چند سال پیش شما و راجر ایبرت درحال تدارک فیلمی با گروه سکسپیستولز بودید. چه اتفاقی افتاد؟
راس مایر: ملکوم مک لارن، مدیر برنامهی آنها واقعا خودش را درگیر پروژههای زیادی کرده بود. ما دکورها را ساختیم و برنامهریزی کردیم، حتی سه روز هم فیلمبرداری کردیم ولی بعد پروژه را کنار گذاشتند. حالا آنها فیلمی را با عنوان فریب بزرگ راک اند رول[۱] آماده میکنند که امیدوارم سه دقیقهای که من فیلمبرداری کردم هم در آن باشد. اما آنها صد و پنجاه هزار پوند برای تکمیل آن کم دارند. من چون با مک لارن درگیری دارم اینها را میدانم. حدس میزنم جانی راتن و من هم به دستاندرکاران بپیوندیم.
آیا فیلمی هم از سکسپیستولز ضبط کردهاید؟
مایر: نه اما من تمرینات زیادی با آنها داشتم. دو نفر از آنها -جونز و کوک- بسیار باهوش و منطقی بودند. راتن و ویشس بیچاره که دیگر بین ما نیست کاملا دیوانه بودند و هر دو هم نفرت شدیدی از مک لارن داشتند. آنها حتی ساعت دو نیمه شب با من تماس میگرفتند و بیزاری وصفناپذیر را از او میگفتند. راتن واقعا کاریزما داشت. در شایعهها و در فیلمنامه، ویشس با مادرش رابطه داشت. ماریان فیثفول برای این نقش انتخاب شد. ویشس هم صحنههای رابطه با مادرش را پذیرفت اما مخالفت کرد که آنها را در حال تیراندازی نشان بدهیم.
آیا مک لارن هم در این فیلم حضور داشت؟
مایر: نه حضور نداشت اما میخواست که باشد. او میخواست نقش هاکستر را بازی کند. ما مردی را داشتیم که خیلی شبیه به میک جگر بود و دارث وایدر را داشتیم که همان جان کوچولوی راننده بود. عنوان کار این بود: چه کسی بامبی را کشت؟[۲] فیلمنامه شبیه به کار شبِ یک روز سخت[۳] بود اما بیشتر شبیه به فیلم فراتر از درهی عروسک ها[۴] بود. اما بهجای چهار دختر حالا چهار پسر داشتم. این کار در مورد ستارهی به ظاهر پیر راک بود که قصد داشت به منطقهی حفاظت شدهی ملکه برود و به آهویی شلیک کند و بین فقرا تقسیم کند. او یونیفرمی بر تن و یک رولز رویس کانترتیبل داشت. این کاراکتر میک جگر از یک کمان فولادی استفاده میکرد. ما به منطقهی حافظت شده رفتیم و چون خیلی زاد و ولد دارند اجازه شکار یک آهوی کوچک را گرفتیم. به هر حال آهو را بهکاپوت ماشین میبندند و آهو را در حومهی شهر میچرخانند. در نهایت کاراکتر جگر میگوید:«همین جا توقف کن. به نظر میرسد مردم آنجا میتوانند غذای مفصلی بخورند.» پس دارث وایدر آهو بهدوش میدود و آن را روی ایوان پرت میکند. سپس دختر کوچولوی زیبایی بیرون میآید و میگوید:«ببین ماما! کسی بامبی رو کشته!» و در پایان فیلم زمانیکه جانی راتن سعی میکند با تقلید از گریم و لباس میک جگر شبیه به او شود دختربچه دوباره ظاهر میشود. یک کنسرت راک بزرگ برگزار میشود، دختربچه (یک دختر دوازده ساله) جلو میآید و در آخرین لحظه میبینیم که یک تپانچهی مگنوم را بلند میکند و جانی راتن را میکشد و میگوید:«این به خاطر بامبی بود.» حیف که نمیشد درستش کرد. شاید هنوز ویشس زنده بود.
