کنت انگر[۱] در ۹۶ سالگی درگذشت. بدون شک، او یکی از ستونهای پایهی سینمای تجربی آمریکا را تشکیل میداد. بدون نیاز به یک کلمه دیالوگ ۳۶ فیلم ساخت و یکتنه چیزی که بعدها نام موزیکویدئو را گرفت را به وجود آورد. فیلم اولش را در بیستسالگی ساخت و از همان شروع «یک کارگردان نابغه» روی پیشانی فیلمش میدرخشید. آتشبازی[۲] که همچنان هم خشونت غریب و قدرتمندش را تا به امروز یدک کشیده میتواند یکی از نخستین آثاری باشد که بیپرده از دگرباشی و دگرباشهراسی آن هم در اواخر دههی چهل سخن میگوید. تماشای فیلم برای ژان کوکتو کافی بود تا انگر را به فرانسه دعوت کند، اما او ترجیح داد تا بیسروصدا وارد پاریس شود. آسوپاس رفت پاریس وردست آنری لانگلوآ، کسی که انگر او را سلطان بزرگ خطاب میکرد. در کنار این جمع دلپذیر گی دوموپاسان خواند، سینمای صامت را بلعید و علوم خفیهاش را تقویت کرد. او که یک منبع زنده از تاریخ پشتپردهی هالیوود به حساب میآمد همیشه دوستان خویش را با حواشی جذاب سرگرم میکرد. این تا جایی ادامه داشت که با ترغیب فرانسوآ تروفو و ژان لوک گدار او دست به نوشتن برد و برخی از این قطعات را در کایهدو سینما چاپ کرد. استقبال خوانندگان قطعات را به یک کتاب بدل کرد، کتابی که شد هالیوود بابیلون. اول به فرانسوی چاپ شد و چندسال بعد نسخهی انگلیسیاش منتشر یافت. عنوان سطحی «حرفهای خالهزنکی هالیوودی» از هالیوود بابیلون نشات میگیرد. آن را به یک ژانر خاص در ادبیات بدل کرد. اما کتاب انگر قلم خبیث، بیرحم و طنازی دارد که هیچکدام از مقلدهای پس از او دارای آن نبودند. یک دهه بعد به آمریکا بازگشت و درکنار مکاس، اسمیت، وارهول و دیگران سینمای تجری را زیرورو کرد. انگر یک دهه پیش از مرگ خود فیلمسازی را کنار گذاشت (نه خودخواسته بلکه بیشتر از آنجا که کسی حاضر نمیشد برای فیلمهایش سرمایه گذاری کند). اما همچنان عنوان «یک فیلم از انگر/A Film By Anger» بهترین معرفی یک کارگردان را رقم میزند. جی. هوبرمن، منتقد سابق ویلج وویس و یکی از آخرین نویسندگان سینمایی نسل دههی شصت از طرفداران پروپاقرص کنت انگر بود. در یادداشت کوتاه زیر او یادی از سینمای او و قیام عقربش کرده است.
***
کنت انگر فیلمسازی بود بیباک، مجوسی خودساخته، دگرباشی که هیچگاه آن را پنهان نمیکرد، شایعهپراکنی بیحیا و گاهی اوقات شیطانپرست، آدم مشکلسازی بود و به قول پی آدامز سیتنی «هنروری که به افسانهی خود آگاهی داشت». او همچنین سلطان پاپ بود -لااقل وقتی برای نخستینبار قیام عقرب[۳] را در اوایل دهه شصت دیدم این به ذهنم خطور کرد. شانزده سالم بود، موزه هنرهای مدرن نیویورک.
در برنامهی آن روز فیلمهای دیگری هم مرا تحت تاثیر قرار دادند، از جمله مینگ سبز[۴] گرگوری مارکوپولوس و نسبیت[۵] اد امشویلر. اما قیام عقرب تمام فیلمهای دیگر را برد به حاشیه. آن رنگآمیزی کداکروم[۶] روی کداکروم، هتک حرمت عبوسی که به خرج میداد، نقلقولهایش از داستانهای مصور و مجلهی مد/MAD[۷] اما بیش از هر چیز موسیقیای که به کار برده بود. قیام عقرب را انگار موج رادیوی A.M. تزیین کرده بود. تمام دوازده آهنگ فیلم به جز یکی جزء چهل آهنگ برتر میان می ۱۹۶۲ و سپتامبر ۱۹۶۳ بودند، دقیقا دورهای که من سالهای پایانی دبیرستان را طی میکردم و هر شب برنامه رادیویی Swingin’ Soiree موری کا را میشنیدم. آهنگهای محبوبم نبودند، اما آهنگهایی بودند که از حفظ بودم.
