فیلم پن: چگونه یاد گرفتم موسیقی را دوست داشته باشم (و بر بحران عدم تصمیم‌گیری غلبه کنم؟)؛ نگاهی به فیلم اُن-گاکو: موسیقی ما

چگونه یاد گرفتم موسیقی را دوست داشته باشم (و بر بحران عدم تصمیم‌گیری غلبه کنم؟)؛ نگاهی به فیلم اُن-گاکو: موسیقی ما

 

اغلب فیلم‌هایی که موسیقی در آن محور قصه است و یا نقشی پررنگ در پیشبرد داستان و فضاسازی دارد -به‌ویژه نسخه‌های هالیوودی-، بسیار عقیم، سطحی، باسمه‌ای و خالی از هرگونه کُنش‌گری با دنیای بیرون از خود و منطق و تفکر بیننده هستند. بیشتر این آثار، کارهایی‌اند صرف سرگرم ساختن تماشاچی که می‌خواهند از طریق تزریق طنزهای کم‌مایه به شخصیت‌ها و پی‌رنگ‌های فیلم، یا مغروق کردن فضای تصویری فیلم با زرق‌وبرق‌های اضافی -چه آن‌ها که در دوران طلایی هالیوود بوده و چه نمونه‌های امروزی که به‌واسطه‌ی کارت‌پستالی کردن موقعیت‌های هرروزه تلاش دارند تا محصولی خوش رنگ‌ولعاب به خورد تماشاچی بدهند. اصولا در آثار متعددی از سینمای جریان اصلی در دهه‌ی اخیر، موسیقی بیش از آنکه -در بهترین حالت- یکی از عناصر تکمیل‌کننده‌ی فیلم باشد یا -در بدترین حالت- آن‌قَدَر خوب یا بد باشد که از کلیّت فیلم بیرون بزند، بیشتر شکلی از صداهای طراحی‌شده، افکت‌های صوتی و یا آمبیانس و مانند آن داشته و گاهی بسته به شکل و قالب درام فیلم، ته‌مایه‌ای از ملودی یا ساختاری موسیقاییِ ساده‌ای به آن اضافه می‌شود. می‌توان گفت بخش بزرگی از سینمای تجاری امروز در بیشتر شرکت‌ها و مکان‌های تولیدش، با سدِّ موسیقی فیلم روبه‌رو هستند. البته موسیقی عملکردی دوگانه دارد. هم همراه فیلم است و هم به‌تنهایی می‌تواند بسیار تأثیرگذار باشد؛ چه فیلم را دیده باشیم و چه نه -تنها بخشی از ساختار یک فیلم است که می‌تواند مجزا از فیلم عمل کرده و کارا باشد.

اما وضعیت در سینمای مستقل و فیلم‌های کوچک و به‌اصطلاح هنری‌تر متفاوت است. استقلال نسبیِ عمل و پرداخت در فیلم‌های غیرتجاری و مانند آن، این اجازه را می‌دهد تا مفهومی بدیع‌تر از موسیقی فیلم به کار گرفته و حدود متنوع‌تری برایش متصور باشند. این رویکرد به‌ویژه در آثاری که اختصاصا به موسیقی، موسیقی‌دان‌ها، خوانندگان و نوازندگان می‌پردازد کیفیتی یکسره متفاوت داشته و در اغلب موارد نتیجه‌ی کار دقیق، بسیار شگفت‌آور و تکان‌دهنده از آب در آمده است. در همین سال‌های اخیر فیلم‌هایی مانند مغل موگلی[۱] و صدای متال[۲] که بازی خیره‌کننده و استادانه‌ی زیر احمد در هر دو اثر شباهت‌هایی نیز به هم دارند، صندوق پست قرمز خیابان اشر[۳] و جنگل عشق[۴] شاهکارهایی از نحوه‌ی رفتار و صورت‌بندی موسیقی در سینمای روزِ ژاپن -سینمایی که هر سال برگی غافلگیرکننده رو می‌کند-، ۲۰.۰۰۰ روز روی زمین[۵] و فیلمی مثل سینگ استریت[۶] که اثر ایندی-موزیکال منسجم و هیجان‌آوری‌ است، نمونه‌هایی موفق از نقش موسیقی در فیلم‌های جریان‌های مستقل و قالب‌های غیرهالیوودی است.

