ به دیوید گفته میشود چنین است:«جلوی چشمت باشه بهتر از اینه که قایم بشه. چیزایی که قایم شدن خطرناکتر و ترسناکتر هستن.» این گزاره نه به شکل لفظی بلکه در رفتار و اکتهای قهرمان داستان هم به خوبی دیده میشود. شخصیتی که دلیلی برای پنهان کردن گذشتهی خود نمیبیند حتی اگر نقاط تاریکی را از سر گذرانده باشد.
میناری تبلیغ سادگی و بیپیرایگی است. این نکته در میزانسنها و کارگردانی بدون ریسک فیلمساز هم به خوبی حس میشود. دوربین کمتحرک و فضای سادهی فیلم اگرچه کار خاصی را به لحاظ فنی انجام نمیدهد و چیز خاصی را به لحاظ دراماتیک به فیلم اضافه نمیکند، خطایی هم ندارد و باعث عقبگرد نتیجهی نهایی در ساختار و کارگردانی نمیشود. همه چیز فیلم به همه چیزش میآید. اگرچه تعریف و تمجیدها از فیلم و نامزدی در جوایز مختلف از جمله اسکار برای این فیلم تا حد بسیار زیادی غلوآمیز و فراتر از ماحصل نهایی فیلم است. واکنشها تا حدود زیادی منوط به سیاستهای غیرسینمایی در دنیای جوایز و فستیوالها میباشد که مدت زیادی است که گریبان سینما را گرفته و رها نمیکند. نامزدی فیلم برای اسکار بیشتر جنبهای ورای آنچه که مربوط به زیباییشناسی و فرم و ساختار بخوانیمش، دارد. برگزیدن گزارهی «وطن آدمی همان جاست که دلش میخواهد» برای ایدهی اولیهی ساخت فیلمی بهخصوص از سمت سینمای آسیا مسلما برای آکادمی اسکار مقبول و خوشایند است.
***
ارتباطات انسانی با خانوادهای بیتکلف
گفتگو با لی ایزاک-چانگ
ترجمه مسعود سعیدیمقدم
رِیزاندو ناوارا: اول از همه، تبریک بابت ساخت چنین فیلمی! داستان میناری به وضوح از تجربه شخصی شما نشأت گرفته، چرا در این مرحله از زندگی و حرفه خود این داستان را تعریف کردید؟
لی ایزاک-چانگ: همیشه در ذهنم بود که در دورهای از فیلمسازیام این فیلم را بسازم. و خیلی از مسائل، مربوط به زمانبندی است؛ فقط باید زمان مناسبِ ساخت فیلم را احساس کنم. مساله جالبی که اتفاق افتاد، این بود که من الان همسنِ آن زمانِ پدرم بودم، وقتی به آرکانزاس نقل مکان کردیم، و حالا دخترم همسنِ آن زمانِ من است. در نتیجه، احساس کردم که کمی بیشتر از گذشته موضوع فیلم را درک میکنم. به یاد دارم مصاحبهای از ادوارد یانگ[۱] خواندم که در آن در مورد نحوه پیش تولید ساخت Yi Yi (2000) صحبت کرده بود؛ ادوارد باید حتما به سن خاصی میرسید تا بتواند شخصیتهای فیلم را درک کند. و تا اندازهای احساس کردم که من هم نیاز دارم اینگونه فیلم بسازم. و دومین مورد اینکه مطمئن نبودم که آیا بعد از این فیلم بتوانم فیلم دیگری بسازم یا خیر. چون در حال ورود به حرفه تدریس و تلاش برای داشتن زندگی باثباتتر برای خانوادهام بودم. بنابراین میدانستم که اگر این فیلم را نسازم، پشیمان خواهم شد، زیرا این مساله برایم بسیار گران تمام خواهد شد، چون این مساله خیلی شخصی است. به همین دلیل فکر کردم اکنون زمان ساخت میناری است و نباید بیشتر از این صبر کنم. به همین دلیل فیلم را ساختم.
