فیلم پن: تجدیدنظری درباره‌ی ملودرام مادرانه؛ نگاهی به فیلم های تاید

تجدیدنظری درباره‌ی ملودرام مادرانه؛ نگاهی به فیلم های تاید

 

فیلم های تاید[۱] اثر جیلیان آرمسترانگ را می‌توان به عنوان گونه‌ای از ملودرام مادرانه دید. این فیلم حول محور کشمکش‌های مادر نوجوانی است که نمی‌تواند از دخترش مراقبت کند و او را به مادرشوهرش می‌سپارد. در ملودرام‌های مادرانه‌ی کلاسیک بیشتر اوقات مادر، دختری را رها می‌کند (اغلب بدون اطلاع دختر) تا به نوعی او را نجات دهد. با این حال در های تاید این دختر نوجوان است که به طور اتفاقی با مادر خود ملاقات می‌کند که یک الکلی آواره‌ و‌ سرگردان سرگشته، در یکی از توقف‌گاه‌های خانه‌های متحرک است. های تاید همچنین در استقبال از ابهام -هم اخلاقی و هم موقعیتی- متفاوت از ملودرام‌های مادرانه‌ی استاندارد رفتار می‌کند. این فیلم همچون یک فیلم هنری پیش می‌رود. انگار نه تماشاگر و نه بازیگران نمی‌دانند واقعا چه خبر است و مقصّر کیست و چه کسی را باید سرزنش کرد. به این ترتیب، آرمسترانگ ملودرام مادرانه را به یک «تصویرسازی امروزی زنان» از احساسات متناقض تبدیل می‌کند. حال و هوای فیلم که از ساحل دریا شروع می‌شود، شما را با خیال فیلم‌های عجیبی که قاعده‌مندی یک کشش جزرومدی را دارند خام می‌کند. شخصیت‌ها به همان سرعت و هیجان آب و هوای سواحل استرالیا، دگرگون می‌شوند. این، فیلمی دمدمی و ناپایدار است. فیلمی است که از یک نگاه کنجکاو به‌ویژه زنانه‌ و فیلمی درباره‌ی روزگار زنانه با فیلم‌برداری زنانه ساخته شده است‌.

هرچند ستاره‌ی فیلم، جودی دیویس، خیلی جوان است اما به‌راحتی می‌توان گفت که ستاره‌ی فیلم نیز همان تجربه‌ی زنانه‌ی خاص از مادربودن و دختر‌بودن و تمام پیچیدگی‌هایی است که از چنین روابطی ناشی می‌شود مانند ناخوشایندی‌ و دردسر‌آفرینی‌، تلخی و شیرینی و تمام حال و هواهای مابین این دو. وقتی برای اولین بار لیلی را با بازی جودی دیویس می‌بینیم، مست و خراب است. حتی شغل دوره‌گردی خودش را به عنوان یک خواننده‌ی کمکی برای شخصی که تقلیدگر افتضاح الویس پریسلی است از دست می‌دهد. به نظر می‌رسد اصلی‌ترین رابطه‌ای که دارد، رابطه با بطری الکل است. او آدم به تهِ خط رسیده، غمگین و نیمه دائم‌الخمری است. حتی نمی‌تواند به خانه‌ی سیّار و ماشینش سفت بچسبد، چه رسد به شغل خواننده‌ی کمکی بودن. او زن فراموش‌شده‌ای است، بی‌خانمانی که بی‌شباهت به نمونه‌ی مونثِ مردهای فراموش‌شده در فیلم‌های هالیوودی نیست. هیچ کس سراغش نمی‌آید. هیچ کس درد او را نمی‌فهمد. انگار هیچ دوست مونثی ندارد و ظاهرا علاقه‌ای هم ندارد که به مردی تکیه کند. در لایه‌ی سطحی خود عصبانی است اما دیویس جوری نقش این شخصیت را بازی می‌کند که انگار از درون دارد می‌میرد. این یکی از بهترین بازی‌های دیویس است.

لیلی که در شهر بسیار کوچکی به نام اِدِن در سواحل نیو‌ساوث ولز گیر کرده، در توقفگاه خانه‌ی سیّار خود پرسه می‌زند و دنبال ماشین و کاروانش می‌گردد. او بی‌پول و بی‌دوست است، با این حال سرِ هر کسی که به نوعی می‌کوشد به او کمک کند غُر می‌زند. لیلی در دستشویی مخروبه‌ای در اجتماع خانه‌های سیّار کنار دریا به اسم کاروان پارک پری دریایی، به‌طور اتفاقی با اِلای (کلودیا کاروان) برخورد می‌کند که (بعدا متوجه می‌شویم) در واقع دختر نوجوان خودش است. برای ما زمان زیادی طول می‌کشد تا از ماجرای لیلی سر در بیاوریم اما از قرار معلوم او پس از مرگ شوهرش فرار کرده و دخترش را رها می‌کند تا مادرش، بِت (جَن اَدِل) او را بزرگ کند. در اینجا فیلم کاملا از ملودرام‌های مادرانه‌ای مانند استلا دالاس فاصله می‌گیرد. هیچ رد و اثری نیست که مادر یا دختر در جستجوی یکدیگر باشند. کاملا برعکس، ملاقات آن‌ها کاملا بی‌برنامه و اتفاقی به نظر می‌رسد و بنابراین به همان اندازه‌ی اخراج‌شدن دیویس توسط تقلیدگر الویس، تصادفی است. زندگی تصادفی است، این آن چیزی است که به نظر می‌رسد فیلم می‌خواهد بگوید و اینکه خانواده چیزی تصادفی و شانسی است. عشق شانس و تصادف است. روابط، برنامه‌ریزی‌نشده و بدون مهاربندی هستند. زندگی مبهم است و با این وجود ماییم که برایش معنا می‌سازیم.