در این میان، اُن-گاکو: موسیقی ما[۷] یکی از موارد استثنائی و ویژه‌ی حضور و نقش موسیقی در یک اثر سینمایی ا‌ست. اُن-گاکو انیمیشنی یک‌ساعته به کارگردانی کنجی ایوایساوا است که پیرامون موسیقی می‌گردد. سه نوجوان دبیرستانی (مثل همیشه‌ی مجموعه‌ها و فیلم‌های انیمه) به رهبری کنجی، یک گروه موسیقی تشکیل داده و سعی می‌کنند از این طریق هویت فردی خود را تثبیت کرده و خویش را در جهان بیرون بازتعریف کنند. کنجی نوجوانی کم‌حرف، جدی با چهره‌ای بی‌حالت است که همه‌ی هم‌مدرسه‌ای‌ها و حتی بچه‌های مدرسه‌ی رقیب هم از او حساب می‌برند. او نه بزن‌بهادر است و نه قلدر. گفتی نیرویی پنهان و جذبه‌ای سنگین، که از چهره‌ی سنگی، صدای یکنواخت و لحن تحکم‌آمیز کلام‌اش مایه می‌گیرد، به او جایگاهی کاریزماتیک بخشیده و شخصیتی پرهیبت و قاطع از او ساخته. کنجی با صریح‌ترین واژه‌ها و کوتاه‌ترین جملات منظورش را بیان می‌کند، از دخترها دوری می‌کند و فقط‌وفقط با دو رفیق‌اش می‌گردد؛ که یکی همیشه در حال مطالعه است و آن یکی هم همیشه مشغول بازی ویدیویی ا‌ست. دقایقی طولانی روی زمین دراز می‌کشد، بی‌آنکه چیزی بگویید سیگار می‌کشد و به درودیوار و سقف خیره می‌شود. کنجی درگیر سوالات فکری و شناختی از جهان پیرامون‌اش است و به‌دنبال یافتن جایگاه‌اش در دنیا، از طریق انجام فعالیتی غیرتحصیلی می‌گردد. یک روز دم غروب، بعد از آنکه در تنهایی و سکوت سیگاری دود می‌کند، به خیابان می‌رود. در مسیر می‌شنویم که یکی از دیگری دزدی کرده و چند نفری هم دنبال دزد کرده‌اند. یکی‌شان پیش کنجی رفته، گیتار باس‌اش را که در کاور گذاشته به او می‌دهد و می‌افتد دنبال دزد. کنجی که دیگر صاحب ساز را نمی‌بینید (یا نمی‌خواهد ببیند)، به خانه رفته، ساز را از کیف‌اش بیرون آورده به دیوار تکیه داده و تماشایش می‌کند. در اجرای مسکوت تمام این صحنه‌ها، یک نوع بی‌حسی و کرختی توأم با عدم قطعیتی وجود دارد که منجر به گشودن مسیر روایی فیلم می‌شود. پسر که می‌خواهد به‌نوعی در زندگی‌اش تصمیم بگیرد و از حدود کنونی‌اش فراتر برود، مصمم می‌شود تا در سایه‌ی کل‌کل نامرئی پسرهای مدرسه‌ی رقیب، خودش را اصطلاحا جمع‌وجور کند و از این اتفاق تازه نهایت استفاده را ببرد -کمااینکه همه او را شخصیتی قلدر می‌پندارند که هیچ‌کس نمی‌تواند باهاش دربیفتد، اما در همان ابتدای فیلم می‌بینیم که کنجی به‌مثابه‌ی سوءتفاهمی نوجوانانه، چه نزد خودش و حلقه‌ی دوستان و چه نزد رقبا و دشمنانش، تصویر می‌شود.

برای همین است که روز بعد در مدرسه به اتاق استراحت می‌رود و بی هیچ مقدمه‌ای به دو رفیق‌اش می‌گوید که می‌خواهد (و می‌بایست) گروه موسیقی تشکیل بدهند. واکنش سرد و بی‌تفاوت آساکورا و اُتا بیننده را کنجکاو می‌کند. چرا که درمی‌یابیم کنجی همیشه شوخی‌های چندلایه‌ای می‌کند و مانند کمدی‌های ددپن، به‌اصطلاح شوخی و جدی‌اش در هم تنیده است. اما این‌بار او کاملا مصمم است. رفقایش به او می‌گویند که هیچی از موسیقی سرشان نمی‌شود و حتی یک بار هم ساز دست نگرفته‌اند. کنجی هم همین حرف را می‌زند. بعد اما هرسه به اتاق موسیقی مدرسه می‌روند و یک گیتار و یک درامز دو تکه برداشته، برای نخستین تمرین‌شان به خانه‌ی کنجی می‌روند.

