فیلم پن: بَند آمدن نَفَسِ واقعیت در تصویر؛ نگاهی به فیلم مرد شمالی

بَند آمدن نَفَسِ واقعیت در تصویر؛ نگاهی به فیلم مرد شمالی

 

می­‌گویند  آلفونسو کوارون بعد از تماشای مرد شمالی[۱] گفته است که:

تک­‌تک قاب‌­های فیلم سرشار از عناصر تماتیک فیلم است.

که نشان می­‌دهد کوارون هنوز متوجه پاشنه­‌­ی آشیل فیلم آخر خودش -رُما- هم نشده است.

سوزان سانتاگ در جستار درباره‌­ی سبک، ما را در تشخیص پاشنه­‌ی آشیل فیلم­‌هایی مانند رُما و مرد شمالی یاری رسانده است. در بخش کوتاهی از این جستار می‌­خوانیم:

«سبک­‌پردازی» (stylization) در اثر هنری، در تمایز از سبک، بازتاب‌­دهنده­ موضعی دوسویه (احساس تعلق­‌خاطر و در عین ­حال تحقیر، توجه وسواس­‌گون و در عین ­حال فاصله‌­ی کنایی) نسب به موضوع کار است. این موضع دوسویه به ­واسطه­‌ی حفظ حدی از فاصله با موضوع از طریق انباشت بلاغت‌­شناسانه یا مازاد سبکی‌­ای که همان سبک‌­پردازی است در کار برقرار می‌­شود. اما نتیجه‌­ی معمول این فرایند یا آن است که اثر بسیار محدود و تکراری می‌­شود و یا اینکه بخش‌­های مختلف آن گسسته و بی­‌ارتباط با هم به نظر می­‌رسند. … هنر سبک‌­پردازی­ شده، هنری که مشخصا زیاده‌­کار و فاقد هماهنگی لازم است، هیچ­گاه نمی‌­تواند از حد خاصی فراتر رود.

در ادامه قصد دارم با دست‌­آویز قراردادن این جملات سانتاگ سراغ مرد شمالی بروم و تلاش کنم با تکیه به آن، سراغ تله‌­هایی بروم که مرد شمالی و امثالهم در آن افتاده‌­اند.

***

اَملث که در کودکی شاهد قتل پدرش به دست عموی خویش بوده است، پس از سال­‌ها بر اثر اتفاق و شانس، فرصتی پیدا می‌­کند تا به سوگندی که در کودکی خورده است عمل کند؛ او، گریه‌­کنان و با خشم بسیار، سوگند خورده است انتقام قتل پدر و دزدیده‌­شدن مادرش را از عموی خود بگیرد. او در این مسیر به کمک یک برده­ زن و نیروهای ماوراءالطبیعه در نهایت به هدفش می­‌رسد و خودش را هم در این مسیر به هلاکت می‌­رساند.

اینکه چه چیزی در این سال­‌ها بر اَملث گذشته است معلوم نیست و نیازی هم به معلوم ­شدن ندارد ولی اتفاقی که می­‌افتد هم جای سوال دارد و آن این است که تنها چیزی که در املث می­‌بینیم تجسم و تبلور همان خشم و انتقامی ا­ست که در آخرین تصاویر از کودکی‌­اش شاهدش بودیم و در این سال‌­ها او عملا هیچ آگاهی دیگری کسب نکرده است. به ­عبارتی ­دیگر املث به همان سرعتی که یک کات سینمایی ما را به سال‌­ها بعد می‌­برد، بزرگ شده است و همان گیجی، بهت­‌زدگی و ناآگاهی‌­ای را تجربه می‌­کند که ما.

املث به ­ظاهر رنج بردگی را در این سال‌­ها کشیده است و قاعدتا باید به جایگاه پدرش در به ­وجود­آوردن چنین ­نظامی پی برده باشد. اما اتفاقی که در فیلم می‌­افتد این است که او در واقع به لحاظ جسمی رشد کرده و بر اساس زمان­ تقویمی جلو رفته است ولی هیچ فرقی با اَملثی که در کودکی دیده‌­ایم ندارد. او نه­ تنها به محیط خودش آگاه­‌تر نشده است که حتی بدون هیچ پرسشی وارد این محیط شده است. کورسوهای امیدی هم در فیلم دیده می‌­شود که شاید این مسیر ادامه پیدا نکند؛ از جمله آشنایی او با برده‌­ای که به ­ظاهر رنج بردگی را بیشتر از املث چشیده است و درست هم هست! اما او نیز به املث کمک می­‌کند تا جایگاه غصب­‌شده‌­ی پدرش را بار دیگر به ­دست آورد و به ­جای آنکه تلاش کند درخت زندگی­‌شان را متوقف و به چرخه­‌ی ارباب-برده پایان دهد، در ادامه ­یافتن آن به او کمک می­‌کند. در واقع مضمون اصلی مرد شمالی -اگر چنین چیزی اصلا معنی داشته باشد- انتقام نیست بلکه حرص و ولع افراد به ادامه ­دادن چرخه‌­ی وحشیانه و غیرانسانی تصاحب جایگاه است، بی‌­آنکه تلاشی برای درک این چرخه کنند. تک­‌تک لحظات فیلم با فیگورهایی پر شده است که خشمی بی­‌دلیل و همیشه ­جاری دارند و این خشم را بر سر دیگری بدون هیچ ملاحظه‌­ای خالی می‌­کنند. نه­ تنها ما، که خودشان هم نمی‌­دانند چرا دست به این اعمال می‌­زنند و همین باعث شده است که آن‌­ها چیزی جز تجسد خشمی بی­‌دلیل نباشند و با دنیایی روبه‌رو شده­‌ایم که فقط خشم -بی‌­آنکه به این خشم آگاهی داشته باشد- در آن مجاز است.

