در صحنهی اول فیلم جدید نینجا تایبرگ، که موضوعش صنعت پ+ورن است، در گیت فرودگاه از یک دختر بلوند و ظریف اندام، سوال میشود:«کار یا لذت؟». این شروعی شوخطبعانه و نیشدار است که در آن عنوان فیلم یعنی لذت[۱] به چالش کشیده شده. این فیلم از زمان نمایشاش در جشنوارهی فیلم ساندنس در سال ۲۰۲۱، علیرغم ماهیت گرافیکی و تماما تجاریاش، برای اخذ مجوز اکران عمومی به مشکل برخورد. صحنههای جنسی در این فیلم از نظر تکنیکی هرزهنگاری محسوب نمیشوند؛ جوری که از نظر هیچ انسان عاقلی برای خودارضایی لذتبخش و مناسب نیستند. لینیا (با بازی سوفیا کاپل)، جوان نوزده سالهای از سوئد است که به لسآنجلس -پایتخت موشنگرافی جهان، آمده تا تجاربی چند بعدی کسب کند. وقتی در جواب میگوید:«لذت» در چهرهی بچگانهاش که باعث شده گزینهای مناسب برای گول خوردن به نظر برسد، چیزی جز خستگی حس نمیشود.
در فیلم تایبرگ گویی همانقدر که سازنده از توضیح انگیزههای شخصیت اصلی خودداری کرده، خود شخصیت هم علاقهای به توضیح انگیزهها و درونیاتش برای همسالان، همکاران و مدیرانش ندارد. لینیا همچون جای خالی است که با صدها تصویر برهنهی او و همکارانش قابل پر شدن است؛ و در عین حال، به قدری گنگ است که بینندگان خود را متقاعد میکنند که قصدش از انجام این کارها صرفا تفریح و لذت است. وقتی مشاور کاری لینیا در مورد علت حضورش در لسآنجلس و ایفای نقشهای پ+ورن سوال میکند، او اینطور جواب میدهد:«وقتی خیلی کم سن و سال بودم، بابام بهم تجاوز کرد.» بعد زیر خنده میزند؛ و دوباره این فکر به ذهن مخاطب خطور میکند که او آمده تا با مردان جذاب آمریکایی بخوابد. عدم تمایل لینیا به توضیح جدی در مورد دلیل انتخابش، برایم یادآور یکی از مقالات لورلِی لیی، نویسنده و مجری برجسته میاندازد؛ او معتقد است داشتن یک شغل جنسی، «خوب، و به همان اندازه افتضاح است؛ و درآمدش کمتر از زحمتش است.» لیی میگوید:«مطمئن بودم این کار به قدری که فمینیستهای ضدمشاغل جنسی آن را سرکوب میکنند بد نیست.» «به همان دلیلی که قبلا کارگری روزمزد انجام میدادم، حالا کار جنسی میکنم: چون پولشو نیاز دارم.» بحث برانگیزترین دلیلی که تایبرگ برای شغل لینیا (و امثال او) مطرح میکند همین است؛ دلیلی که همه برای انجام انواع مشاغل دارند: پرداخت هزینههای مختلف، تامین مسکن و حفظ بقا.
لینیا نام خود را به «بِلا چری» تغییر داده و سریعا کار بازیگری جنسی را شروع میکند. اولین بازیاش با مردی میانسال و شکمگنده است. بعد از اتمام کار عکسی از چهرهی خوشحالش که با منی پوشیده شده را در اینستاگرام منتشر میکند. او با چند زن که همگی ستارهی پورن هستند در یک خانهی محقر ساکن میشود. طولی نمیکشد که جوی -زنی بیاحساس، حراف و فتنهجو، نزدیکترین دوستش میشود؛ هر چند این دو در نهایت تبدیل به رقیب کاری میشوند. مردانی که با لینیا همکارند، اعم از بازیگر و کارگردان، حقههایی مشابه با برند جعلی فاکس فمینیست به کار میگیرند. آنها او را گول زده و متقاعد به انجام کارهایی میکنند که اگر دست خودش بود انجامشان نمیداد. اولین کارگردانی که او را به کار گرفته وقتی متوجه مقاومتش در انجام تمام کارهای مورد نظر میشود، اینطور قضیه را طرح میکند:«همش به خاطر ترس از دوربین و صحنهس… باهاش مواجه شو تا بتونی کنار بیای…» بعد در نهایت ظرافت و با لحنی قانع کننده میگوید:«مجبور نیستی.»
