فیلمهای کمی هستند که این گفته مشهور رابین وود در مورد فیلمهای وحشت «رهاسازی جنسیت در فیلم وحشت همیشه به صورتی منحرف، هیولاگونه و افراطی است»[۲] به اندازه نکروماتیک[۳] یورگ بوتگریت[۴] در موردشان صادق باشد. این فیلم آلمانی با ظاهر زمختش خشونت، انحراف جنسی و یاس را در یک محیط شهری رو به زوال تصویر میکند.
رابرت شماتکه (داکتاری لورنز) جوان ناامیدی است که برای شرکت نظافتی جو استریت کار میکند، شرکتی که کارش جمع کردن اجساد از محلهای وقوع تصادف است. او با دوست دخترش بتی (بئاتریس ام) در یک آپارتمان نیمه مخروبه زندگی کرده و این عادت نادرست را دارد که کارش را با خود به خانه میآورد. جایی که بتی هم سلیقه ناسالم خود را با او به اشتراک گذاشته و آنها خانهشان را با نوع خاصی از طراحی داخلی مورد علاقهشان تزئین کردهاند. دیوارها با نمودارهای آناتومی بدن، عکسهای قاتلان و پوسترهای جسد پوشانده شدهاند. حتی از سقف دکورها استخوان آویزان شده که یادآور کشتار با اره برقی در تگزاس توبی هوپر است.
چون همه چیز روزمره و یکنواخت شده، رابرت یک جسد دزدیده و آن را به بتی هدیه میدهد. ظاهرا، یک مرگ کوچک برای به جریان انداختن دوباره عشق و علاقه در زندگیشان لازم است! انحراف جنسی که پس از این در فیلم نشان داده میشود آن قدر زننده است که استنلی ویاتر که فیلم را در لیست مضطرب کنندهترین فیلمهای تاریخ در رده دهم قرار داده، پیشنهاد میکند که فیلم «به عنوان یکی از منزجرکنندهترین فیلمهایی که تا به حال ساخته شده معرفی شود»[۵]. با توجه به موضوع فیلم، این برخورد تعجبآور نیست، اما همچنین ما را به این پرسش هدایت میکند که آیا اساسا امکان اینکه مردهگرایی ظاهر زیبایی داشته باشد وجود دارد؟
بهترین پاسخ به این سوال احتمالا فیلمِ کانادایی بوسیده شده[۶] (۱۹۹۶) است که تعمدا ظاهر کمتر زنندهای به موضوعی مشابه داده است. در واقع وقتی متیو هیس از نشریه مونترال میرور از یورگ بوتگریت پرسید که آیا این فیلم را دیده است، او تشابه این فیلمها را پذیرفته و میگوید «بوسیده شده نسخه دخترانهی فیلم من است»[۷]. هر چند شاید انتخاب واژگان او را خیلی قبول نداشته باشیم اما منظور او وجود دیدگاهی کمتر مردانه در فیلم بوسیده شده است. بوسیده شده بر اساس داستان کوتاه به ندرت به عشق مینگریم[۸] اثر باربارا گادی[۹] و به کارگردانی لین استاپکویچ[۱۰] داستان زنی به نام ساندرا لارسون (مالی پارکر) را از یک دیدگاه زنانه روایت میکند. فیلم به طور موثری مسیری را که شیفتگی همیشگی ساندرا به مرگ از انجام بازی مراسم خاکسپاری در کودکی تا یک شغل در مردهشورخانه طی میکند نشان میدهد، شغلی که فرصت داشتن رابطهای صمیمیتر با مرگ را برایش فراهم میآورد. او نسبت به ماهیت تابو وارِ فعالیتهایش آگاه است اما احساس نمیکند کاری غیراخلاقی انجام میدهد چرا که احساسات و تجربیاتش باعث این باور در او شدهاند که همه منحصر به فرد و لایق دلسوزی هستند، حتی پس از مرگ.
در طول فیلم، نماهای واکنش ساندرا به روشهای برخورد متعارف با اجساد به بیننده اجازه میدهد تا با نفرت او از این عقیده که گوشت بدن خنثی و بدون حس است روبهرو شود. این لحظات در تعیین جایگاه بیننده در رابطه با شخصیت ساندرا موثرند. فیلم این انتظار را ندارد که ما در این علایق با او شریک شویم، اما او شخصیت دوست داشتنیای است که بیننده تلاش میکند او را درک کند. همچنین اینکه فیلم از خاطرات کودکی او به عنوان پیشزمینه برای نوعی انگیزه و عادیسازی نیاز او برای عمل نکروفیلیا(مردهگرایی) استفاده میکند، ضربهای به فیلم نمیزند.