تم تکرارشونده‌ی بن‌بست و عدم فهم مشترک در اُن-گاکو، یکی از اوج‌هایش را در همین قسمت می‌بیند. جایی که کنجی می‌فهمد هر دو گیتاری که دارند، باس است! اما با همان بی‌حالتی همیشگی می‌گوید که مهم نیست و فقط باید شروع به تمرین بکنند. ساز زدن و بودن در گروه موسیقی برای کنجی نقش دریچه‌ای را ایفا می‌کند که از طریق آن، هم به دنیای ذهن و درون خود، و هم به جهان بیرون و جامعه می‌تواند رفت‌وآمد داشته باشد. هیچکدام از آن سه نوجوان چیزی از موسیقی و نحوه‌ی نواختن ساز نمی‌دانند، و هنگامی که شروع به تمرین می‌کنند، بدوی‌ترین و درعین‌حال اثیری‌ترین نوای ممکن را از این تریوی ذاتی می‌شنویم. آیا تنها دختری که با کنجی و رفقایش آشنایی دارد، متوجه ماجرای گروه می‌شود و آن‌ها را تشویق می‌کند که بیشتر تمرین کنند تا بتوانند آهنگ‌های حرفه‌ای بنوازند. او هم‌چنین نقش پیک را میان بچه‌های مدرسه‌ی رقیب و کنجی و رفقا بازی می‌کند. تنش فرضی و خیالی میان دو گروه بالا گرفته و کنجی تصمیم می‌گیرد دومین گام را در راستای مقابله با بحران عدم تصمیم‌گیری بردارد. سه‌تایی می‌روند تا با گروه رقیب رو‌به‌رو کنند، اما پیداشان نمی‌کنند! گره و بن‌بست طنازانه‌ی دیگری در فیلم. کنجی دائما اما در سکوت و به‌آرامی تلاش می‌کند تا بر انسداد ذهنی‌اش فائق بیاید. برای گروه‌شان نام کوبیجوتسو را انتخاب می‌کند، اما می‌فهمد که گروه موسیقی دیگری با همین نام در مدرسه‌شان مشغول کار است. با دیدن و شنیدن آهنگ فولک عاشقانه‌ی کوبیجوتسوی دیگر، کنجی دوباره در خود فرورفته و درمی‌یابد که انگار مسیر را اشتباه پیموده است. پس از کش‌وقوسی دراماتیک، کنجی بالاخره با گروه رقیب مواجه شده، سازش را می‌شکَنَد (که همه‌شان در یک آن از این کار جا می‌خورند و می‌ترسند)، فلوت‌اش را بیرون آورده و در نقطه‌ی اوج فیلم، درحالی‌که فلوت می‌نوازد، از بین گروه رقیب سُر می‌خورد و به سمت دوستان می‌رود که در جشنواره‌ی تابستانی موسیقی شهر منتظرند تا تک‌آهنگ‌شان را بنوازند. صحنه‌ی تعقیب‌وگریز یادآور قصه‌ی نی‌نواز هاملن نیز هست. درنهایت کنجی با پشت‌سر نهادن رقبایش درست سرِ به زنگاه به جشنواره می‌رسد و با فلوت‌نوازی استادانه‌اش همه را مبهوت می‌کند. کنجی آن‌قدر در خودش فرورفت و با خودش کلنجار رفت تا نهایتا توانست بر عدم تصمیم‌گیری غلبه کند و عشق‌اش به موسیقی و به آیا را به عجیب‌ترین و جالب‌ترین شیوه‌ی ممکن ابراز بدارد.

فیلم در ظاهر چندان پیرنگ جذاب و مهیجی ندارد. با پست‌وبلندهای ساده و گذرای ذهن یک پسر نوجوان طرفیم که می‌خواهد موسیقی را بهانه‌ای برای ابراز وجودش بکند. اما طرز روایت و شخصیت‌پردازی استادانه‌ی کنجی و فضای کمیک اثر با شوخی‌های سرد، مکت‌ها و سکوت‌های فراوان و هم‌چنین طراحی و شخصیت‌سازی فوق‌العاده‌اش، اجازه نمی‌دهد تا اُن-گاکو به کمدی‌ای سطحی و تلخ تبدیل شود. پیوند دقیق و قوی روایت قصه با کاراکتر محوری و حسِ تغییر گام‌به‌گام و پرورش ذهنیت او در طول فیلم، بر بستر و طیف ظریف اما به‌هم‌پیوسته‌ای از گشایش‌ها و مشکلات، فیلم را بسیار باورپذیر و به زندگی روزانه‌ی بسیاری از ما نزدیک می‌کند. انگار ترانه‌ی پایانی فیلم در درست‌ترین لحظه پخش می‌شود و به بیننده می‌گوید: «این دفعه دیگه از پسش برمیام/ بعدش میشی عاشقم/ تو اوج جوونی و از اونورِ رؤیاهام/ یعنی می‌شه؟ یعنی می‌تونیم؟…»

 

پی‌نوشت:

[۱] (Mogul Mowgli (2019

[۲] (Sound of Metal (2020

[۳] (Red Post on Escher Street (2020

[۴] (Forest of Love (2019

[۵] (۲۰۱۴) ۲۰۰۰۰ Days on Earth

[۶] (Sing Street (2016

[۷] (On-Gaku: Our Sound (2019