تقریبا در میانهی فیلم، صحنهای توجهمان را جلب میکند؛ در این تجربه که اتفاقا به تهیهکنندگی یک زن فمینیست تولید میشود، لینیا با این تصور که همه چیز تحت کنترل خواهد بود، به داشتن سکس با چند مرد تن میدهد. اما برخلاف آنچه فکرش را میکرد هیچ کنترلی روی وقایع وجود نداشته و همین امر باعث میشود بعدها از این تجربه به عنوان تجاوزی نیمهآگاهانه یاد کند. اولین باری که به التماس میافتد با مهربانی مواجه میشود. یکی از مردان میپرسد:«خوبی عزیزم؟ همهش برا فیلمه. تو داری نقش یه دختر خشنو بازی میکنی. باشه؟» یکی دیگر از آنها میگوید:«میخوای نقشات رو تا آخر بازی کنی. مگه نه؟!» و وقتی لینیا از ادامهی کار خودداری میکند کارگردان با لحنی زشت و نعره زنان میگوید:«چیه لعنتیا؟ نکنه میخواین با بودجهی یکی دیگه عشق و حال کنین و تمام؟ لابد فکر کردین واسه یه صحنهی نصفونیمه پولم بهتون میدم؟ پس هر کاری تا حاالا کردین پرید و رفت.» اینطور به نظر میرسد که لینیا دختر خوشگل و خشنی است که با هزینهی کمپانی در حال ستاره شدن است؛ تا اینکه او تصمیم میگیرد به تهیهکنندگان نشان دهد ارزش سرمایهگذاری دارد؛ در این نقطه است که دوباره تبدیل به یک کالای تجاری میشود.
تا جایی که به صنعت ساخت فیلمهای پ+ورن مربوط میشود، لذت در این کار کمترین تقدم را دارد؛ اما صف طولانی زنان جوانی که در جستجوی شهرت به لسآنجلس میآیند، به مدت کوتاهی ستاره میشوند، و بعد توسط این صنعت بلعیده میشوند، گویای چیز دیگری است. در این راه اغواکننده مرزی باریک و حساس بین سینمای هنری و هرزگی وجود دارد، که در نمایش تجربهی قهرمان این فیلم به شکل یک فراز و فرود کلاسیک، متوجه آن میشویم. او با رضایت شخصی جسم و روحش را در قراردادی شیطانی و مردسالارانه میبازد. تصویر دختری بلوند که از اتوبوس پیاده میشود و برق زیبایی و شوق چشمانش در هم آمیخته، کلیشهای همیشه جذاب است. شاید لینیا به معصومیت و آداب دانیِ بتی اِلم نباشد -بازیگر زن فیلم مالهالند درایو که در لسآنجلس پیاده شده و با عشوه میگوید:«من از رودخونهی متلاطم اونتاریو (پایتخت کانادا) خودمو به اینجا رسوندم… حالا دیگه تو شهر رویاییم هستم.»؛ اما قطعا در کابوسی مشابه گیر میافتد. بتی هم شروع به ریختن خشمش بر سر زنان دیگر کرده و خود را به یک هرزه و متجاوز جنسی تبدیل میکند. (مثل فیلم اینلند امپایر لینچ، انگیزهی زنی که به دردسر میافتد، لذت است. و در بعضی قسمتهای فیلم میبینیم که، لورا درنِ ترسان و ترسناک معترف میشود:«من فاحشهام… من کجام؟ من میترسمممم.»)
با معرفی آوا به عنوان دختری موفق، با چهرهای وهمانگیز که یادآور استویا، مجری بزرگسالان است، ردپای دختران فاحشهی سالهای ۱۹۹۵ هم به چشم میخورد؛ او نگاهی سراسر هرزه به رابطه جنسی دارد و دختران مختلف بور و سیاه را به این ورطه دعوت میکند. بعد از آنکه کار نومی مالن، زن قهرمان نمای فیلم در یکی از کلوپهای سطح پایین به پایان میرسد، چون نقشش فرعی بوده، یک نفر طعنه زنان میگوید:«اینکه هیچکی روت منی نریزه لابد حس عجیبی داره.» در حالیکه شرایط کاری لینیا به شکلی است که فقط در روزهای کاریِ خلوت، تنها یک نفر رویش انزال میکند؛ این موضوع مفهوم جدیدی در سوال قدیمی ایجاد میکند که:«سخت کار کردن، یا به سختی کار کردن؟»
نزدیکترین محتوا به فیلم لذت، یک فیلم نیست. بلکه سریال تلویزیونی است که ابتدا برای شبکهی چهار ساخته شد، اما در نهایت در شبکه نمایش تلویزیونی کابلیِ HBO در آمریکا پخش شد. درام چهار قسمتی محتوای بزرگسال[۲]، بر اساس نمایشنامهای از لوسی کریکوود ساخته شد که روایتگر بازیگر زنی است که با نام مستعار جولین دلار در فیلمهای بزرگسالان ایفای نقش میکند. برعکس لینیا، او در صنعت پ+ورن سابقهای طولانی دارد و در سن ۳۳ سالگی دوران حرفهایش رو به اتمام است. بازیگر این نقش، هایلی اسکویرز بوده؛ و نام واقعی جولین هم هایلی است. هایلی زنی کاملا پخته، مهربان، اهل عمل، مادر، و مهمتر از همه قوی همچون فولاد است. در این فیلم هم مانند فیلم لذت، در برخی لحظات صحنههای جنسی وجود دارد که نشان دهندهی رفتارهای زنندهی مردان در محل کار است. با این حال، یکی از گزندهترین صحنههای این فیلم، زمانی است که نشان میدهد شغل جولین هم مانند سایر مشاغل کسالتآور است؛ مثلا وقتی در حالی با همکار مردش راجع به ساختمان دانشکدهی هنرهای زیبا و مجوز ساختمان همفکری میکند که هر دو از کمر به پایین برهنهاند. یا وقتی در حالی به لیست بلندبالای کارهایش فکر میکند که در اوج رابطه جنسی است. وقتی جولین به خاطر بدرفتاری دخترش در دبیرستان خصوصی، فراخوانده میشود، به مدیر مدرسهی خودخواه میگوید: پولی که به دست میآورد، فرقی با پول دیگران ندارد؛ شاید هم از پول سایر والدین بهتر باشد! در حالیکه صورتش را به مدیر نزدیک کرده میگوید:«تو میدونی بابای پائولی چیکاره است؟ کارش ساختن گلوله است. بعد شما اسمشو گذاشتین رو سالن ورزشی کوفتیتون!»