چه بودجهای برای فیلم درنظر گرفته بودید؟
مایر: آنها واقعا نمیدانستند چون مک لارن هیچ تصوری از هزینهی آن نداشت. ما هشت نسخه از فیلمنامه را نوشتیم و بعد که آنها نشستند و روزهای تیراندازی را مشخص کردند گفتند:«تو اینجا چکار میکنی؟ این مساله خیلی پیچیده است». بعد من میگفتم:«خب این را بیرون ببرید یا آن را بیرون ببرید» آنها میگفتند:«وای نه! تو نمیتوانی این کار را بکنی! تو این کار را خراب میکنی!».
از ابتدا تصور بر بیدانشی و ناآگاهی بود و من باید خودم را در آن کار میگنجاندم. در اصل مک لارن چیزی بیش از صد و پنجاه هزار پوند متعهد نشده بود و هیچ هزینهای را هم برای اعضای سکسپیستولز در نظر نگرفته بود، هرچند که آنها هم حقوق بالایی درخواست کرده بودند. ما فقط توانستیم یک چهارم از فیلم را آنطور که تصور میشد بسازیم. سپس بازار سکسپیستولز داغتر شد و مک لارن از وارنر خواست تا سیصد هزار دلار دیگر را متقبل شود و شرکت فاکس قرن بیستم هم در انگلیس مبلغ دیگری را پرداخت کرد. در کل او چیزی حدود یک میلیون دلار بهدست آورد اما بودجهی فیلم بیشتر از این بود. همه ناراحت بودند و من بعدا فهمیدم پرنسس گریس کلی درگیر این کار شدهاست. او یکی از سهامداران مهم فاکس بود و از من هم نفرت داشت. پرنسس قصد داشت تمام حمایتها را از شرکت فاکس در اروپا قطع کند.
بههرحال ما طرح نمایش را ریختیم و عینا دکور را چیدیم و سه روز هم فیلمبرداری کردیم اما مک لارن سوت پایان کار را زد. او فهمیده بود که من حدس میزنم نمیتوان این فیلم را ساخت. اما این تجربهی ناامیدکنندهای است که شما در موقعیتی قرار بگیرید که فقط کارگردان باشید و نماها را فیلم بگیرید نه تهیه کننده. مک لارن صادق و واقعا در کارش جدی بود و میشد برافروختگی را در چشمانش دید اما از پتانسیلهای سکسپیستولز آگاهی نداشت. فکر میکنم اگر فیلم را میساختیم میتوانستند محصول مناسبی در مارکتهای ایالات متحده باشند، اما در عوض تصمیم گرفت که آنها را از کار بیرون بیاورد و جوانان ایالات متحده هم همان نگرشی را داشته باشند که جوانان انگلیسی داشتند.
ویکسن (۱۹۶۸)[۵]
کتاب رکوردهای جهانی گینس حدود یک ماه پیش با من تماس گرفت تا چیزی را تایید کند: ویکسن رکورد طولانیترین پخش نمایش را در یک سینمای سواره بین تمام فیلمهای ساخته شده دارد. این فیلم در طول چهل و چهار هفته در آورورا و ایلینوی که حدود هفده هزار نفر جمعیت دارد پخش شد. آنها بارها این فیلم را دیدند.
ویکسن
چه چیزی باعث شد این قدر خوب از ویکسن استقبال شود؟ چرا این قدر محبوب شد؟
مایر: خب من فکر میکنم این کار به یک معنا برای زمان خودش خیلی بیپرده و صریح بود و بسیاری از محبوبیت فیلم را باید به اریکا گوین نسبت داد. او خصوصیتی داشت که برای زنان هم جذاب بود و تعداد زیادی از زنان را هم برای تماشای فیلم بهسینما کشاند.
اریکا گوین را از کجا پیدا کردید؟
مایر: او یک رقاص بود. من پیدایش نکردم. من بدون برنامه و در حالیکه بازیگر زن اصلی را نداشتم بهمحل فیلمبرداری ویکسن رفتم و بهچند نفر از دستاندرکارانم سپردم کسی را پیدا کنند. انتخاب همیشه سخت است اما اریکا ویژگی عجیبی داشت، هر چند همانطور که میدانید اندام فوقالعاده و سینههای خیلی زیبایی نداشت.
