فیلم پن: چهره‌ی زنانه‌ی جنگ؛ نگاهی به فیلم شارلوت گری

چهره‌ی زنانه‌ی جنگ؛ نگاهی به فیلم شارلوت گری

 

جیلیان آرمسترانگ[۱] را با مانیفستی فمینیستی و تلاش برای خلق فضاهای زنانه و تصویر دغدغه‌ی حضور و جایگاه زن در پدیده‌های اجتماعی در سینما می‌شناسند. کالبد فیلم‌های او هر چه که باشد از نگاه و نقطه دید یک زن روایت می‌شود.

شارلوت گری[۲] بعد از ماجراجویی‌ با فیلم‌های اسکار و لوسیندا[۳]، پیشه­‌یِ تابانِ من[۴]، خانم سافل[۵] و زنان کوچک[۶] ساخته می‌شود. این‌ بار تمرکز آرمسترانگ به مقوله‌ی جنگ دوخته شده و دوربینش روایت‌گر حفظ زنانگی در یک موقعیت جنگی است.

کیت بلانشت نقش یک زن اسکاتلندی مقیم لندن را بازی می‌کند که در یک مهمانی عاشق مردی به اسم پیتر می‌شود. بعد از مدتی پیتر به حزب مقاومت می‌پیوندد و ناچار است شارلوت را ترک کند. دوری معشوق برای شارلوت کار آسانی نیست و بعد از اینکه خبر مرگ احتمالی او را می‌شنود تصمیم می‌گیرد که به تیم عملیات‌های جنگی و آموزش‌های نظامی انگلیس بپیوندد و دوران جدیدی را شروع کند.

سوالی که مطرح می‌شود این است که ما ماهیت زن را در تاریخ سینما تا به حال با چند بعد تجربه کرده‌ایم؟

در یک موقعیت جنگی یا پلیسی و در کل فضاهایی که دو جریان غیر همسو در طی روند فیلم‌نامه توسط منابع انسانی خود به یکدیگر نیرو وارد می‌کنند، سهم زنان از نقش‌ها به طرز محسوسی تکرار شونده و باسمه‌ای بوده است.

در چنین احوالاتی در حالت اول مثل فیلم‌های جیمز باند با فم‌فتال‌ها روبه‌رو هستیم که از این حربه برای چیره شدن بر دشمن استفاده می‌شود. حالتی که یک داغ ننگ بر پیشانی کاراکتر‌های فم‌فتال جیمز باند بود چرا که به دلیل چهره و اندام زیبا و اجرای میزانسن‌های اغواگرایانه‌ای که از سوی فیلم‌ساز تعبیه شده بود، آن‌ها از سوی فمینیست‌ها مورد توهین و هتاکی قرار می‌گرفتند. در این شرایط برای یک زن به عنوان یک انسان کنش‌مند در چنین شرایطی، سکسی بودن است که در اولویت قرار دارد و مهارت‌های رزمی و سرعت عمل و هوش در استفاده از آلات رزم و جنگ و سنجیدن شرایط و گرفتن تصمیم خوب و به موقع اولویت‌های بعدی است.

حالت دوم هنگامی پدید می‌آید که یک زن در مراحلی از فیلم‌نامه که قصد انتقال مفاهیمی مانند تغییر یا رشد او به بیننده وجود دارد، در انتها لاجرم باید تبدیل به یک مرد شود. روحیات خشن، کنار گذاشتن احساسات، تمرینات طاقت‌فرسا، تحمل سختی و شکنجه و حتی بعضا تصویر کلیشه‌ای تراشیدن موی سر در این مواقع از عناصری است که در چنین شرایطی سراغ داریم.

رویکرد جیلیان آرمسترانگ در این رابطه چگونه است؟

بهتر است ادامه‌ی طرح را مرور کنیم.