نکرومانتیک[۱۱] کاملا مورد متفاوتی است. اگر فیلمِ استاپکویچ را داستانگویی از یک منظر سوبژکتیو در نظر بگیریم در این صورت کار اکسپلویتیشنگونهی بوتگریت به بهترین شکل در اتخاذ رویکرد، ابژکتیو خلاصه میشود. رابرت و بتی علاقهای به ابعاد معنوی این عمل ندارند، همان طور که مشخصا هیچ گونه همدردیای هم نسبت به شریکهای جنسی بیجان خود نشان نمیدهند. هر چند بتی در حال مغازله با دوست مردهاش در تخت و خواندن کتاب برای او نشان داده میشود اما وقتی کارش با او تمام میشود بدن مرده با یک جفت بشقاب زیر پاهایش از سقف آویزان میشود تا خون جاری شده از بدنِ در حال فساد در آنها جمع شود.
یکی از مثالهای واضح سوبژکتیو/ابژکتیو بودن در نحوه برخورد با حیوانات در این دو فیلم است. تصاویر کودکی ساندرا که او در آنها با دقت جسد حیواناتی را که پیدا کرده است در دستمال توالت پیچیده و سپس طی مراسمی در نور ماه به خاک میسپارد، او را به صورت شخصیتی غمخوار و مسئول تصویر میکند که علاقهاش به مرگ ناشی از احترام عمیق به آخرین ردپاهای زندگی است که او در گوشت جسدها مییابد. در نکرومانتیک صحنههای خشونت علیه حیوانات، از جمله نشان دادن واضح کشتن و پوست کندن یک خرگوش، برای هر چه بیشتر نشان دادن انحراف شخصیت اصلی استفاده میشود. هرچند رابرت کسی نیست که این خرگوش را میکشد اما بیننده بیاعتنایی کامل او به حیوانات را در صحنهای میبیند که او پس از اینکه متوجه میشود بتی او را ترک کرده (و با دوست مردهشان فرار کرده است) یک گربه را تا حد مرگ کتک میزند. او گربه را داخل یک کیسه پلاستیکی گذاشته و به دیوار میکوبد که لکههایی از خون روی دیوار به جا میگذارد و سپس در قفسهی بالای وان قرار میدهد تا در خون ریخته شده در وان استحمام کند.
واضح است که نکرومانتیک از این تاکتیکها برای شوک دادن به بیننده استفاده میکند اما به چه منظور؟ کریستوفر شرت در مورد جنبههای آخرالزمانی فیلم کشتار با اره برقی در تگزاس، همان فیلمی که دکور آپارتمان رابرت شماتکه را تحت تاثیر قرار داده است، مینویسد:
آدمخواری در دورهای اتفاق میافتد که یک جامعهی مفروض، چشمانداز فروپاشی خود را دیده و به وسیله تجربه افراطی خشونت جمعی یا شادخواری جنسی به آرامش میرسد.[۱۲]
این یادداشت راجع به آدمخواری نوشته شده است، اتفاقی که در نکرومانتیک هرگز نشان داده نمیشود؛ هرچند عبارت « تجربه افراطی خشونت جمعی یا شادخواری جنسی» در مورد آن کاملا صدق میکند. با توجه به اینکه نکرومانتیک در برلین و در آخرین سالهای قبل از اتحاد دو آلمان ساخته شده، این نتیجهگیری زیاد بیراه نیست که بوتگریت در مقابل جامعهای طغیان کرده که حس ناخوشایندی نسبت به گذشته نزدیکش داشته و نسبت به روبه رو شدن با آن بیمیل است. اگر بخواهیم نکرومانتیک را به صورت یک تمثیل در نظر بگیریم، دیدن این نکته که مردهگرایی ابزاری است که به وسیله آن افراد جامعه با گذشتهشان ارتباط میگیرند کار سختی نخواهد بود. فیلم به وضوح نشان میدهد که چگونه عدهای از مردم، مردگان را دفن کرده و به زندگی ادامه میدهند اما بعضی دیگر استخوانهایی در کمدهایشان دارند که نمیتوانند آنها را از خودشان دور کنند. اگر کشوری تصمیم بگیرد قسمتی از تاریخش را فراموش کند، بخشی از چشمانداز تاریخیای که به وضع موجود انجامیده از دسترس حافظه مردم آن جامعه خارج شده و آنان از تاثیر این جریان تاریخی بر خودشان ناآگاه خواهند بود. با دانستن این نکته میتوانیم نتیجه بگیریم دلیل اینکه رابرت احساس میکند مجبور است اجساد را با خود به خانه بیاورد این است که از هویت خود، ناآگاه بوده و این اجساد به مثابه یادآورهای شومی برای او هستند. استخوانها و اعضای بدن هم که آپارتمان او را تزئین کردهاند در عین اینکه به او اجازه میدهند از زنده بودن خود اطمینان داشته باشد، نوعی هویت را برای او فراهم میکنند. همان طور که مارشال مک لوهان توضیح میدهد:
این کشتار بیمعنی در پیرامون ما، کار مردمی است که همه هویتشان را از دست دادهاند و مجبورند بُکشند تا بفهمند خودشان یا دیگری، واقعی هستند.[۱۳]
جهانِ نابهنگام فیلمِ بوسیده شده نیز مردهگرایی را در سطح استعاری به کار میگیرد اما در یک جهت کاملا متفاوت. نکروفیلیای شخصیت ساندرا لارسون تفاوت عمیقی هم از لحاظ تصویری و هم از لحاظ روایی با آنچه که در نکرومانتیک تصویر میشود، دارد. در فیلم بوتگریت، مردگان توسط زندهها کنترل و تسخیر میشوند در حالی که قهرمان فیلم بوسیده شده میخواهد با عمل مردهگراییاش به “عبور” کمک کند. ساندارا از این تجربه به عنوان انفجار روشنایی نام برده و این موضوع به بیننده اجازه میدهد تا رفتار او با مردگان را به منزله عبور از مرز جداکننده زندگی و مرگ قلمداد کند؛ خارج کردن روح سرکش از بدن به وسیله تماس فیزیکی. به این ترتیب لذتی که او از این عمل میبرد مربوط به برآوردن احساس دلسوزی به بدنهایی است که قبل از دفن شدن با بدن او تماس مییابند.
همچنین معشوق زندهی او، مت (چیتر اوتربریج) هرچند به صورت فیزیکی مرتکب مردهگرایی نمیشود اما از گیرکردن در گذشتهاش در عذاب است. آپارتمان او پر از پوستر فیلمهای قدیمی، کتابهای مربوط به تحصیلات دانشگاهی ناتمامش و پردههای مُد دههی ۶۰ است. او در یک نقطه تصمیمگیری برای زندگیاش متوقف شده و مطمئن نیست که چگونه به جلو حرکت کند. ساندرا قبل از اینکه رابطهشان جدی شود، تمایلات مردهگراییاش را به او اعتراف میکند، اما او این رفتار را به صورت یک تهدید در نظر میگیرد. وقتی رابطهشان خراب میشود او به طور فزایندهای به ساندرا وابسته میشود، طوری که از فعالیتهای او یک لیست تهیه کرده و حتی با نشان دادن کپی آگهیهای ترحیم، از او میخواهد بگوید کدام یک باعث شده به او خیانت کند. این کارهای او به از همگسیختگی رابطه عاشقانه آنها منجر میشود. علیرغم اینکه آنها به وضوح احساسات شدیدی به هم دارند، این احساس وجود دارد که آنها همزمان در حال نگهداشتن رابطه و جدا شدن از یکدیگر هستند. هر دو نفر آرزو دارند که راه حلی بیابند اما همزمان توسط ماهیت مقیدکننده احساساتشان به بند کشیده میشوند.
هم رابرت و هم مت از غیاب معشوقههایشان به شدت آسیب میبینند و جنبههای بسیاری از هر دو فیلم نکرومانتیک و بوسیده شده با مقاله مشهور لورا مالوی لذت بصری و سینمای روایی قابل توضیح هستند. گفتهی مالوی که «حضور بصری زنان برخلاف جهت پیشبرد خط داستانی است»[۱۴] در نکرومانتیک به ظهور میرسد. هنگامی که رفتن بتی نقطه عطف زندگی رابرت را نقطهگذاری میکند. نکته دیگری که به همین اندازه از نظر مالوی و رابین وود اهمیت دارد، منفعل بودن شخصیتهای زن است. رابطه جنسی بتی و ساندرا با مردگان در هر دو فیلم به آنها اجازه میدهد تا با کسی رابطه داشته باشد که نمیتواند آنها را سوژه نگاه خیرهاش قرار دهد. این موضوع به خصوص در بوسیده شده بیشتر مورد توجه است، چرا که شخصیت ساندرا لارسون به وضوح در هر دو جنبهی زنده و مردهی زندگی جنسی خود، حضور دارد. احساس ترس رابرت به خاطر عدم حضور در چنین جنبه مهمی از زندگی ساندرا است. بوتگریت در نکرومانتیک از ایده مشابهی استفاده کرده و در آن بتی با دزدیدن جسد به طور کامل از نگاه خیره هم تماشاگر و هم رابرت فرار میکند.