حالا او کجاست؟
مایر: او یک بوتیک در لسآنجلس دارد. دیگر آن دختر فوقالعادهای که ما میشناختیم نیست، الان خیلی لاغر شدهاست.
او را در فیلم گرما در قفس[۶] دیدید؟
مایر: بله دیدم. او خیلی خوب بود. فیلم هم فوقالعاده بود. جاناتان دمی فیلمساز خوبی است. من نمیدانم این نوع لودگیهای جنسی در زمان ما چه نتایجی خواهند داشت. تا حالا که نمرههای خوبی گرفتهاند. اما روزهای اکران پولساز مثل فیلم ویکسن دیگر تکرار نخواهد شد.
یعنی اینها گذشته و دیگر تکرار نخواهد شد؟
مایر: خب منظور من این نیست. اگر واقعا برای فیلم مایه و هزینه صرف کرده باشید پول زیادی هم بهدست میآورید، اما اینکه بتوانید فیلمی مثل دیپ تروت[۷] و ویکسن بسازید… البته که چارهاش خرج کردن مبالغ هنگفت نیست. شما در واقع پول و زمان خود را بیش از حد در این ژانر تلف میکنید. این نمونهای از کاهش بازده شماست: دلار خرج شده/ دلار بهدست آمده.
ایبرت تعریف میکند که یک سوم فیلم چری، هری و راکوئل[۸] در لابراتور گم شدهاست.
مایر: او اشتباه میکرد. اینطور نیست. اتفاقی که افتاد این بود که یکی از خانمهای نقش اصلی نتوانست سختیهای درهی پانامنت (لوکیشن فیلم) را تحمل کند. او چند سگ پامرانیا داشت که اتاق هتل را خراب میکردند و او هم تمام روز در داخل اتاق حبسشان میکرد. صاحب دائمالخمر هتل ما هم مدام بهخاطر خرابکاری سگهای لعنتی داد و فریاد میکرد. اینکه صاحب هتل برای خرابکاری سگها روی فرش اعتراضی بکند برای خانم اهانت بود. در نهایت حدود دو روز قبل از اتمام کار گفت من بهخانه برمیگردم.
خوب بود. فیلم به خاطر رفتن او بهتر هم شد. ما واقعا بهپایان دیگری نیاز داشتیم. این موفقترین فیلمی بود که در تلویزیون و هتلویژن داشتم. چون اصلا لزومی نداشت از ابتدا در فیلم دخالت کنید، اصلا مهم نیست و این حتی میتواند گرهی فیلم باشد. ما حتی در پایان فیلم یک برنامهی فوقالعاده در مورد مضرات ماریجوانا داشتیم. خیلی کنایهآمیز بود اما مردم میگفتند تو واقعا نمیتوانی جدی باشی. ما یک گیتار مکزیکی مسخره داشتیم و یک حصار پاره و جادهای متروک. همهی اینها چه معنی میدهد؟
فراتر از درهی عروسکها (۱۹۷۰)
آیا شما با شرکت فاکس قرن بیستم بهمشکل برخوردید؟
مایر: نه، اصلا مشکلی نبود. آنها فقط نگران این بودند که ساخت این فیلم چقدر زمان میبرد، چون ایبرت توضیحات زیادی در مورد کار نوشته بود آنها فکر میکردند مثل اینک آخرالزمان[۹] طولانی خواهد بود. ما یک سکانس خوب داشتیم که در مورد مردی به نام فروکتمن و ظاهرا رئیس استودیو آژاکس بود. او خانم جوانی را تعقیب و سپس در یکی از دفاتر بهاو تجاوز کرد و ریچارد زانوک میگفت:«فکر میکنم به این صحنه که برسیم واقعا خندههای مسخرهای خواهیم داشت». او به شدت نگران موقعیت خودش بود که به خاطر فیلم خدشهدار نشود. ما هم به اندازهی کافی فیلم گرفته بودیم و کمپانی هم گفت دیگر کافی است و فیلم را تمام کنید.