جولین که به گفتهی خودش با مردان زیادی رابطه جنسی داشته، هرگز ابزار کشتن هیچکس را تولید نکرده. و اینکه شغل او شرمآورتر از کسی که تولیدکنندهی گلولهی سلاح گرم است درنظر گرفته شود، نشان دهندهی تمایل جامعه به داشتن تلقیِ بد و شیطانی از پ+ورن است؛ این در حالی است که کارکنان پ+ورن هم میتوانند به عنوان شاغلین یک حرفهی پرتقاضا، شایستهی رفتار محترمانه و داشتن وجهه کاری مناسب باشند. در صحنههای پایانی فیلم لذت، لینیا با آوا یک صحنه بازی میکند؛ و چون به خاطر صحنهی رابطهی گروهی از آوا کینه دارد، و از آنجا که به نظرش آوا زیادی مغرور، بینقص، و خونسرد است، با یک تسمهی چرمی شروع به دخول کرده و این کار را به حدی شدید و با زور انجام میدهد که صحنهی تحریککننده را تبدیل به صحنهای خشن میکند. لینیا با همبازی خود مانند وسیلهای که باید اوراق شود رفتار کرده ولی آوا در مقابل هیچ اعتراضی نمیکند. بعد از فیلمبرداری، دو زن در صندلی عقب ماشین نشستهاند و لینیا به خاطر کارش از آوا عذرخواهی میکند، و آوا با صورتی که مانند یک عروسک بیحس است جواب میدهد:«برای چی؟»
شاید هدف از نمایش سادگی مداوم لینیا، رسیدن به لحظهی الهامبخشی باشد که تایبرگ به صورت ضمنی به نظر کیت زامبرنو نویسندهی رمان دختر سبز اشاره میکند؛ اینکه برای موفقیت به عنوان یک بازیگر زن پ+ورن، باید «تکنیک جادویی مردن از درون» را بلد بود. دختر سبز نیز داستان زن جوانی است که به تازگی وارد دنیای خستهکنندهی کار میشود. البته شخصیت اصلی این رمان مردی به نام راث است که در ازای سکس جلوی دوربین، عطر میفروشد. با این حال قاعدهی کلی یکی است: برای فروختن محصول، که در واقع دختر است، لازم است او را کمی به نمایش بگذارد تا در خریدار کشش ایجاد شود. لذت، بدون شک یک فیلم هوشمندانه است -علاوه بر تنظیمات پ+ورن بیاحساس و لسآنجلسی، نوعی تم نباتی رنگ در صحنههایش گسترده شده که باعث میشود فیلم گاها به صورت عکاسیهای خوشنما و گاهی موزیک ویدئویی نیمه برهنه دیده شود. از چشمانداز پیوریتانیک نیز، به خاطر ماهیت واضح و برهنگیهای حساب شدهاش ستودنی است.
با این حال، فیلمنامهی تایبرگ میتوانست بیشتر به شخصیت لینیا بپردازد؛ او با تمام سختیهایی که در این راه میکشد، و با وجود اشکهای زیادی که میریزد، در حد یک بازیگر پ+ورن معمولی و تکبعدی در فیلم باقی میماند. این فیلم میتوانست ابتذال جاری در محل کار، که بستر اصلی تولیدات پ+ورن است را بیشتر نشان دهد، تا بر نشان دادن پ+ورن به عنوان یک کار جهنمی، مردسالارانه و خشن که مانند بسیاری از مشاغل دیگر، نیازمند مقابلهی زنان با تبعیض جنسیتی است تاکید کند. روی هم رفته، در این صنعت، اکثر روزها کار نه کابوس است و نه رویا. خیلی ساده، کار برای گذران زندگی است.
پینوشت:
[۱] Pleasure
[۲] Adult Material (2020)