اعضای جسورتر دنیای هنر نیازی به ملاقات با بیتلز یا حتی سوپریمز[۸] نداشتند تا به ۴۰ موزیسین برتر برسانند. افرادی مانند تونی کنراد، اندی وارهول، رابرت راشنبرگ، ایوان کارپ و وین چمبرلین به مرکز شهر بروکلین میرفتند تا نمایشهای خارقالعاده موری را در تئاتر ۴۰۰۰ نفری فاکس تجربه کنند. (سالها پیش از آنکه انفجار حتمی پلاستیک[۹] شکل بگیرد، رادیوی موری یکنفره غوغا به پا کرده بود). با اینحال، انگر نخستین کسی بود که موسیقی احمقانانهی جوانان را به دنیای فیلمها آورد.
سرنوشت فیلم که با آشفتگیهای نسل دیوارنوشتههای آمریکایی گره خورده بود، یکشبه قیام عقرب را بدل به نوستالژیای یک دوران کرد. حالا آهنگ دوستپسرم برگشته عنوانی شد برای فیلمی تلویزیونی(۱۹۸۹) که سندی دانکن[۱۰] را دوباره سر زبانها میانداخت، از آهنگ بزن به جاده جک برای فروش بیمهی ماشین استفاده میشد و ووپی گلدبرگ در راهبهی بدلی[۱۱] قطعهی به دنبالش میرم را بازخوانی میکرد، حالا اثر انگر بخشی از تاریخ کهن شده بود. اما واکنش من در اواسط دههی شصت نه قدرشناسی که الهامبخشی فیلم بود: صدا و تصویر و چیزی که سوزان سونتاگ «مجاورت رادیکال»[۱۲] مینامید (گرچه وقتی در ۱۹۶۷ دو سهچیزی که دربارهی او میدانم گدار را دیدم بالاخره این نوع مونتاژ را درک کردم). خود موسیقی موجب شکلگیری چیزهای تازهای درون فیلم میشد. تصویر مردی که لباس مبدل موتورسوارها را میپوشد در حالیکه آهنگ مخمل آبی بابی وینتون کل قاب را پر میکند. وقتی همراه با همنوایی گروه کریستالز مسیح وارد تصویر شد از خنده رودهبر شدم. هنوز هم میشوم.
انگر در شکلگیری تاریخ سینمای من یکی از فیگورهای اصلی است. (وقتی اولینبار نسخهی کاغذی هالیوود بابیلون او را در یکی از مغازههای دستدومفروشی تایم اسکویر گیر آوردم، در همان لحظه کتاب در کنار سینمای آمریکای اندرو ساریس بدل به بخشی از زندگی من شد). او با اطمینان به حاشیهی سینما رفت. آتشبازی که زمانی دردسر زیادی برای او ایجاد کرده بود حالا میتوانست یکی از منابع الهام اورفه باشد. سانست بولوار اصلی فیلم ناتمام او Puce Moment بود. گشایش کاخ عشرت[۱۳]در حقیقت بازگویی خبیثانهای از فیلمهای اساطیری دهه پنجاست. و اثر سه دقیقهای او Kustom Kar Kommandos را میتوان بهعنوان مقدمهی ایزی رایدر پخش کرد که یکی از هزاران فیلمی بود که از زیر شنل قیام عقرب بیرون آمد. هیچ فیلمی به اندازهی نیایش برادر اهریمنی[۱۴] جنون دههی شصت را نشان نمیدهد و هیچ فیلمی به اندازه بهشت موشها[۱۵]لذت در کار با انیمیشن صرف را بازگو نمیکند.
انگر که فیگوری افسانهای میان حلقهی فیلم آوانگارد آن زمان به حساب میآمد پس از غیبتی دهساله، در ۱۹۶۲ به ایالات متحد بازگشت، به نیویورک نقل مکان کرد و در آپارتمان ویلیام ماس و ماری منکن در بروکلین هایتز ساکن شد. بعدها خودش در اینباره میگوید:
مثل این بود که پا به یک سرزمین خارجی میگذاشتم. بروکلین به اندازهی آفریقا برای من غریب بود.
وقتی کنار ساحل کانی آیلند قدم میزد به دستهای موتورسوار مقابل ترن هوایی سیکلون برخورد و ایدهی ساخت پرترهای مستند دربارهی آنان به ذهنش خطور کرد (آنها نیز او را به عنوان فیلمبردار قبول کردند).