بعدا فهمیدم که او گفته است از فیلم فراتر از درهی عروسکها متنفر است و آرزو میکرد که هرگز ساخته نمیشد و بابت این کار خجالت میکشد. هر چند که من در آن زمان یادداشتهایی را از او دریافت میکردم که «مرحبا. خوشحالم که کادیلاک قرمز شما را روز یکشنبه میبینم. میدانم که خوب کار میکنی، ادامه بده». این واقعا رایاکارانه است.
آیا برای شما غافلگیر کننده بود که فیلم خوب از آب درآمد؟
مایر: البته به این خوبی نشد و تبدیل به فیلم کالت شدهاست. کمپانی فقط توزیع فیلم را متوقف کرد و این مایهی شرمساری است، چون اگر فیلم را بهبازار عرضه میکردند چیزی مثل راکی هارور[۱۰] میشد و مورد استقبال قرار میگرفت. اگر من اجازهی عرضهی آن را داشتم موفقیت خیلی بیشتری بهدست میآورد ولی مجاز به این کار نبودم.
فراتر از دره عروسکها
اما با اینحال یکی از پولسازترین فیلمهای سال بود.
مایر: بله همینطور بود اما میتوانست دو یا سه برابر این هم درآمد داشته باشد. همین الان هم میتوانست باشد. ولی فاکس نمیدانست چطور باید برای فیلم بازاریابی کند. مثلا وقتی کمپانی فیلم را دید، مردی که کار توزیع فیلم برعهدهی او بود گفت:«خیلی خب، من برای تبلیغات به پنجاه سالن سینما میروم». گفتم نه، این فیلم به تبلیغات شفاهی احتیاج دارد، همانطور که همه فیلمهای من به تبلیغات شفاهی احتیاج دارند. ما باید در یک سالن در بلوار فیلم را پخش کنیم. او گفت خب چنین سالنهایی در دسترس نیست و زانوک که در اتاق بود فقط بلند شد و گفت خب یک سالن تئاتر بخر و از اتاق بیرون رفت، هرچند همانطور که شما هم میدانید انسان تحسین برانگیزی است.
فراتر از درهی عروسکها پولساز بود اما نه بهاندازهی پولی که میتوانست دربیاورد. اگر بهگزارشهای مختلف درآمد فیلمها نگاهی بیاندازید میبینید پرفروشترین فیلمهای من بهترتیب سوپرویکسنز[۱۱]، ویکسن، چری، هری و راکوئل و درنهایت فراتر از درهی عروسک ها است. حتی چری، هری و راکوئل هم بیشتر از فراتر از درهی عروسک ها پولساز بود. آن فیلم پتانسیلی داشت که حتی برای نمایشهای نیمهشب هم فوقالعاده بود ولی کمپانی نخواست بهخود زحمتی بدهد و با آن فیلم دیگر هیچ اتفاق خوبی نخواهد افتاد چون آنها نمیخواهند دیگر نسخهای از فیلم چاپ کنند و نسخههایی هم که از فیلم وجود دارند اگر ببینید وضعیت خوبی ندارند.
من سعی کردم به آنها نزدیک شوم ولی الان خوشحالم که این اتفاق نیافتاده است. من فکر میکردم بهتر است که فیلم را برش بدهم ولی دیگر هیچ فیلمی را برش نمیدهم. هرچند آنها هم موافقت کردند که آن را به من برگردانند اما باید تمام هزینهها را میپرداختم. برای این سفارش باید تمام هزینههای چاپ و تبلیغات را میپرداختم و شصت درصد درآمد را میخواستند ولی اصلا چنین چیزی امکان نداشت و خوشحالم که به انجام نرسید.
