فیلم پن: روایتی از فروپاشی در چهارراه فصول؛ نگاهی به فیلم تومان

روایتی از فروپاشی در چهارراه فصول؛ نگاهی به فیلم تومان

 

مقدمه

در روایت انجیل متی چنان آمده است که پیش از تصلیب مسیح، سربازان پیلاتس درحالی که گرداگرد او را گرفته بودند خرقه‌­ای ارغوانی بر وی پوشاندند و تاجی از خار بر سرش نهادند و استهزاکنان روبه‌رویش زانو زده و گفتند:«درود بر پادشاه یهود!» و آن­ گاه جامه را از تنش درآورده و از کاخ والی خارج شدند. وجه اشتراک این حکایت با تومان در فصل برنده شدن داوود و دوستانش در آن قمار بزرگ است؛ هنگامی ­که تاج ­خاری بر سرش می­‌گذارند و قدرت موهومی سراسر وجودش را فرا می‌­گیرد و درآمدی می­‌شود بر نابودی تدریجی وی.

 

شخصیت­‌ها

داوود (میرسعید مولویان) در اقلیم پرملال درونی خویش می­‌خواهد متفاوت از آنچه سرنوشت برایش تعیین کرده، جایگاه اجتماعی‌­اش را ارتقا دهد. دست­‌آویز او در این مسیر، شرط­‌بندی و قمار است. رفتن ره صدساله در یک شب. روش شرط­‌بندی‌­اش روش متفاوتی است: او در پی «غیرممکن‌­ها» است و تا حدی که می‌­تواند از «ممکن­‌ها» پرهیز می‌­کند و همین رفتار سادومازوخیستی‌­­گونه‌­ی اوست که شخصیتی منحصر به فرد برایش می‌­سازد و شیوه‌­ی قماربازی او را نسبت به دیگران متمایز می‌­کند. هدفی که او مشخصا دنبال می‌­کند، رهایی از عقب­‌ماندگی است اما با روند تدریجی فیلم و سلسله اتفاقاتی که رخ می­‌دهد کم­‌کم متوجه می‌­شویم آنات روزگارش را با کوششی عبث و امیدهای واهی هدر می‌­دهد و در این بین صرفا خود و آدم‌­های اطرافش را یکی پس از دیگری از پا می‌­اندازد. هرچه در طول فیلم با او بیشتر همراه می‌­شویم درجا زدن و واپس رفتنش برای‌مان ملموس­تر است. او هرچه در این باتلاق فرو می‌رود، زندگی و آدم‌های اطرافش در برابرش بی‌معنا می‌شود و بی‌تفاوتی و افسارگسیختگی وجودش را تسخیر می‌کند تا جایی که مرگ (؟) دوستش برای او بی‌­اهمیت است.

در این مسیر، عزیز (مجتبی پیرزاده) هم همراه اوست. او مثل اسمش «عزیز» است و علاقه‌­اش به داوود از ته قلب. آن­چه در طول داستان از او مشاهده می‌­کنیم تلاشی است برای یاری کردن داوود در رویدادهای مختلف زندگی‌­اش؛ چه در روابط روزمره‌­­ای که دارد و چه در فعالیت‌­هایی که در طول روز از سر می‌­گذراند. اما در نهایت چیزی که او را هم به انحطاط می‌­کشاند، همین خودسرانگی داوود است و به ­نوعی او نیز پاسوز جهالت و جنون داوود می‌­شود. ضلع دیگر این مثلث آیلین (پردیس احمدیه) است که حضورش در آن جمع مردانه و سترگ فیلم مثل فرشته‌­ای است نازل شده از آسمان و برای دقایقی فضای سنگین فیلم را تلطیف می‌­کند. از آن جنس حضورهایی که در فیلم‌­های جیلان نیز می‌­بینیم: سکانس پدیدار شدن وهم‌­انگیز دختر کدخدا به­ همراه فانوس در روزی روزگاری در آناتولی که به ظلمات ابتدایی فیلم تلالو می‌­بخشد و درآمدی می‌­شود بر روشنایی روز (تصویر ۱)؛ و یا تجلی دوباره­­‌ی نوزاد مفقود شده‌­ی ایوب در سه میمون که به هنگام ناراحتی پدر، او را بغل می‌­کند و برای لحظه‌­ای تسلی‌­بخش دردهایش می‌­شود. در امتداد این رویکرد، آیلین هم چنین کارکردی در فیلم پیدا می‌­کند: در لحظاتی با جامه‌­ای سپید هم­چون پری دریایی از آن طرف دریا جلوه‌­گر می‌­شود و ریتم سرسام‌­آور فیلم را فرو می‌­نشاند. در این بین کوچ او از مبدایی مجهول و قرینگی کاراکتر او با عنصر «دریا» می‌­تواند همزمان در بردارنده‌­ی دو مفهوم باشد:

۱- آیلین متعلق به این جغرافیای مردانه­ نیست و از جهان نامعلوم دیگری می‌­آید که در آن آزادی و آرامش (؟) در جریان است. جهانی که مطلقا تمرد آدمی را بر نمی‌­تابد و از آن بیزار است. حال مواجهه او با اتمسفر درهم و برهم این ور آب، موقعیتی نامتعارف و غیرقابل تحمل را برایش پدید می‌­آورد که با هویت پاک و زلال او سازگاری ندارد.

۲- آیلین از دل دریا می‌­آید و می­‌خواهد داوود را هم با خود به آنجا ببرد چرا که می­‌داند آن­جا ماوایی است برای فرار از تاریکی و ظلام. اما هویت داوود -در نقطه‌­ای درست مقابل آیلین– در آن جغرافیا معنا پیدا نمی‌­کند و سبب تهوع او می‌­شود (تصویر ۲ و ۳).

 

تصویر یک

 

تصویر دو

 

تصویر سه

 

از سویی دیگر، چنین نگرشی به مولفه­‌ی دریا یادآور آثار آلبر کامو است: در طاعون، هنگامی­ که بیماری کل شهر را فرا گرفته، دکتر ریو و دوستش فارغ از این­که چه پیشامد هولناکی در حال وقوع است، برای لحظاتی در دریا آبتنی می‌­کنند و به ­نوعی از آن موقعیت سهمناک به دریا پناه می­‌برند. دختر جوان در سقوط، دریا را به­ مثابه حیاتی بهتر می‌­یابد و با خودکشی در رود سن، زندگی حقیقی را در آن­جا می‌­جوید.

شخصیت مهم دیگر فیلم، یونس (ایمان صیاد برهانی) است؛ جوانی سرشار از شور زندگی که در اسب­‌سواری مهارت ویژه‌­ای دارد و از این نظر برای داوود و عزیز موهبتی است. دیری نمی­‌پاید که دوران اضمحلال او هم فرا می‌­رسد و در یک توافق با خلیفه حاضر می‌­شود ببازد و همین امر سبب معلولیت او می‌­شود. یونسی که اشتیاق گریز و رهایی در سراسر آنات زندگانی‌اش حس می‌شد حالا زمین‌گیر شده است. برای او هیچ‌چیز بدتر از این وجود ندارد. اندیشه‌ی «سکون» ذره‌ذره‌ی وجودش را مشتعل کرده؛ گویی این اتفاق سهمناک سبب گسستِ روح از وجودش شده است. حتی دیگر تلاش برای شاد کردن او و بازگشت به جهان سرخوشانه‌ی ابتدائی فیلم مذبوحانه‌ به نظر می‌رسد. یونس می‌داند که این شادمانی پوشالی است و در دل شب ره به جایی نمی‌برد. او مجالی برای بروز این درد و رنج می‌خواهد که خشم و استیصال ناشی از معلولیتش را فریاد بکشد. فصل دورهمی شبانه­‌ی دوستان و در پی آن سکانس نعره برآوردن یونس واکنشی به همین مساله است. (از جنس همین فریاد در احاطه شدن داوود میان ازدحام جمعیت و هجوم آن‌­ها به پیرامون اتوموبیل او نیز مشاهده می­‌کنیم.) در نهایت، یونس براساس یک سوتفاهم خودکشی می‌­کند: عزیز که کمی قبل‌­تر روسری­‌ای مشابه روسری آیلین را برای دوست دخترش خریداری کرده، با او به طرف خانه می‌­آید و یونس که بیدار است خودش را به خواب می‌­زند. در این حین، عزیز که گمان می‌­کند او خوابیده، در اتاق را به ­صورت نیمه‌بسته رها می‌­کند. یونس درحالی که تصور می‌­کند دوست‌­دختر عزیز همان آیلین است، به­ آرامی روی زمین می‌­خزد و عشق­‌بازی آن‌­ها را نظاره می‌­کند. برای او تصور این­که آیلین هم در این جهان چرکین توان خیانت را دارد، غیرقابل تحمل است و بر اثر این اتفاق مکررا سر خودش را به دیوار می‌­کوبد و با هر برخورد، تصویر سینه‌­خیز رفتن او به سمت دریا برای خودکشی نمایان می‌­شود.