ناوارا: نام [۲]Minari به سبزی کرهای اشاره دارد،Minari در فیلم نشانگر چیست؟ آیا معنای استعاری در آن نهفته است؟
ایزاک-چانگ: خدمت شما عرض کنم که معانی استعاری بسیاری برای میناری وجود دارد. اما نمیدانم چگونه آن را به زبان بیاورم، و به همین دلیل اسمِ فیلم Minari است؛ به همین دلیل فیلم درباره سبزیِ میناری است. با این حال، برای من، این فیلم واقعا نمادهای زیادی درباره مادربزرگم و احساسم نسبت به او دارد. این موضوع واقعیت دارد که در اصل مادربزرگم، میناری را از کره به آمریکا آورد. نمیدانم دقیقا میناری چیست، اما برای من یک حس است. ایده شعر یا آثار هنری که تلاش دارند اندیشهای غیرقابل بیان را در خود داشته باشند را دوست دارم و همین جاست که ایده استفاده از میناری در ذهنم پدیدار شد.
ناوارا: در فیلم دو جنبه فکری وجود دارد، دیوید و یاکوب. چرا تصمیم گرفتید داستان را اینگونه بیان کنید؟
ایزاک-چانگ: به نوعی احساس کردم میناری داستانی در مورد بزرگسالی دو مرد است. یکی پسر، دیگری مرد. به همین دلیل فیلم با این دو نفر به پایان میرسد، و شما دو داستان عاشقانه متفاوت را در فیلم میبینید: پسر و مادربزرگش، و همچنین زن و شوهر. برای من این دو داستان عاشقانه بیشتر انتخابی شخصی بود. قصد داشتم به عنوان یک شخص رشد کنم و همچنین میخواهم دوران کودکیم را به یاد آورم و درباره پدرم فکر کنم و به راه و روشی که پدرم انسان بودن را آموخت، بیاندیشم. بنابراین همه اینها واقعا انتخابی شخصی بود که میخواستم این مضامین و ایدهها را کشف کنم.
ناوارا: آیا در بیان داستان از دیدگاه پدر چالش خاصی وجود داشت، با توجه به اینکه وقتی داستان فیلم را در زندگی واقعی تجربه میکردید، هنوز بچه بودید؟
ایزاک-چانگ: چالش این بود که نمیخواستم فیلم به پیامی شخصی برای من و پدر و مادرم تبدیل شود، بیشتر از همه نگران این موضوع بودم. مدام به همان چیزی که شما میگویید رجوع میکردم، میخواستم بفهمم که آنها چطور انسانهایی هستند و البته مخاطبِ من فقط پدر و مادرم نیستند که به آنها بگویم «دوستتان دارم» یا «از شما متشکرم» یا بیان جملاتی از این دست، واقعا فقط دیدن آنها [درک کردن آنها] برای من مهم بود. و این درک کردن عامل انگیزه دورنی من در روند نوشتن بود. فقط میخواهم آنها را درک کنم. آنچه که فهمیدم این بود که هر چه بیشتر خُلقیات، عادات و عواطف آنها را در خودم میبینم و رفتارهای انسانی خودم را بررسی میکنم، بیشتر احساس میکنم که میتوانم آنها را بهتر درک کنم. خُب، خیلی عجیب است، به نوعی مثل این میماند که با پدر و مادر ارتباط برقرار کنید و در یک آن این ارتباط را کنار بگذارید. و فیلم از بسیاری جهات در مورد همین موضوع است. شما اجازه میدهید فیلم سکویی برای ارتباط با انسان باشد و صرفنظر از هر عاملی که سدِ راه برقراری ارتباط است. فقط برای یک لحظه ارتباط انسانی برقرار کنید. قطعا فرایند جالبی بود.
ناوارا: نکتهای که بیشتر در مورد میناری برای من جالب توجه بود، این بود که چگونه خانواده مهاجر کرهای که در یک شهر قدیمی زندگی میکنند هرگز در دام درام نژادپرستانه نمیافتد. داستان چندان در مورد همسانسازی با فرهنگ خاصی نیست، بلکه درباره جذب خانواده شدن است. آیا این روند به طور طبیعی در نوشتن ایجاد شد یا نیتی بود که میخواستید به آن برسید؟
ایزاک-چانگ: سوال فوقالعادهای پرسیدید. وقتی که اولین بار شروع به نوشتن کردم، هدفم همین بود. از برخی جهات، میدانستم که اگر به این احساسات نپردازم که خارجی بودن در یک جامعه چگونه است، از فیلم برداشت نادرستی میشد. بنابراین لازم بود که این تضاد فرهنگی را نشان دهم، اما میخواستم این کار را به روش خودم انجام دهم و اجازه ندهم که این موضوع به کانون توجه فیلم تبدیل شود و برای من، این کار یعنی که چگونه این افراد یکدیگر را از منظر انسانی ببینند و این موضوع به شدت مرا سوق داد تجربیات مهاجران را در مورد نژادپرستی به تصویر بکشم، روش صادقانهای که در حین بزرگ شدن تجربه کردم و در فیلم گنجاندم. این تجربه بیشتر شبیه این بود که مردم مهربانانه رفتار میکنند، اما برخی رفتارهایشان از روی نادانی است، گرچه در نهایت نیت آنها خوب است و روابط دوستانه بین مهاجران و بومیان برقرار میشود، همان چیزی که درباره بزرگ شدن برایم ارزش دارد و قصد داشتم در فیلم نشان دهم.