من میخواستم در بخش کوچکی از اریکا گوین استفاده کنم و مجبور شدم به بخش بازیگری کمپانی فاکس قرن بیستم مراجعه کنم. وقتی به آنجا مراجعه میکنید آنها همیشه وقت برای دیدار با تو را دارند و هر رئیس استودیو گروهی از بلهقربانگوهای خود را داشت. قطعا زانوک هم آدمهای خودش را داشت و من واقعا بسیاری از آنها را تحسین میکنم. خلاصه بازیگردان من را در سالن دید و گفت که چرا این قدر اصرار دارید که از اریکا گوین در فیلم استفاده کنید؟
من گفتم خب او به تنهایی ضامن خرید بلیطهای زیادی برای تماشای فیلم است. او گفت همینطور است ولی این بازیگر خیلی اهل رقص و آواز نیست و اینها برای دورهی قدیم هالیوود هستند. من گفتم نه او واقعا پتانسیلی دارد که مخاطب را جذب کند. او هم گفت که اصلا هیچ یک از بازیگران خانم همکاری خاصی ندارند.
کمپانی برادران وارنر
زانوک وقتی به کمپانی وارنر پیوست من را هم با خود برد. دو معاون اجرایی -زانوک و جان کالی- هر دو مدیر تولید بودند و بین آنها رقابت بزرگی شکل گرفت و در نهایت جان کالی با تولید فیلمی به نام کلوت[۱۲] بهموفقیت رسید.
آنها پنجاه هزار دلار به ما پرداخت کردند و ما مردی بهنام جروم کیلتی را که کتاب دروغگوی عزیز[۱۳] را نوشته بود استخدام کردیم تا فیلمنامهای در مورد کرایوژنیک بنویسد. میدانید که ورود نیتروژن به خون موجب میشود بدن در حالت معلق باقی بماند. ظاهرا دیزنی بهچنین موضوعاتی علاقه داشت.
خب ما یک فیلمنامهی فوقالعاده دربارهی مردی (کسی شبیه به بلموندو) داشتیم که یک جنایتکار در آستانهی اعدام است و در جزیرهی گوادلوپ گیوتین میشود. جان کارادین زندانبان اوست. بعد از اعدام آنها جسد مرد اعدام شده را سوار بر لیرجت با نیتروژن و همهی آن لولههایی که بهاو وصل است بهسمت دکتر دیباکی میبرند و سر بریده را درست مثل مغز دو نوجوان زنده میکنند، اما در سرش توموری دارد که از آن بیخبر بودند.
اما آزمایش از این هم فراتر میرود. آنها تمام اعضای بدن را به جانبازان ویتنام میبخشند اما مغز همهی آنها را کنترل میکند و همهی این افراد خودکشی میکنند. در فیلم نگهبان بانکی هست که پایش توسط مغز کنترل میشود و دزدی وارد بانک میشود و میگوید:«تکون نخور وگرنه مردی!»، اما پا با خوشحالی میچرخد و دزد نگهبان را میکشد.
دختری که عاشق مغز شدهاست این اجساد را به فرودگاهی دور افتاده میبرد و آنها با گروگان گرفتن دختر دکتر، او را به آنجا میکشانند تا دوباره بلموندوی شرور را جمع کند کسی که نهایتا او را به قتل میرساند. تومور او را تا این حد دیوانه کرده بود. فیلمنامهی فوقالعادهای بود، حتی فکر کردن به آن هم هیجانانگیز است.
چه اتفاقی افتاد؟
مایر: زانوک و دیوید براون پروژه را ترک کردند. گویا زانوک مشکل آپاندیس داشت و براون هم حتی قرار نبود خداحافظی کند. بعد از راه رسید و گفت «خالی کن. تا ساعت دو همهچیز را بیرون بریزید». یک روز پنجاه هزار دلار میگیرید و روز دیگر هیچ صدایی از آنها نمیشنوید.
براون از آن آدمهایی است که… نشان قرمز شجاعت را به خاطر دارید؟ سرهنگ ساندرز لاغر قبل از جنگ سوار بر اسب در صف سربازان بالا و پایین میرفت و از آنها میپرسید:«حال همسر و بچهها چطور است؟» بعد میتاخت و برمیگشت تا صبحانهی مفصلی بخورد. بعد سربازان سوار میشدند و بهمیدان جنگ میتاختند و دو دقیقهی دیگر مرده بودند. این براون است! همهچیز عالی است و او میپرسد:«حال شما؟ شما بهترین فیلمها را ساختهاید!» بعد همین آدمها با من به دادگاه میروند و میگویند:«ما از ساخت این فیلم راضی نبودیم!». اینجور نارو زدن وحشتناک است!