 

استراتژی روایت

تومان از نظر فرم روایی هم‌پای آثار ژانگ­‌که و کیم کی دوک داستانش را به صورت فصل به فصل روایت می‌کند. هر فصل با زیبایی‌شناسی خاص خود بی‌آنکه وحدت ارگانیک اثر را به هم بریزد، مجموعه‌ای شگرف از ظرفیت‌های تصویری و میزانسنی را پدید می‌آورد. فزون بر آن، انتخاب این فرم‌ روایی بیش از آنکه برگرفته از رویکردی سینه‌فیلی وی باشد، هوشمندانه و دقیق است؛ چرا که فرآیند گسست شخصیت و فروپاشی روانی داوود شکل بهتری پیدا می‌کند و روند استحاله در آن بهتر درک می‌شود. در یک بررسی کلی بهار با نشان دادن موقعیت‌­های پیوسته شخصیت‌­ها و هدف­‌هایشان به یک شفافیت روایی نسبی می­‌رسد و به قصه‌­پردازی منسجم گرایش پیدا می‌­کند. در این فصل، مخاطب به انگیزه‌­ی شخصیت­‌ها تا حدودی پی می‌­برد اما جزئیات روابط شخصیت‌­ها همچنان پرابهام باقی می‌­ماند. تابستان با نقطه­ عطف‌­ها و سیر اتفاقات فراوانش (از ثروتمند شدن داوود گرفته تا قطع رابطه با آیلین و مصدوم شدن یونس) شاید مهم­ترین فصل از این لحاظ به حساب بیاید. تماشاگر با جزئیات روابط شخصیت‌­ها آشنا می‌­شود و روند فیلم را بهتر درک می‌­کند. بازتاب رویدادهای تابستان را در پاییز مشاهده می‌­کنیم: داوود رفته‌رفته به فروپاشی درونی نزدیک می‌­شود، آیلین در یک کالبد مشابه در قامت دوست‌­دختر عزیز نمایان می­‌شود و یونس دست به خودکشی می­‌زند. در نهایت، زمستان فرجامی است بر همه‌­ی این اتفاقات و سرانجام شوم آدم­‌هایش: نوچه­‌های خلیفه در یک تعقیب و گریز عزیز را احتمالا به قتل می‌­رسانند و داوود به زیر سقفی کوتاه می‌­خزد و همان جا دراز می‌­کشد…

 

دایره ارجاعات

هنگام تماشای تومان ناخودآگاه به گستره­‌ای وسیع از ارجاعات ادبی و سینمایی بر می‌­خوریم که مولفه‌­هایی آشنا را پیش چشمان‌­مان می‌­کشد. البته تناسب این مولفه‌­ها با یکدیگر –به ­طوری که در تومان مشاهده می‌­کنیم- شباهتی به آثار دیگر ندارد و دارای اسلوبی کاملا متفاوت است. از جمله این ارجاعات، در پرسه‌­زنی‌­ها و موتورسواری‌­­های ابتدایی فیلم مشهود است: نوعی سرزندگی و آزادی از جنس فیلم­‌های هیپی‌­گرایانه و ایزی رایدر و موج راک و خانه خورشید تا جاه­‌طلبی‌هایی از نوع تارانتینو و ریگاداس و دی­‌پالما.

در یک چشم‌­انداز وسیع، تومان به یادآورنده‌­ی اثر هوراس مک‌­کوی (آن‌­ها به اسب‌­ها شلیک می‌­کنند) نیز هست: در هر دو اثر تلاش برای جابجایی منزلت اجتماعی، از بین رفتن زندگی و روابط گذشته را به دنبال دارد؛ خواه این «جابجایی» در راه قمار باشد خواه شرکت در یک ماراتن رقص! داوود و دوستانش به موازات رابرت و گلوریا گرفتار ماراتنی دیوانه‌­وار از گسست­‌ها و شکست‌­ها می‌­شوند که در آن مبدا همان مقصد است. از منظری دیگر، مولفه‌­ی «اسب» در هر دو اثر به کارکرد یکسانی می‌­انجامد: تاکید بر همسانی میان انسان و آن. اگر مک‌­کوی در آن‌­ها به اسب­‌ها شلیک می­‌کنند معتقد است که در جامعه کنونی اهتمام ورزی مدام و «مثل اسب کار کردن!» شرط زیست است، اینجا نیز به شکلی غیرمستقیم با این درونمایه روبه‌رو هستیم.