زاویه‌ی دید ذهنی در فیلم های تاید به دفعات بین مادر و دختر عوض می‌شود و ما در سکانس‌های بسیار طولانی، لیلی را از دریچه‌ی چشمان اَلی می‌بینیم. او هنوز نمی‌داند که لیلی مادر خودش است، اما به دلایلی هم به تماشای این آواره‌ی مست و خراب درمانده‌ی خوارشده، کشیده و هم پس زده می‌شود؛ او وقتش را صرف دنبال‌کردن و درواقع تماشای بدون قضاوت‌ او می‌گذراند. لیلی موجودی است که نمی‌تواند به طرفش کشیده نشود، حتی با اینکه لیلی نسبت به او بدجنس و بی‌عاطفه است و او را از خود می‌راند. تمام این‌ها در مقابل پس‌زمینه‌ی خیره‌کننده‌ی دریا، با نماهای سرتاسری چشم‌نواز و نورپردازی گرم سیّال و شاداب آن اتفاق می‌افتد. محیط بیرونی و قابل رویت دریا همیشه در حال تغییر است همانند محیط درونی روحی بی‌ثبات این زن‌ها. اَلی درست به اندازه‌ی مادرش بی‌هدف و سرگردان است، اما در مورد نوجوانان دور از انتظار نیست که آزاد و شناور و همیشه در آستانه‌ی سعی و تغییر باشند. در مورد اَلی قابل‌قبول است که وقت خود را مانند شناوری معلق در چاله‌ای بگذراند و زندگی بی‌دغدغه و بی‌برنامه‌ای داشته باشد: او یک نوجوان است. لیلی اما ما را مضطرب می‌کند. به‌وضوح خیلی جاها جان سالم به در برده اما انگار هر لحظه ممکن است به دلیل رفتار بی‌ملاحظه‌ی خود و به این دلیل که جامعه هیچ اهمیتی به یک الکلی تباه و تنها نمی‌دهد بمیرد.

مردی با بازی کالین فریل به لیلی علاقه‌مند می‌شود و به او پیشنهاد می‌دهد با هم ازدواج کنند. در صحنه‌ای تلخ و تکان‌دهنده، لیلی اعتراف می‌کند که اَلی دختر رها‌شده‌ی خودش است، اما این وضعیت بدون سرانجام و بلاتکلیف رها می‌شود و دوباره قواعد ملودرام‌های مادرانه برهم می‌خورد. آرمسترانگ به جای پیروی از قواعد یک فیلم ژانر و ارائه‌ی فرصت‌هایی برای «نجات» مادر یا فرزند، اجازه می‌دهد تا وضعیت به طور طبیعی‌تری پیش برود. زندگی بیشتر نوآر (سیاه‌) و غیرقابل‌پیش‌بینی است. مادرشوهر چندان تمایلی ندارد که اَلی را به زنی واگذار کند که به نظر نمی‌رسد والد کاملا مناسبی باشد و حتی مشخص نیست که اَلی بخواهد در خانواده‌ای که تازه شکل گرفته به مادرش ملحق شود.

درد ترک‌شدن هم در مادر و هم در دختر دیده می‌شود و گویی آرمسترانگ تمایلی به سرپوش گذاشتن بر این درد یا ارائه‌ی راه‌حلی آسان از طریق یک حقه‌ در طرح داستان ندارد. به همین شکل، خشم و عصبانیت بین لیلی و مادرشوهرش تلطیف نمی‌شود؛ در عوض صحنه‌ی جنگ و دعوای شدید و واقع‌گرایانه‌ای با هم  دارند. اَلی می‌خواهد یک موج‌سوار حرفه‌ای باشد، همانطور که پدرش بود و این دو با هم پلان گنگ و مبهمی را ایجاد می‌کنند. فیلم با فرار نسنجیده و ناشیانه‌ی مادر و فرزند داخل یک ماشین، با ابهام پایان می‌یابد اما ما هنوز متقاعد نشده‌ایم که لیلی واقعا آماده‌ی مراقبت از دخترش و از آن کمتر، مراقبت از خودش باشد. آرمسترانگ را باید تحسین کرد که درست وقتی کاراکترهای مونثش اقدام به انجام کار حقیقی باهم‌بزرگ‌شدن می‌کنند، مادر و دختر، دو نوجوانی که در دل شب فرار می‌کنند آن‌ها را رها می‌کند. به عنوان یک نکته‌ی پایانی، حیف که این فیلم زیبا هیچ وقت بر روی د‌ی‌وی‌دی منتشر نشد چون در این صورت می‌شد مخاطبان بیشتری پیدا کند، اما به هر حال هنوز کاست‌های وی‌اچ‌اس قدیمی این فیلم در دسترس هستند.

 

پی‌نوشت:

[۱]  High Tide به معنی مدّ دریا می‌باشد.-مترجم