این واقعا تجربهی خوبی است. شما بهآنجا میروید و پول زیاد دستتان را میگیرد. میتوانید بهاتاق ناهارخوری اختصاصی بروید و هرچیزی که میخواهید سفارش بدهید. اگر چمدان شما بشکند آن را با هزینهی هنگفتی تعمیر میکنند. آنها چند ماشین بهشما میدهند. مثلا میگویند:«خانم شما ماشین میخواهد؟ از چهچیزی خوشش میآید؟ کوروت خوب است؟» من میگویم ممنون من خودم یک ماشین دارم، بعد میگویند:«خب اشکالی ندارد! یکی دیگر بردارید.» این واقعا عالی است.
هفت دقیقه (۱۹۷۱)[۱۴]
وقتی آنجا بودم اشتباه کردم که احمق شدم و تن بهساخت آن فیلم دادم. من با موفقیت ساخت فیلمهایی مثل هری، چری و راکوئل و ویکسن و فراتر از درهی عروسکها خوشحال بودم. آنها گفتند تو باید هفت دقیقه را بسازی، تو باید علیه سانسور فعالیت کنی! و ایروینگ والاس که همانطور با نگاهی عمیق آنجا نشسته بود و نگاه میکرد. آنها چیزی بیش از دو میلیون دلار بهمن دادند اما بدون بازیگران دختر و پسر. شب اول همهی سالنها پر بودند ولی شب بعد فقط سه تماشاگر بود. چرا؟ مخاطب خودش میداند. من ملک دیگری داشتم که برای جبران ضرر باید میدادم، اما براون به ریش من خندید. خلاصه فیلم را ساختم و فیلم بدی هم نبود اما ضمیمه کردن نام من در این فیلم برای من اتفاق خوشایندی نبود و صدمه بدی هم به همهی افرادی که درگیر پروژه بودند زد.
هفت دقیقه
مار سیاه (۱۹۷۳)[۱۵]
من واقعا درگیر پروژههایی شدم که نباید انجام میدادم. فیلمی کاستوم به نام مار سیاه ساختم که اشکالات زیادی هم داشت. نقش اول فیلم و باقی بازیگران همه انگلیسی بودند. مثل هر کار دیگری که اشتباه در آن صورت میگیرد من هم اشتباه کردم. این فیلم نسخهی ضعیفتر مندیگو بود. قبلا بهاسم سوزی شیرین شناخته میشد و حالا دوشس عذاب نام گرفته است.
شما در فیلم بر خشونت تاکید کردید تا جنسیت.
مایر: خب ما فکر میکردیم فیلمی میسازیم که سیاهپوستان آن را دوست خواهند داشت. حالا اگر آن را چهار سال پیش ساخته بودیم ممکن بود پرفروش باشد. اما در نهایت بهفیلمی رسیدیم که هم سیاهپوستان و هم سفیدپوستان از آن متنفر بودند. تنها جاییکه فروش خوبی داشت در لیتلراک بود. لیتل همیشه برای من شهری فوقالعاده است.
سوپر ویکسنز (۱۹۷۵)
چه اتفاقی برای فاکسی افتاد، فیلمی که آن را به پایان مار سیاه وصل کردید؟
مایر: خب اگر با آن خانم جوان میماندم… نمیتوانستم خودم را در حال ساخت بیست فیلم با بازی درخشان ادی ویلیامز تصور کنم. آن قدرها هم بد نبود. فیلم بسیار خوبی مثل سوپر ویکسنز از آن بیرون آمد. اما حتی در این فیلم هم مردم مدام میپرسیدند که چرا آن قتل در وان حمام را در فیلم باید به تصویر میکشیدی؟ در حالیکه موفقیت فیلم همان صحنهی وان حمام بود، چون رابطهی جنسی در فیلم بسیار کم بود. پس از تور کالجهای آیوی لیگ و نمایش فیلم در اروپا، واضح بود که دو هفته قبل از نمایش ملی آن در آمریکا من باید صحنههای جنسی بیشتری به فیلم اضافه میکردم و خوشبختانه با استقبال روبهرو شد. در غیر اینصورت فکر نمیکنم فیلم بهموفقیت میرسید. اما فیلم ردهی R نبود. تماشاگران این را حس میکنند و وقتی سکانسی را کامل از آن حذف میکنید آنها دیگر برای تماشا نمیآیند.