ناوارا: فیلم از یک سو، مملو از لحظات دلشکستگی و حسرت است. اما از دیگر سو، لحظاتی از زیبایی و مقاومت انسانی نیز در خود دارد. چگونه توانستید بین این دو لحن متفاوت حرکت کنید؟
ایزاک-چانگ: مدام به خودم میگفتم فیلمی بساز که خودت دوست داری تماشا کنی و فیلمی بساز که از ساختن آن لذت میبَری. میدانستم که اگر صرفا بر موضوعات ناخوشایند و رنجها متمرکز شوم، آنوقت نمیتوانستم دو سال این وضع زندگی را تحمل کنم. در عوض، میخواهم فقط نگاه کلنگرانه خود را نسبت به زندگی عرضه کنم. برای ما اتفاقات ناخوشایند زیادی رخ داده، با این حال، در زندگی رویدادهای سرگرم کننده و خوشایندی زیادی هم بوده، حتی اتفاقات احمقانه، اتفاقهایی که ما را به خنده وامیدارد. خیلی درباره گنجاندن همه این لحظهها در فیلم فکر کردم تا مطمئن شوم که همه آنها خندهدار و البته انسانی است.
ناوارا: آیا صحنههایی هست که در تدوین نهایی حذف شده باشد، اما آرزو میکردید در فیلم گنجانده میشد؟
ایزاک-چانگ: فکر کنم زمان پخش فیلم، سه صحنه حذف شده را در DVD ارائه دهیم. صحنههایی که واقعا دوستشان دارم. یکی با پل (ویل پاتون) بود که کمی بیشتر در مورد زندگی خود توضیح میداد و یا صحنه دیگر که لحظات سرگرمکنندهای را با جانی (جیکوب وِید) و دیوید که بیرون خانه دوچرخه سواری میکرد، داشتیم. یکی از صحنههای مورد علاقه من در فیلم بود. سپس صحنه دیگری که جیکوب در حال توصیف تشخیص جنسیت مرغها برای بچهها است. اما فکر کردم که گنجاندن آنها کمی جریان فیلم را منحرف میکند. برداشت ما این بود که این صحنهها تمرکز بر داستان خانوادگی را از بین میبرد، به همین دلیل باید آن صحنهها را حذف کنیم. اما بازی همه بازیگران باورنکردنی بود و همه آن صحنهها سرگرمکننده و خندهدار بود، بنابراین قطعا همه آن صحنهها را پخش خواهیم کرد.
ناوارا: اوه، نمیتوانم صبر کنم تا آن صحنهها را ببینم! صحبت از بازیگران شد، همه گروه در این فیلم عالی هستند. از استیون یِئون[۳] گرفته تا هان یی-ری[۴] تا یون یو-یونگ[۵] و بازیگران خُردسال، همه آنها کار فوقالعادهای انجام دادند. میتوانید کمی در مورد روند گردهمآوردن این گروه از بازیگران با استعداد صحبت کنید؟ بازیگران کدام بخش داستان را آنگونه که میخواستید به نحو احسن بازی کردند؟
ایزاک-چانگ: قصدم جمع کردن خانوادهای بود که عاشق آنها شوید و حس مشترکی که با هر یک از بازیگران داشتم، این بود که همگی درونشان آدمهای محکمی هستند. همانگونه که در زندگی واقعیشان بسیار محکم و با اراده هستند و خودشان را میشناسند. حس بسیار خوبی با خود دارند و فکر میکنم، اگر در اطراف چنین افرادی باشم و با آنها صحبت کنم، این مساله بسیار قابل سرایت و کاریزماتیک است و میخواهم کنار آنها باشم و با این کنار هم بودن خصوصیات کاریزماتیک و قابل سرایت را بهتر درک میکنم. بنابراین این کار عمدی بود. میخواستم هر یک از اعضا خانوادهِ یی (Yi) احساس کنند که افراد بسیار محکمی هستند. و استیون یِئون، هان یی-ری، یون یو-جونگ و در کل آنها این موضوع را برای من عینیت بخشیدند. حتی در مورد بچهها، آلن کیم و نوئل کیت-چو، آنها نیز به این احساس عینیت دادند. اگر چه افراد خانواده تکتک بسیار با اراده هستند، اما وقتی در نقش خانواده کنار هم قرار میگیرند، باورپذیر بازی میکنند و واقعا میخواستم این حس درست از آب دربیاید. این همان چیزی است که به آن امیدوارم.