 

سلیقه­‌ی بصری و الگوی قاب بندی

بررسی وجوه فرمال تومان می‌تواند ما را به شناخت سویه‌های دیگری از آن یاری دهد. در یک مقایسه ساده، شاید نخستین ویژگی­‌ای که از فیلم جدید مرتضی فرشباف به چشم می‌آید، نوعی وداع با فیلم‌ساز محبوبش، عباس کیارستمی، است؛ به طوری که برای مخاطب فیلم‌های قبلی‌اش چنین قضیه­‌ای کاملا ملموس است. این تودیع در همان فصل نخستین و پرسه‌زنی‌های بازیگوشانه کاراکترها در خلوت سه‌نفره‌ی داوود، عزیز و آیلین -با تک درختی در اطراف- جلوه پیدا می‌کند (تصویر۴). می‌­توان گفت اگر در بهمن و سوگ ویژگی­‌های فرمی فرشباف به رویکرد مینیمالستی با اسلوب فیلم‌برداری در پس لانگ‌­شات­‌ها، حرکات آهسته دوربین و لانگ‌­تیک‌­ها محدود می‌­ماند، در تومان اما قضیه کاملا فرق می­‌کند و نوعی بلوغ فرمی مشاهده می­‌شود که در همه‌­ی سطوح غوغا به پا می‌­کند!

 

تصویر چهار

 

قاب‌­بندی از آن­جا که آشکارکننده‌­ی ابعاد بصری یک فیلم است و عناصر درون آن براساس مولفه‌­های بصری و سبکی کارگردان تعیین می‌­شود، برای درک بهتر یک اثر سینمایی و پی بردن به وجوه فرمال آن نیاز به تحلیل و بررسی‌­اش داریم. وانگهی رویکرد ماکسیمالیستی تومان و قاب‌­های متغیر آن (روند تدریجی رسیدن از قطع اسکوپ به قاب مربع) هم نیاز پرداخت به این امر را تشدید می‌­کند: بهار و تابستان که تداعی‌­کننده لذت و انبساط و شهوت است، عموما فصل پن­های سریع و نماهای تراولینگ می‌­باشد. مخاطب همراه با داوود و دوستانش مدام درحال حرکت و جنب و جوش است و با آن­‌ها به درون رویدادها کشیده می‌­شود. در این بین، قاب‌­های افقی فیلم و ترکیب‌­بندی‌­های متنوع در القای جهان سرزنده­‌ی نخست فیلم موثر واقع می‌­شود (تصویر ۵).

 

تصویر پنج

 

نیمه­‌ی دوم تومان اما در تباین و تضاد با نیمه­‌ی اولش تداعی‌­گر رنج، بی­‌روحی و انقباض است. قاب­‌­ها عمدتا تنگ، فشرده و عمودی است و سقف آرزوهای آدم‌­هایش را دست‌­نیافتنی‌­تر از آنچه که تصور می‌­کردند نشان می‌­دهد. تغییر رویکرد زیبایی‌­شناسانه به قاب مربع نیز در تقویت حس تزلزل و بازگشت به مرتبه‌­ی اجتماعی نخست کارآمد است (تصویر ۶ و ۷).

 

تصویر شش

 

تصویر هفت

 

سخن آخر

در رخوت سینمای معاصر ما، تومان -مثل فصل شبانه‌ی قبرستانش که داوود و عزیز با تابش اندکی از نور به‌دنبال مزار یونس در تاریکی مطلق پرسه می‌زنند- دست‌نیافتنی است. همچون دمنوشی خوش­‌عطر و طعم حال­‌مان را دگرگون می‌­کند و با زیبایی‌­شناسی بصری غافل‌گیرکننده‌­اش آدم را سر ذوق می‌­آورد. کمی به عقب که باز می‌­گردم و به آثاری که مشاهده کرده‌­ام سرک می‌­کشم، این میزان جاه‌­طلبی را کمتر به یاد می‌­آورم! (شاید فقط در آثار شهرام مکری).

 

تاریخ انتشار: دی ۲۲, ۱۴۰۰
لینک کوتاه:
https://filmpan.ir/?p=4447