سوپر ویکسنز
آیا فیلم سوپر ویکسنز را بریدند؟
مایر: بله ما آن نسخه را همین امروز دیدیم و واقعا ناامیدکننده بود. صحنه قتل وان حمام دیگر در فیلم نیست و دیگر هرگز تن بهچنین کاری نمیدهم.
اینکه یک تغییر کامل است.
مایر: بله همینطور است. متوجه شدم که در نسخه قبلی اعتراض زیادی بهخشونت در فیلم شده است. من فکر میکردم آنها هم آن صحنه را به شکلی که من قصد داشتم ارائه بدهم دریافت میکنند. اینکه مردی تبر در سینهاش فرورفته باشد و بتواند آن را بیرون بکشد و صد یارد بدود و یک غول را با اره برقی بکشد، اما آنها آن را خیلی جدی گرفتند. بنابراین کاری که من انجام دادهام این بوده که بهنوعی از خشونتی که قبلا هم در فیلمهایم داشتهام استفاده کردم و به نظر هم میرسد که واکنش خوبی هم داشته است.
آیا از فیلم آپ (۱۹۷۶)[۱۶] راضی بودید؟
مایر: نه خیلی. در آن زمان چرا راضی بودم اما دلایل زیادی دارم که چرا بهاندازهی سوپر ویکسنز موفق از آب درنیامد.
آیا پول خود را بابت پروژهی مار سیاه پی گرفتید؟
مایر: من بهتازگی پولم را بابت مار سیاه و آپ پس گرفتهام. هزینهی آپ تقریبا بهاندازهی هزینهی اولتراویکسن شدهاست، چون من مجبور بودم تعدادی از شاتها را در فیلم جای بدهم. هزینه تصویربرداری اضافی میتواند سنگین باشد. شما باید افزایش هزینههای لابراتور را هم درنظر بگیرید. من اطمینان دارم که تا زمانی که بخواهم فیلم بسازم برای من درآمد خواهد داشت، به شرطیکه چیزی بیش از سیصد هزار دلار خرج نکنم، یعنی همان مقداری که برای اولتراویکسن خرج کردم، در غیر اینصورت درآمد فیلم نسبت به هزینهها خیلی کمتر میشود.
آپ
زیر درهی اولتراویکسنها (۱۹۷۹)[۱۷]
چگونه آن را با سیصد هزار دلار فیلمبرداری کردید؟
مایر: شما هر کاری را برای مقیاسی که در نظر گرفتهاید انجام میدهید. میتوانید خودتان فیلمنامه را بازنویسی کنید، خودتان امتیاز بدهید، فیلمبردار و تهیهکننده و کارگردان هم خودتان باشید و ضبط کنید. میتوانید آن را مقابل خانهی خود فیلمبرداری کنید. من خانهای خریدم که سقف آن چیزی حدود بیست و هشت فوت بود و دکور فیلم را در آن ساختیم چون اینطور برنامه ریخته بودیم. من میخواستم شخصا خودم فیلمبرداری کنم چون احساس میکنم برای من بسیار حیاتی بود که قبل از اینکه برای ظهور فیلم تحت فشار باشم ببینم چه اتفاقی میافتد. هر چند که این ایده را برای فیلم بعدی بهکار نمیبرم. با فیلمبرداری آشنا شدهام و تمایل دارم اینبار از او استفاده کنم. او اپراتور دوربینهای جان الکات بود. مرد استرالیایی خیلی خوبی است.