میناری (لی ایزاک-چانگ)
ناوارا: حالا که فیلم در حال اکران گسترده است، امیدوارید مردم کدام نکته اصلی را از خانواده یی (Yi) بگیرند؟
ایزاک-چانگ: هر نکتهای که مردم از فیلم بگیرند، استقبال میکنم. همانطور که حدس میزنید احتمالا هر کسی که چنین فیلمهایی میسازد، فقط امید دارد که مردم از فیلم لذت ببرند. آنچه که بیشتر از همه لذت بخش بوده، شنیدن این جمله است که مردم به پدر و مادر خود توجه بیشتری دارند یا اینکه به مادربزرگهای خود سر میزنند و بعد از تماشای فیلم حتی بیشتر از قبل از خانواده خود قدردانی میکنند. اگر این فیلم باعث میشود که مردم به جامعه و یا نزدیکان خود نزدیکتر باشند، افتخاری بزرگی است که فیلم به آن دست یافته است. اما در غیر این صورت، فقط امیدوارم مردم اوقات خوبی حین تماشای فیلم داشته باشند.
ناوارا: وقتی که بچه بودم دقیقا همان چیزی را تجربه کردم که شما تجربه کردید، همانطور که در فیلم اتفاق افتاد. پدرم، من و همه اعضاء خانوادهام را به شهر کوچکتری بُرد تا مزرعهای بسازد و تماشای میناری باعث شد که این خاطره را اکنون که بزرگسال هستم، بیشتر عزیز بدانم.
ایزاک-چانگ: اوه، خیلی خوبه. پس شما به نوعی دیوید بودید؟ [با خنده] پدربزرگ و مادربزرگات هم آنجا بودند؟
ناوارا: بله، درست است، به نوعی. اما نه، پدربزرگ و مادربزرگ نبودن، فقط مادر و پدر.
ایزاک-چانگ: شما آن را درست احساس میکنید؟ به مکانی مثل لوکیشن فیلم میروید و آن محیط عامل زایش خانواده میشود و اهمیت خانواده بیش از پیش نمایان میشود. متشکرم برای به اشتراک گذاشتن این حس. واقعا زیباست.
ناوارا: من هم از شما متشکرم به خاطر ساخت فیلم. در انتها، این سوال را همیشه در تمام مصاحبههایم میپرسم که در واقع به روند فیلمسازی خیلی مرتبط نیست، اما سوال جالبی است. اگر میتوانستید برنامه نمایش دو فیلم با یک بلیط را برای تماشای میناری برنامهریزی کنید، چه فیلمی را از سه سال گذشته برای نمایش بعد از میناری انتخاب میکردید؟
ایزاک-چانگ: وای، خُب، بله، جواب من انگل[۶]. [با خنده] فقط چون من طرفدار کارگردان بونگ و فیلم انگل هستم. فیلم انگل را دوست دارم. فکر میکنم فیلمِ کاملی است. در فیلم من و فیلمِ بونگ خانواده شخصیت اصلی است و به نوعی، هر دو داستان خانوادگی هستند. میناری و انگل بسیار با هم متفاوت هستند، اما فکر میکنم در آنِ واحد بفهمی نفهمی احساس یکسانی القا میکنند. اگر کسی میخواهد دو فیلم خانوادگی کرهای با زیرنویس تماشا کند، معطل نکند، انگل و میناری.
پینوشت:
[۱] Edward Yang
[۲] آبچکان جاوانیکا نام یک گونه از سرده آبچکان است.
[۳] Steven Yeun
[۴] Han Ye-ri
[۵] Youn Yuh-jung
[۶] Parasite