طرد شدن توسط بتی باعث میشود رابرت به سرعت دچار بحران شود و در بوسیده شده هم دوست پسر ساندرا، مت از مشکل مشابهی رنج میبرد. حسادتی که از زمانهایی ناشی میشود که ساندرا با معشوقهای دیگرش سپری میکند. در هر دو فیلم شخصیتهای مرد پس از اینکه متوجه میشوند معشوقههایشان همخوابگی با یک جسد را به آنان ترجیح دادهاند، با حسِ اختگی روبهرو میشوند. در مورد هر دو این شخصیتها این موضوع به از دست دادن شدید اعتماد به نفس و نهایتا از بین رفتن کامل امکان ارتباط این دو نفر با محیط پیرامونشان منجر میشود. وقتی در نکرومانتیک بتی همبازی مردهشان را برداشته و از دست رابرت (که در این مقطع بیکار شده است) فرار میکند، رابرت به دره ناامیدی سقوط میکند. او به سینما میرود اما فیلمها دیگر سلیقه او را راضی نمیکنند و هنگامی که میخواهد با یک فاحشه رابطه داشته باشد، حتی بردن او به گورستان هم برای ارضای میل او کافی نیست. تنها چاره او خفه کردن زن و تجاوز به جسد اوست.
مسیر مت در بوسیده شده خشونت کمتری دارد. او ناامیدانه تلاش میکند علاقه ساندرا به مردهها را درک کند، اما همزمان نمیتواند بر حسادت خود غلبه کند و احساس ناامنی او را هر چه بیشتر به سوی دیوانگی میکشد. هر دو مورد در این دیدگاه مک لوهان صدق میکنند :
پ+و+ر+ن+و+گِرافی و خشونت، محصولات جانبی جوامعی هستند که در آنها هویت شخصی مورد تعرض قرار گرفته و یا نابود شده است. [۱۵]
احساس محروم شدن از مردانگی در رابرت و مت و بیهویتی ناشی از آن موجب میشود هر دو دست به خودکشی بزنند: رابرت به طرز وحشیانهای و د رمیان ترشح خون و منی به خود چاقو میزند در حالی که مت به این نتیجهگیری تراژیک میرسد که تنها راه موجود برای جبران فاصلهاش با ساندرا این است که در حضور او خود را دار بزند و به این ترتیب به یکی از معشوقههای مرده او تبدیل شود. عمل مت نهایتا موجب میشود او از پیرامون افسرده و نوستالژیکی که در اطرافش ساخته رها شود در حالی که همزمان برای ساندرا موجب رستگاری میشود. تجربه “عبور” با جسد مت به او اجازه میدهد تا بالاخره از عمل تابوی خود دست کشیده و با اشتیاق بیشتری با دنیای زندگان روبه رو شود.
پینوشت:
[۱] Necrophilia
[۲] Wood, Robin. “An Introduction to the American Horror Film.” The American Nightmare. Eds, Robin Wood and Richard Lippe. Toronto: The Festival of Festivals, 1979. p. 21 (course pack p.63).
[۳] Nekromantik
[۴] Jörg Buttgereit
[۵] Wiater, Stanley. “Disturbo 13: The Most Disturbing Horror Films Ever Made” Cut! Horror Writers On Horror Film. Ed, Christopher Golden. New York: Berkley Publishing Group, 1992. p. 262.
[۶] Kissed
[۷] “Doing the Dead.” Montreal Mirror. 27 March 2009
[۸] We So Seldom Look On Love
[۹] Barbara Gowdy
[۱۰] Lynne Stopkewich
[۱۱] عنوان فیلم ترکیبی از دو واژهی نکروفیلیا و رمانتیک میباشد و با توجه به داستان فیلم، اشارهای است به رابطهی عاشقانه و جنسی با مردگان.
[۱۲] Sharett, Christopher. “The Idea of the Apocalypse in The Texas Chainsaw Massacre.” Planks of Reason. Ed. Barry K. Grant and Christopher Sharett. 2004: p. 311.
[۱۳] McLuhan, Marshall. Forward Through the Rearview Mirror: Reflections On and By Marshall McLuhan. Eds, Paul Benedetti and Nancy DeHart. Scarborough, On: Prentice Hall, 1996. p. 87.
[۱۴] http://www.composingdigitalmedia.org/f15_mca/mca_reads/mulvey.pdf.
[۱۵] McLuhan, Marshall. Forward Through the Rearview Mirror: Reflections On and By Marshall McLuhan. Eds, Paul Benedetti and Nancy DeHart. Scarborough, On: Prentice Hall, 1996. p. 75.
منبع:
offscreen