چند صحنه در روز میتوانید بگیرید؟
مایر: خب بستگی به انرژی خودمان دارد. من کاتهای زیادی داشتم، سبک من همینطور است و تا به حال هم خوب جواب داده است. بهطور مثال کیتن ناتیویداد برای صحبت به لهجهی عامیانه با باب ایستون که مربی خوبی برای گویشهاست کار کرد. او به افرادی مثل آنتونی هاپکینز هم کمک کرده که مثل یانکیها صحبت کند و همچنین به لارنس اولیویه زمانیکه در فیلم بتسی[۱۸] بازی کرد. ما دختر سیاهپوستی هم در فیلم داشتیم که هیچ لهجهای هنگام صحبت کردن نداشت، بههمین خاطر دختری را که قبلا از میسیسیپی آمده بود استخدام کردیم تا صدای او را دوبله کند.
در مورد خون رنگی که در فیلمها استفاده کردید چه نظری دارید؟
مایر: من فکر میکردم که این میتواند خشونت را نشان بدهد. اما همانطور که دیدید سعی کردیم کمتر به آن بپردازیم. تنها مردی که در فیلم خون قرمز رنگ داشت پیتر بیلت بود. او که گردن کلفت فیلم بود و تنها کسی که نقشش را خوب بازی کرد، البته بین مردان. همهی زنان در فیلم خوب بودند. کیتن در فیلم دو نقش بازی کرد، لاونیا که نقش اصلی فیلم بود و با لامار شید زندگی میکرد و مشکل عجیب و غریب جنسی داشت، همچنین نقش لولا لنگوستا که خیلی خوب از عهدهاش برآمد و در فیلم حدود ده دقیقه به زبان اسپانیایی صحبت کرد.
با زیرنویس؟
مایر: نه. ما در فیلم مردی به نام استوارت لنکستر را داریم که فیلمهای زیادی برای من بازی کرده است و از همهی بازیگران در فیلم مسنتر است، او روایت را مشاهده میکند، نظر میدهد و توضیح میدهد، بنابراین او روایت میکند و بهمخاطب کمک میکند که نیازی بهزیرنویس نداشته باشد. در پایان فیلم خودش با یوشی دیگارد ارتباط میگیرد. او پسر چهارده سالهای به نام رت دارد که در رودخانهی پکو بهواسطهی کیتن با رابطهی جنسی آشنا میشود و کوهی که در فیلم مشاهده میکنید کلرادو است، چون بالا رفتن از کوه پکو واقعا دشوار بود.
پس این یک فیلم تگزاسی است؟
مایر: قطعا. ریو دیو، تگزاس یا هر جایی. مردم عادی و متوسط، همسایهها در هر کوچه و خیابانی و هر کسی که هنگام پیادهروی او را میبینید.
نام شخصیتها هم فوقالعاده بود، مثل ایفولا روپ، فلوویلا تات.
مایر: می دانید اهل کجا هستند؟ از اطراف آتلانتا هستند. همهی اینها نام شهرستانها هستند و لامار شید که خب من این نام را از جاناتان وینترز گرفتم.
بعد؟
مایر: آروارههای ویکسن[۱۹]. با عنوان دیگری فیلم دیگری میسازم. حالا من کیتن و دختران خوشاندام جدیدی دارم که قصد داریم فیلم دیگری را بعد از این منتشر کنیم.
پینوشت:
[۱] The Great Rock and Roll Swindle
[۲] Who Killed Bambi
[۳] A Hard Day’s Night
[۴] Beyond the Valley of the Dolls
[۵] Vixen
[۶] Caged Heat
[۷] Deep Throat
[۸] Cherry, Harry and Raquel
[۹] Apocalypse Now
[۱۰] The Rocky Horror Picture Show
[۱۱] Supervixens
[۱۲] Klute
[۱۳] Dear Liar
[۱۴] Seven Minutes
[۱۵] Blacksnake
[۱۶] Up
[۱۷] Beneath the Valley of the Ultravixens
[۱۸] The Betsy
[۱۹] The Jaws of the Vixen
منبع:
فیلم کامنت، ژوئیه_آگوست ۱۹۸۰