شارلوت گری مجبور است هویت خود را پنهان کند و نام دومینیک را برای خود برمی‌گزیند. او با گروهی کمونیست آشنا می‌شود و در جریان فعالیت‌های آن‌ها قرار می‌گیرد. رهبر این گروه ژولین هر روز با دومینیک ارتباطش را نزدیک‌تر می‌بیند. در جریان عملیات‌های مقاومت آن‌ها یک قطار نازی را منفجر می‌کنند. در ادامه همه‌ی اعضای گروه به جز ژولین و دومینیک کشته می‌شوند. ژولین بعد از اینکه به دومینیک شک می‌کند از او دلسرد می‌شود ولی وقتی متوجه می‌شود که او در کشته شدن اعضا نقشی نداشته دوباره به او نزدیک می شود. در تمام این مدت دومینیک مسئولیت نگهداری و رسیدگی به بچه‌های ژولین را هم دارد و به همراه پدر ژولین که با او بر سر عقیده‌ای سیاسی تفاهم ندارد محیط خانه را مدیریت می‌کنند. دست آخر نیروهای نازی با شناسایی این خانواده به بازپرسی آن‌ها می‌پردازند. پنهان کردن بچه‌ها در خانه‌‌ای دیگر فایده‌ای ندارد و آن‌ها به همراه پدربزرگ مثل یهودی‌های دیگر با قطار باید به محل مورد نظر نازی‌ها بروند. در این میان دغدغه‌ی دومینیک این است که نامه‌ای را طراحی کند که به دست بچه‌ها برساند. او می‌خواهد وانمود کند که این نامه را مادر آن‌ها برایشان نوشته است. بعد از کش‌وقوس‌های طی شده شارلوت گری دوباره به لندن برمی‌گردد. پیتر برگشته و شارلوت از دیدن او شوکه می‌شود اما به پیشنهاد او مبنی بر ادامه دادن رابطه جوان رد می‌دهد. مثلث عشقی شکل گرفته و شارلوت بعد از مدتی خود را دوباره به ژولین می‌رساند. این فشرده‌ی طرح فیلم است.‌

آرمسترانگ خود را از این قاعده مستثنی می‌کند و قهرمان زن خود را جزو دو گروه تعریف شده قرار نمی‌دهد. عنصر زنانگی است که قهرمان می‌سازد.

شارلوت گری در دو نگاه موفق می‌شود که نقش قهرمان را ایفا کند. اولین نقش، نقش زنانه و عاشقانه‌ی اوست. مانند بزنگاه‌هایی که با بوسه‌ی عاشقانه ژولین را تسلی می‌دهد که البته از سطحی بودن پرداخت آن در فیلم نمی‌توان چشم‌پوشی کرد. نقش دوم، نقش مادرانه است. شارلوت از روزی که می‌فهمد باید از دو پسر خردسال مراقبت کند عمیقا در نقش یک مادر وظیفه‌شناس فرو می‌رود و از عهده‌ی آن هم به خوبی بر‌می‌آید.

در واقع آن چیزی که برای فیلم‌ساز اهمیت دارد حفظ و استقلال هویت زنانه در شرایط مختلف است. هویتی که نه با شاخصه‌های جنس مخالف هم پوشانی پیدا می‌کند و نه به ابتذال می‌گراید. شخصیتی که همه چیز را به اندازه‌ی کافی دارد و فاکتورهای زنانه‌ی خود را سبک و سنگین نمی‌کند. به اندازه باهوش است و به اندازه موقعیت‌سنج و البته به اندازه‌ی زیادی اغواگر.

آنچه مسلم است شارلوت گری از آن دست فیلم‌هایی است که بسیار بیش از آنکه فیلم‌ خوبی باشد، فیلم‌ مهمی است. شعارزدگی و مفاهیم گل درشتی از قبیل اینکه قدرت یک بوسه‌ی عاشقانه از گلوله بیشتر است، فضای فیلم و قصه‌ی آن را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. شارلوت گری نمی‌تواند یک جلوه‌ی خوب از سینمای استرالیا باشد اما می‌تواند در خیلی از بحث‌ها و مفاهیم جامعه‌شناسانه و سیاسی به عنوان یک منبع قابل ارجاع مورد استفاده قرار گیرد.

 

پی‌نوشت:

[۱] Gillian Armstrong

[۲] (Charlotte Gray (2001

[۳] (Oscar and Lucinda (1997

[۴] (My Brilliant Career (1979

[۵] (Mrs. Soffel (1984

[۶] (Little Women (1994

تاریخ انتشار: تیر ۸, ۱۴۰۱
لینک کوتاه:
https://filmpan.ir/?p=5124