قیام عقرب با تصور قهرمانساختگیای که از فرهنگ جوانان شهری میآمد، و دانش هومواروتیک خود، نقلهای مختلف از نشریات و رسانه و مجاورت کفرآمیز هیتلر و مسیح، غلغله به پا کرد. یوناس مکاس فیلم را «زهری لذتبخش» نامید و بهعنوان کسی که جوانیاش را زیر سلطهی آلمانها گذرانده چیزی فراتر از آن دید:«کشش قدرت فاشیست، عضله، فولاد و سرعت.» یک نکتهی جالبتوجه: همان شبی که قیام عقرب در سانس ساعت دو بعد از نیمهشب به نمایش درآمد اندی وارهول نخستین اینستالیشن بوسهها را برپا کرد. فیلم به فاصلهی چندماه از آن سند مخوف تباهی، مخلوقات شعلهور [۱۶]جک اسمیت اکران شد.
اسمیت و انگر البته با هم فرق داشتند. انگر یادبودهای رودولف والنتینو[۱۷] را جمع میکرد و اسمیت، ماریا مونتز[۱۸] را ستایش میکرد. انگر آثار خود را همچون جواهرات صیقلخورده میدید و اسمیت با افتخار فیلمهایش را آشغال مینامید. گرچه در آرشیو اسمیت کارت پستالی از انگر یافت شده است اما بهسختی میتوان این دو نابغه را حتی به مدت پنج دقیقه کنار هم تصور کرد. (به صورت گذرا باید یادآوری کنم که هیچکدام از این دو دیو جرات نکردند تا تیلور مید[۱۹] تکرارنشدنی را در فیلمهای خود به بازی بگیرند). اگر مخلوقات شعلهور تاثیرگذارترین فیلم سینمای زیرزمینی محسوب شود، قیام عقرب مشهورترین آن است.
هر دوی این فیلمها از هالیوود، موسیقی پاپ و دگرباشی تاثیر میگرفتند. هر دو در خردهفرهنگها نفوذ داشتند. هر دو به خاطر یک دلیل از پرده پایین کشیده شدند، تنانگی مردانهای که توی صورت تماشاگر میزد. انگر که از حس شوخطبعی مبرا نبود، اظهار داشت که به خاطر بیحرمتی به صلیبشکسته توسط حزب نازی آمریکا از او شکایت شده! اما باید جالب باشد که اگر روزی کسی همچون موسولینی بر فلوریدا حکومت میکرد با این ادعای انگر که تنها شیطانی که پرستیده میکی موس بود چه کار میکرد.
پینوشت:
[۱] kenneth anger
[۲] (Fireworks (1946
[۳] (Scorpio Rising (1963
[۴] Ming Green
[۵] Relativity
[۶] Kodachrome: نام برند ایستمن کداک است که نخستین متریال رنگی است که در سال ۱۹۳۵ تولید و عرضه شد.
[۷] مجلهی طنزی که از اوایل دههی پنجاه تا ۲۰۱۹ چاپ میشد.
[۸] Supremes
[۹] Exploding Plastic Inevitable
مناسبتهای مولتیمدیا/چندرسانهای وارهول که میان سالهای ۶۷ تا ۶۹ توسط گروه مخصوصش در کلابها و گالریها با پخش فیلمهایی از او یا کنسرتهای گروه ولوت آندرگراوند برگزار میشد.
[۱۰] بازیگری که در اوایل دههی شصت با سیتکام خانوادهی هوگان و نمایش برادوی پیتر پن شهرت فراوانی کسب کرده بود.
[۱۱] Sister Act
[۱۲] radical juxtaposition
[۱۳] (Inauguration of the Pleasure Dome (1954
[۱۴] (Invocation of My Demon Brother (1969
[۱۵] (Mouse Heaven (2004
[۱۶] Flaming Creatures
[۱۷] ستارهی دوران صامت که مرگ زودهنگامش در سی سالگی هیستری گستردهای را به بار آورد.
[۱۸] ستارهی دههی چهل که با رونقگرفتن فیلمهای ماجراجویی در آن زمان به شهرت رسید.
[۱۹] بازیگری که بیشتر به عنوان بازیگر فیلمهای اندی وارهول مشهور است. او با فیلم دزد گل ساختهی ران رایس به شهرت رسید و جی. هوبرمن بعدها او را نخستین ستارهی سینمای زیرزمینی نامید.