شاید این حرف­‌ها با توجه به تاریخی که اتفاقات فیلم در آن رخ می‌­دهد بی‌­معنی به نظر برسد (قرون وسطا)، هر چند توجیه مناسبی به نظر نمی‌­رسد، ولی نقش رابرت اگرز این وسط چیست؟ او در مقام کارگردان چه نگاهی به این اتفاقات دارد؟

***

رابرت اگرز برای به ­تصویرکشیدن جهان قرون­‌وسطایی داستانش بیش از هر چیز از برداشت­‌های بلند متعدد و البته جلوه­‌های ویژه کمک گرفته است. در نتیجه‌ی چنین انتخابی دوربین همچون بادی همیشه در حال وزیدن و همه ­جا حاضر است. هیچ قتل و غارتی از چشمانش دور نمی‌­ماند. هیچ تجاوز و دزدی‌­ای را جا نمی‌­اندازد. آدم‌­ها برایش به صف می­‌شوند تا رو به او و ما به فجیع‌­ترین شکل ممکن کشته شوند. اگرز اساسا نکته‌­ی مبهمی از جهانش باقی نمی‌­گذارد. او که انگار برای فیلمش مدت­‌ها درگیر تحقیق بوده به نظر می‌­رسد هر آنچه در این فرایند به دست آورده است را بدون فکرکردن به ­چرایی بودنش یا اینکه از کجا به آن نگاه شود به تصویر کشیده است. (یادآوری جملات سانتاگ:«احساس تعلق‌خاطر و در عین ­حال تحقیر، توجه وسواس‌­گون و در عین ­حال فاصله‌­ی کنایی» -هرچند در کار اگرز، تحقیر و فاصله‌­ی کنایی به ­ندرت دیده می­‌شود و به نظر می‌­رسد او به توشه‌­ی تحقیقاتش بیش از این حرف‌­ها عشقی کورکورانه دارد.)

برای همین هم فاصله‌­ی تاریخی‌­ای که ما به ­عنوان تماشاگر و او به ­عنوان فیلم‌­ساز با اتفاقات فیلم داشته را سعی در نادیده‌­گرفتن دارد تا ما دقیقا خود آن وقایع را تجربه کنیم. شاهد این گفته­‌ها می­‌تواند صحنه­‌هایی که بین دو نفر دیالوگ ردوبدل می­‌شود و صحنه‌­هایی که شخصیت‌­ها درگیر برگزاری آیین می‌­شوند باشد. برای مثال همان سکانس‌­های ابتدایی فیلم را به یاد بیاورید که املث همراه پدرش برای برگزاری آیین پیش واسط می‌­روند. در این آیین اگرز دوربین را در هر برش روبه‌روی کاراکترها قرار می‌­دهد و در نتیجه آن‌­ها به ما می‌­نگرند و دیالوگ می‌­گویند. این انتخاب منجر به حذف فاصله‌­ی فیزیکی/تاریخی میان ما و آن‌­ها می­‌شود و ما را هم به­ نوعی در آن آیین دخیل می‌­کند. اما این انتخاب بیش از این پیش نمی‌­رود و در حد یک انتخاب صرفا سبکی درجا می‌­زند. در واقع از آنجایی که در دل این انتخاب‌­های سبکی هیچ سیر و پیوستاری دیده نمی­‌شود، بدین معنی که دفعه‌­ی اولی که با یک انتخاب سبکی روبه‌رو می‌­شویم با دفعه یا دفعات بعدی‌­ای که دوباره با آن روبه‌رو می­‌شویم هیچ نقطه‌­ی تمایزی ندارند، ما چیزی جز تکرار یک تکنیک را نمی­‌بینیم. بار دیگر باید به جمله‌­ی سانتاگ بازگردیم «…نتیجه­‌ی معمول این فرایند یا آن است که اثر بسیار محدود و تکراری می‌­شود و یا اینکه بخش­‌های مختلف آن گسسته و بی‌­ارتباط با هم به نظر می‌­رسند…».

***

شاید مشکل فیلم‌­های مثل مردشمالی، رُما، جنگ سرد و… این باشد که کارگردانان آن‌­ها گمان برده‌­اند که متریالِ موجود را چون مومی در دست دارند و بنابراین هیچ نقطه­‌ی مبهم و شخصی‌­ای برای کاراکترهایشان باقی نمی‌­گذارند. در واقع با چنین رویکردی، کاراکترها به یک­سری ویژگی صرف تقلیل پیدا می­‌کنند و هیچ نشانی از واقعیتی که آن را نفس می‌­کشند در تصویر یافت نمی‌­شود. در نتیجه، سبک در این فیلم‌­ها نیز چیزی جز خودارضایی‌­های خودشیفته‌­واری نیست که کارگردانان‌شان با غرور به آن همت می‌­گمارند و در نهایت نیز ما می‌­مانیم با شامورتی‌­بازی­‌هایی که اصلا بعید نیست ما را گول بزنند و وادارمان کنند دوست‌شان داشته باشیم؛ همانطور که در این سال‌­ها برای این­ قبیل فیلم‌­ها چنین اتفاقاتی رقم خورده است و دستاوردهایی هم به ­دست آورده‌­­اند.

 

پی‌نوشت:

[۱] The Northman (2022)

 

تاریخ انتشار: مهر ۲۶, ۱۴۰۱
لینک کوتاه:
https://filmpan.ir/?p=5321